رمضان در تاریخ (حوادث تاریخی)

مشخصات کتاب

سرشناسه:صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پدیدآور:رمضان در تاریخ (حوادث تاریخی) [کتاب]/ صافی گلپایگانی.

وضعیت ویراست:[ویراست2؟].

مشخصات نشر:قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، 1434ق.= 1392.

مشخصات ظاهری:255ص.؛ 5/14×21 س م.

شابک:65000 ریال:978-600-5105-72-8

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [245] - 255؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:اسلام -- تاریخ

موضوع:شیعیان -- تاریخ

رده بندی کنگره:BP14/ص2ر8 1392

رده بندی دیویی:297/912

شماره کتابشناسی ملی:3248436

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

رمضان در تاریخ (حوادث تاریخی)

حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

ص :4

شناسنامه

سرشناسه: صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پدیدآور: رمضان در تاریخ (حوادث تاریخی) / صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر: قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مدظله العالی، 1392

وضعیت ویراست:] ویراست 2 [.

مشخصات ظاهری: 261 ص.

شابک: 65000 ریال 8-72-5105-600-978

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

یادداشت: کتابنامه؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع: اسلام -- تاریخ

موضوع: شیعه -- تاریخ

رده بندی کنگره: 8 1392 ر 2 ص / 14 BP

رده بندی دیویی: 297/076

شماره کتابشناسی ملّی: 3248436

دفتر تنظیم و نشر آثار

* نام کتاب: رمضان در تاریخ (حوادث تاریخی) *

* مؤلف: حضرت آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی مدظله الوارف *

* چاپ اول: شوال المکرم 1434 / تابستان 1392 *

* شمارگان: 3000 *

* بها: 6500 تومان *

* شابک: 8-72-5105-600-978 *

* سایت الکترونیکی: www.saafi.net www.safi.ir *

* پست الکترونیکی: saafi@saafi.net *

* آدرس پستی: قم / انقلاب 6 / پلاک 181 *

* تلفن: 37723380 (025) *

ص:5

ص:6

فهرست مطالب

مقدّمه 11

فصل اول: بیعت با ولایتعهدی امام رضا علیه السلام 13

دین و سیاست 19

بسیج افکار علیه حکومت بنی عبّاس 19

نقشۀ مأمون 22

وظیفه امام علیه السلام 24

حکمت ها و فواید بیعت امام رضا علیه السلام 24

1. انقلاب فکری در عصر مأمون 26

2. اعتراف بنی عبّاس به حقّانیّت اهل بیت علیهم السلام 28

3. استقبال مردم از امام رضا علیه السلام 31

4. نگرش امام رضا علیه السلام به موضوع ادیان مختلف 35

حدیث سلسلة الذهب 37

فصل دوم: وفات جناب ابوطالب علیه السلام 43

مختصری از فضایل ابوطالب علیه السلام 49

فصل سوم: وفات حضرت خدیجه علیها السلام 59

شخصیّت خدیجه علیها السلام 62

ص:7

فصل چهارم: حدیث اخوّت 75

عقد اخوّت بین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله 91

تکرار عقد اخوّت 93

موضوع مهمّ و جالب 93

عقد اخوّت بین پیامبر و علی علیهما السلام 95

فصل پنجم: ولادت و زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام 99

ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام 103

القاب و کنیه امام علیه السلام 105

فضایل امام علیه السلام 105

شرفِ نَسَب 107

علم امام حسن مجتبی علیه السلام 108

مکارم اخلاق 112

پند بی رنجش 112

ترس از عذاب الهی 113

محّبت امام علیه السلام به مردم 115

امام علیه السلام میهمان خانه خدا 116

جلالت امام علیه السلام 116

امام علیه السلام، نمایش رحمت الهی 117

محبّت، پاسخ جسارت 118

حلم امام علیه السلام 119

سخاوت امام علیه السلام 120

ص:8

بخشش، پیش از ابراز نیاز 122

پاداش امام علیه السلام به غلام 122

اهمّیّت امام علیه السلام به زندگی مردم 123

زهد امام علیه السلام 123

هیبتِ امامت 125

اسرار صلح حضرت مجتبی علیه السلام 126

مرد مصلح 136

علل و اسرار صلح 136

1. اجرای حکم الهی 136

2. ضعف و تفرقه در سپاه امام حسن علیه السلام 140

3. اوج انحطاط اخلاقی مردم 141

4. خطر سقوط اسلام و کشورهای اسلامی 142

5. فریب مردم توسّط معاویه 142

6. برخورد با سیاستِ مکر و حیله 143

7. سیاستِ اسلامی امام علیه السلام 144

مهم ترین شرایط صلح 149

فصل ششم: ولادت حضرت امام جواد علیه السلام 151

شخصیت حضرت امام جوادعلیه السلام 153

امامت در کودکی و کمی سن 156

فصل هفتم: غزوه بدر 163

قرآن و غزوه بدر 169

پرچم دار و قهرمان نمونه جنگ بدر 175

ص:9

قهرمانان دیگر 179

نمونه ای از مساوات اسلامی 179

درس های غزوۀ بدر 181

فصل هشتم: فتح مکه و حوادث آن 193

خانه کعبه 201

بت پرستی و پیکره پرستی 203

علی علیه السلام بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله 205

عفو و گذشت بی نظیر در تاریخ 205

اعلان ِآزادی و مساوات حقوقی 209

فصل نهم: شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام 213

وصی و خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله 215

سیرۀ شیخین اعتبار ندارد 223

زمامداری حضرت علی علیه السلام 234

مدح و ثنای بی مورد 237

سند افتخار بشریّت و زنده ترین برنامه زمامداری 239

یادی از آیت الله بروجردی قدس سره 239

کتاب نامه 245

آثار حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مدظله الوارف در یک نگاه 257

ص:10

مقدّمه

لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ1

«به درستی که در داستان های آنها، عبرتی برای خردمندان است».

یکی از اعمال پرفیض و برکت که وسیلۀ ترقی و کمال بشر است و در آیات شریفۀ قرآن مجید و روایات و احادیث، از آن مدح بسیار شده، تفکّر است.

تفکر در خلق آسمان و زمین و نظامات عالم خلقت و اسرار آفرینش؛ تفکر در حوادث، اتفاقات و تحولات روزگار؛ تفکر در گذشت عمر و پرونده اعمال و بالأخره تفکر در ماه مبارک رمضان، توأم با انجام وظایف و برنامه های دیگر، سبب قوّت ایمان و رشد شعور اسلامی و برداشت فواید تربیتی، اخلاقی و اجتماعی بیشتر است.

تفکر در معانی آیات قرآن، و مضامین دعاها، تفکر در اوضاع

ص:11

اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مسلمانان، و تحولات جهان اسلام از ماه رمضان گذشته تا حال برای تعیین برنامه کار تا ماه رمضان آینده، و ازجمله تفکر در حوادث تاریخی این ماه برای عبرت و موعظه.

کتاب حاضر، شرح و تحلیل و درس هایی از چند حادثه از حوادث تاریخی این ماه مبارک است که به منظور تقویت درک مذهبی و رشد افکار و بیدار شدن احساسات اسلامی نوشته شده است.

امید است مطالعه آن برای عموم، به خصوص نسل جوان، در این ماهِ خدا سودمند واقع شود.

ان شاء الله تعالی

29 جمادی الاولی 1392 هجری قمری

لطف الله صافی گلپایگانی

ص:12

فصل اول: بیعت با ولایتعهدی امام رضا علیه السلام

اشاره

ص:13

ص:14

از حوادث و اتّفاقات تاریخی که در ماه مبارک رمضان به وقوع پیوست، بیعت با ولایتعهدی حضرت امام علی بن موسی الرّضا علیهما السلام بود؛ که بنا به نقل شیخ مفید و دیگران در روز اول ماه رمضان سال 201 هجری صورت گرفت.(1)

واقعه واگذاری ولایتعهدی به حضرت رضا علیه السلام از جانب مأمون یک نقشه سیاسی بود. مأمون برای فرونشاندن آتش انقلابات داخلی و تظاهر به حسن نیّت و ارادت خود به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله که تا آن زمان از جانب حکومت بنی عبّاس و خلفای وقت، نظیر منصور، هادی و هارون، تحت شدیدترین فشارها و شکنجه ها گرفتار بودند، اقدام به این عمل کرد.

ص:15


1- (1) هرچند در روز آن بین مورخان و محدثان اختلاف وجود دارد، برخی آن را روز اول ماه رمضان، برخی روز دوم، برخی چهارم، برخی ششم و برخی هفتم رمضان ذکر کرده اند که به نظر می رسد علت اختلاف از آن جهت باشد که پذیرش ولایتعهدی آن حضرت در اول ماه رمضان بوده و بیعت رسمی با آن امام علیه السلام در ششم و هفتم ماه رمضان صورت گرفته است. برای اطلاع از اقوال رجوع کنید به: یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 488؛ طبری، تاریخ، ج 7، ص 139؛ صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 274؛ مفید، مسارالشیعه، ص 22؛ همو، الارشاد، ج 2، ص 261؛ طبرسی، اعلام الوری، ج 2، ص 85-86؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 10، ص 94؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 326؛ ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج 1، ص 264؛ اربلی، کشف الغمه، ج 3، ص 123؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 10، ص 269؛ کفعمی، المصباح، ص 513؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 49، ص 128؛ ج 99، ص 43.

ستمگری ها و بدرفتاری ها، ظلم و تعدّی بنی عبّاس، نسبت به آل علی علیه السلام که اهل بیت و ذرّیّه پیغمبر و از نزدیک ترین افراد به آن حضرت و حامل علوم نبّوت می باشند، فزونی گرفته بود.

حبس در بدترین زندان ها، شکنجه های شدید، آوارگی از وطن و مسکن، منعِ آب و نان، ضرب و شتم، هتک حرمت، کشتن با فجیع ترین اشکال، نمونه هایی از این سختگیری ها بود.

آل علی علیه السلام هیچ تقصیری نداشتند، جز آنکه خیر و سعادت بشر را می خواستند و شیفته و دلباخته حق و خواستار عدالت و آزادی بودند و مردم، آنها را شایسته رهبری مسلمانان می دانستند و پیامبر صلی الله علیه و آله امّت را به آنها ارجاع داده تا دین، احکام و سایر مسائل شرعی را از آنها بیاموزند. مردم، آل علی علیه السلام را دوست می داشتند و آنان، مالک دل های جامعه بودند.

در مقابل، بنی عبّاس افرادی ستمگر، ستم پیشه، غاصب، غارتگر بیت المال و متجاوز بودند؛ خلافت اسلامی را مانند دوران بنی امیّه از مسیر خود خارج کرده و بدترین استبدادها و دیکتاتوری ها را تشکیل دادند و آتش اختلافات نژادی و ملّی و عرب و عجم را بین مسلمانان روشن کردند؛ و برای آنکه مسلمانان از اصول اساسی اسلام و فهم حقایق قرآن بی اطّلاع باشند و به حقوق خود آشنا نشوند و بنی عبّاس بتوانند روش حکومت های پیش از اسلام را مرتجعانه احیا نمایند، با

ص:16

زبان عربی - که همان زبان اسلام و قرآن بود - به مخالفت برخاسته و از توسعۀ آن، در قلمرو کشورهای اسلامی جلوگیری کرده، زبان های محلّی را رواج دادند؛ که حتّی می گویند: به «ابومسلم» دستور دادند:

هرچه عرب زبان در خراسان است، از بین ببر؛ زیرا آنهایی که به زبان عربی آشنا نباشند و نتوانند مفاهیم و مقاصد قرآن را به طور مستقیم از قرآن بگیرند، طبعاً به آن وضع حکومت پر از تجمّلات و دستگاه عریض وطویل خلافت، مانند یک مسلمان آزاد و قرآنی، با نفرت و بغض نمی نگرند.

بنابراین، مأمون از کسانی بود که زبان فارسی را رواج می داد و به شعرای پارسی زبان جایزه اعطا می کرد؛ نه برای اینکه به فرهنگ و زبان پارسی علاقه داشت؛ بلکه برای اینکه جنگ عرب و عجم را به راه بیندازد و با جانب داری از یک گروه، حمایت آنها را جلب، و گروه دیگر را بکوبد؛ زیرا ایجاد تفرفه بین ملل عرب و عجم و رواج دادن تعصّبات باطل و ملّت را رودرروی هم قرار دادن، برای نگاهداری پایه های حکومتی که برخلاف احساسات عموم رفتار می کرد، راه مؤثّری بود.

یکی از خیانت هایی که بنی عبّاس به اسلام روا داشت، همین بود که جامعه مسلمانان را از یکپارچگی خارج ساخت و بین آنان اختلاف ایجاد کرد و در حقیقت قیام هایی را که علیه دستگاه خلافت در ایران و

ص:17

کشورهای دیگر آغاز شد، پایه ریزی کردند؛ مردمان دلسوز و فهمیده را مجبور به سکوت، و جاسوسان آنها جامعه را از امنیّت محروم کرده بودند.

به این علل، مردم آنها را دوست نمی داشتند و ستم های آنها به آل علی علیه السلام دل ها را از آتش اندوه می سوزانید.

عکس العمل مردم در برابر اعمال ناهنجار بنی عباس، افزون شدن علاقه آنان به رهبران و امامان اهل بیت علیه السلام بود. ولی حکومت که فقط بر پایه زور پایدار مانده بود و به سرنیزه و تهدید و ارعاب اتّکا داشت، بر شدّت عمل خود می افزود و دسته دسته سادات جوان و پیر و هواخواهان حکومت آزاد اسلامی را به شهادت می رساند و یا زنده به گور می کرد و یا اینکه در سیاه چال ها می انداخت.(1)

آل علی علیه السلام آزادی خواه و طرف دار حکومت حقّ و عدالت اسلامی برمبنای قرآن و سنّت نبوی بودند و مرور زمان ثابت کرد، بنی عبّاس کسانی نیستند که بتوانند رهبری مسلمانان را عهده دار باشند.

تفکیک سیاست از دیانت و دین از دنیا هم ممکن نبود تا بنی عبّاس بگویند ما سیاست را اداره می کنیم و آل علی علیه السلام دیانت را؛ بنابراین، اگر از جنبه دینی و معنوی کم و کاستی داشته باشیم و هر خلاف شرعی نیز مرتکب شویم، با سیاست و ریاست و حکومت مغایر نیست.

ص:18


1- (1) ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین به طورمفصل از این جنایات پرده برداشته است.

دین و سیاست

بنی عبّاس ناچار بودند خود را هم رهبر سیاسی و هم رهبر دینی بدانند؛ زیرا در اسلام، سیاست و دیانت از هم جدا نیست. دیانت یعنی همه چیز، تجزیه دین از سیاست و انفصال سیاست از دین، شعاری است که بیگانگان و دشمنان اسلام، از پشت آن، می خواهند اسلام را از حکومت در جوامعِ مسلمین معزول کنند و وحدت مسلمان ها را از بین ببرند. این موضوع، یعنی تجزیه، فصل و جدایی دین از دنیا، خطرناک ترین افکار ضدّاسلامی و مخالفِ صریحِ تعالیم اسلام، آیات و نصوص کتاب و سنّت است؛ بنابراین، بنی امیّه و بنی عبّاس هم نتوانستند آن را انکار کنند و خود را پیشوای مسلمین خواندند، بی آنکه واجد صفات رهبری باشند و اشکال وارد مخالفان آنها هم این بود که شما به شهادتِ اعمال و رفتاری که دارید و برای اینکه عالِم به معارف اسلام نمی باشید، واجد صفات رهبری نیستید و غاصب این مقام می باشید.

بسیج افکار علیه حکومت بنی عبّاس

در اواخر حکومتِ دیکتاتوری هارون و آغاز حکومت مأمون، احساسات توده های وسیع مسلمانان، علیه حکومت بنی عبّاس به شدّت اوج گرفت و عکس العمل در برابر کارها و اختناق افکار و سلب

ص:19

آزادی های فردی و دینی، در قلوب زیادشده و درحال انفجار بود.

جریان جنگ خونین «امین» و «مأمون» و آن همه کشتار و اتلاف نفوس و نیز، قتل امین، ماهیّت این بازیگران صحنۀ سیاست را بیش ازپیش فاش کرد.

مأمون، احساسات ملّی و قومی ایرانیان، و امین نیز احساسات ملّی و قومی عربی را وسیله ساخت و عالم اسلام را تجزیه کردند و احساساتی را که اسلام، سال ها پیش از بین برده بود، زنده نموده و احساسات واقعی اسلامی را که مافوق این احساسات بود، نادیده گرفتند و مصالح عالیه اسلام را به مصالح شخصی خود فروختند.

اسلام، تعصّب نژادی، ملّی و قومی را لغو کرد و جنگ، برای پیروزی و برتری نژاد یا قوم و ملّت خاص را ممنوع نمود و تمام بشر را از هر قوم و ملّت، دعوت به اسلام و برادری کرد، ولی خلفای غاصب، عموماً این جهت را مراعات نکرده و از اختلافات، بهره برداری می کردند.

مسلمانان فهمیده و متفکّر، در گذشته و حال، این دقایق و نکات را درک کرده و از ضررهای رواج ملّیّت های گوناگون در جامعه اسلامی اطلاع دارند؛ امّا قدرت هایی که از این افکار کهنه و پوسیده، برای بقای سلطه و حکومت خود استفاده می کنند، به نصایح بزرگان اسلام اعتنا ندارند.

ص:20

مأمون برای اینکه به اوضاع آشفته سروسامانی بدهد و از عکس العمل آن همه جنایات و خیانت ها، قتل سادات و اسراف بیت المال، تا حدّی جلوگیری کند و خشم مردم را فرو بنشاند و خود را خیرخواه مسلمین و دور از مطامع سیاسی جلوه دهد؛ و به گفتۀ بعضی، اهل بیت علیهم السلام را طالب حکومت معرّفی کند؛(1) یا آنان را به خاطر قبول منصب از دستگاه حکومت، در معرض اعتراض واقع سازد(2) و آن را دستاویزی برای شرعی بودن حکومت خود قرار دهد و مسلمانان و بسیاری از سران و خواصّ خود را که انتقال خلافت را به آل علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و مقر شرعی آن، آرزومند و خواستار بودند و بلکه اصرار می ورزیدند، ساکت و راضی سازد، دست به یک نیرنگ سیاسی و

ص:21


1- (1) به نظر ما این علّت، یک علّت معقول و منطقی برای اقدام مأمون نیست; زیرا حکومت و خلافت، حقّ شرعی حضرت رضا علیه السلام بود و قبول آن، از مقام آن حضرت چیزی نمی کاست; و مردم هم که به اهل بیت علیهم السلام متوجّه بودند، برای آنکه رهبری اسلام را حقّ شرعی آنان می دانستند و عقیده داشتند که پیشرفت اسلام در مسیر واقعی خود، وابسته به حکومت و رهبری امامان علیهم السلام است، که از جانب خدا و رسول، برگزیده و تعیین شده اند و بدیهی است که هدف حکومت امامان، اصلاحات واقعی و تأمین عدالت اجتماعی و خیر و سعادت برای عموم است و هدف حکومت غاصبان و زورگویان، منافع شخصی و استبداد و استعمار است.
2- (2) چنانچه از باب 40 عیون اخبارالرضا علیه السلام استفاده می شود، بعضی از همین جهت، از خود آن حضرت سؤال کردند و جواب شافی و کافی شنیدند. صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص 150-152.

بازی تازه ای زد، که هم خود را تبرئه و طرف دار حق معرّفی کند، و هم تشنّجاتی را که در گوشه وکنار و اطراف مملکت بود، آرام و موقعیّت حکومتش را که سخت متزلزل بود، مستحکم و استوار سازد.

نقشۀ مأمون

مأمون درصدد برآمد که دست به سوی خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله دراز کند، و بهترین و شایسته ترین و عالم ترین و پرهیزکارترین آنها را - که ازهرجهت میان مسلمانان، دارای حسن شهرت و مورد علاقه و ارادت عموم باشد و در بین بنی عبّاس و دیگران، نظیر و مانندی نداشته باشد - به عنوان ولیعهد انتخاب کند و او را در جریان ها و وقایع و کارهایی که می شود، به قبول مسئولیت وادار سازد، و به اصطلاح، عضو هیئت حاکمه قرار دهد.

این اقدام، ازیک سو، مردم را به آینده اسلام و مسلمانان، امیدوار می ساخت و از سوی دیگر، حضرت رضا علیه السلام را در شمار هیئت حاکمه ای که اکثریت آنها به ریاست مأمون، مورد اعتراض جامعه بودند، معرّفی می کرد و به گمان مأمون، طبعاً این موضوع، محبوبیّت حضرت رضا علیه السلام و ایمان و ارادت مسلمانان را به خاندان رسالت، کاهش می داد و از ناحیه دیگر هم، صدای کسانی را که به نام اهل بیت علیهم السلام، قیام و شورش می کردند، خاموش می ساخت.

ص:22

نقشۀ مأمون این بود که پس از اجرای این برنامه ها و رسیدن به اهداف خویش مانند پدرانش - که آن همه سادات، رجال و بزرگان اهل بیت را به شهادت رساندند - او نیز هر زمان که بخواهد و مصلحت سلطنتش اقتضا کند، امام رضا علیه السلام را از میان بردارد.

بنابراین برای اجرای اهداف شوم خود، «رجاء بن ابی الضحاک» را با گروهی از افسران ارشد، به مدینه طیّبه فرستاد تا هرطور که شده، امام علیه السلام را به خراسان بیاورند.(1)

آنها نیز - به شرحی که در تواریخ است - امام علیه السلام را الزاماً و با احترام ظاهری، به «مرو» آوردند و مأمون، با تهدید به قتل، آن حضرت را به قبول ولایتعهدی مجبور ساخت؛ ولی امام علیه السلام رسماً با مأمون شرط گذاشت که در هیچ یک از امور مملکتی، مداخله ای نخواهد داشت؛ و با این عمل، مأمون را از اینکه بتواند امام علیه السلام را در جریان های کشور رتق وفتق امور، عزل و نصب حکّام و امرا مسئول سازد، مأیوس کرد و بدین ترتیب امام از اینکه در ردیف هیئت حاکمه باشند، جدّاً امتناع فرمودند.(2)

ص:23


1- (1) طبری، تاریخ، ج 7، ص 132؛ صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص 176، 194؛ قطب راوندی، الخرائج والجرائح، ج 2، ص 661؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 49، ص 91-95.
2- (2) ر. ک: طبرسی، اعلام الوری، ج 2، ص 72؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 474.

وظیفه امام علیه السلام

چنانچه می دانیم و نیز برحسب عقاید صحیح شیعه، همۀ ائمۀ هدی علیهم السلام در روش و رفتاری که در پیش گرفتند، تکلیف و وظیفه ای را که از جانب خدا برای آنها معیّن شده بود، اطاعت می کردند، و در قیام، اقدام، سکوت و خانه نشینی، هدفی جز اطاعت خدا، ترویج دین، هدایت خلق و حفظ اسلام نداشتند.

حضرت رضا علیه السلام از نقشه های مأمون آگاه بود و می دانست که موضوع ولایتعهدی چیزی جز صحنه سازی و فریب کاری نیست؛ و حتی خبر دادند که چگونه این موضوع به پایان خواهد رسید و چگونه ولایتعهدی، مفهوم واقعی خواهد داشت، درحالی که پیش از مأمون وفات خواهند کرد؟

هنگامی که امام قصدِ عزیمت از مدینه کردند، به خاندان خود اطلاع دادند که از این سفر باز نخواهند گشت و دستور دادند که برای ایشان، نوحه سرایی کنند.

بااین همه، چاره ای جز اجابت دعوت مأمون نداشتند و سفر خراسان را اختیار فرمودند.

حکمت ها و فواید بیعت امام رضا علیه السلام

اشاره

دراینجا قصد نداریم درباره موجّه و مقبول بودن حرکت امام به سوی خراسان بحثی به میان آوریم؛ چراکه از عهدۀ ما خارج است که در این

ص:24

میادین و موشکافی ها وارد شویم و در کار امام - که کردار و رفتار و گفتارش برای ما برطبق نصوص متواتر و حکم عقل، حجّت است؛ و آنچه فرمان دهد و انجام دهد، به امر خدا و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله است - چون وچرایی به میان آوریم.

ای مگس! عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست عِرْض خود می بری و زحمت ما می داری!

هرگز اندیشه های کوتاه نمی تواند به نهایت این حقایق برسد؛ جایی که نکته ها و حکمت ها و باطن کارهای خضر بر کسی چون موسی پنهان بماند، باطن کار و اقدامات اولیای بزرگ خدا یعنی محمّد و آل محمّد علیهم السلام - که در وصف حالشان باید گفت: عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (1) - چه سان بر ما فاش و آشکار می شود؟

بااین همه، به قدری که اندیشه، توانایی ورود در این عالم وسیع و دریای بیکران را دارد و تا آنجا که غوّاصِ عقل، به خود جرأت فرو رفتن به عمق این بحر ژرف و اقیانوس عمیق را می دهد، از حکمت ها و فواید این بیعت، مختصری می نگاریم:

ص:25


1- (1) انبیاء، 26-27؛ «آنها بندگان بزرگواری می باشند که هیچگاه از قول خداوند، پیشی نگرفته و همواره به فرمان او عمل می کنند». این آیه اگرچه در تنزیل، دربارة ملائکه است، ولی در احادیث متواتر، به معصومین علیهم السلام تأویل شده است.

1. انقلاب فکری در عصر مأمون

پس از اختناق شدیدِ دوران هارون و حبس طولانی حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام دست عموم شیعه و طرف داران حق، به طور علنی و رسمی از دامن اهل بیت علیهم السلام کوتاه شد و آن مدرسه جهانی و مکتب علم و دانش و هدایتی که به واسطۀ حضرت صادق علیه السلام افتتاح شده بود و خورشید جهان تابش به تمام عالم اسلام، نور افشانی می کرد، به واسطه فشار حکومت وقت، تعطیل گردید. و اگر فشار و اختناق، بیشتر ادامه پیدا می کرد، به تدریج علوم آل محمّد علیهم السلام از دسترس مسلمانان خارج می شد؛ و با کنترلی که ازطرف حکومت، در تألیف و توزیع و نشر کتب و جمع آوری و نقل روایات برقرار بود و شیوخ و مجامع علمی، تحت مراقبت جاسوسان قرار داشتند، این مقدار از علوم اهل بیت علیهم السلام که بین محدّثین و علما منتشر شده بود، هم باقی نمی ماند.

وجود یک آزادی ظاهری نیز برای مردمان آزادی خواه و شیعه، و فرقه ای که اجرای کامل کتاب و سنّت را طالب بودند، فرصتی بسیار گران بها به شمار می رفت؛ چرا که در این فرصت، می توانستند افکار خود را از نو منتشر نموده و جوانان و طبقه ای را که در دوران اختناق هارونی و زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در مدارس و مجامع بنی عبّاس تربیت شده بودند، با افکار صحیح توحیدی و آزادی بخش اسلام، آشنا سازند و درضمن معرّفی مذهب شیعه، نهضتی

ص:26

برای رساندن رسالت اسلام به تمام ملل اسلامی، برپا کنند.

ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام و گرایش ظاهری مأمون به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله این فرصت را در اختیار دانشمندان و محدّثان و شاعران شیعه قرار داد و اقداماتی که شیعه در آن فرصت، برای ادای رسالت اسلام و نشر علوم و فضایل آل محمّد علیهم السلام انجام داد، شاید بی سابقه یا کم سابقه بود.

در آن زمان، نشر علوم و احادیث اهل بیت علیهم السلام، رواج پیدا کرد فراگرفتن و ذکر احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام و نقل فضایل و سجایای اخلاقی آنها، معمول گشت.

شعرا، بهترین قصاید را در مدح اهل بیت و ائمه اطهار علیهم السلام و افشای ستم هایی که بر آنها روا شده بود و نیز مواقف و مشاهد آنها و طلب حق اهل بیت علیهم السلام سرودند؛ که تاکنون در ردیف بهترین و زیباترین اشعار ادبیّات عرب است؛ تا جایی که مأمون، شخصاً در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام قصیده سرایی می کرد.

این اشعار - که متضمّن بیان حقِّ اهل بیت و فضایل و مناقب ایشان و فداکاری ها و استقامت و ثبات آنها بود - یادآور خون هایی بود که برای اسلام ریخته شده و بیانگر ظلم هایی بود که هیئت های حاکمۀ ستمگر در حقِّ اهل بیت علیهم السلام اعمال کرده بودند. و ازاین رو آن اشعار، ولایت و محبّت اهل بیت علیهم السلام را در دل ها رشد می داد و همه جا منتشر و قرائت

ص:27

می شد؛ و یقیناً اگر موضوع ولایتعهدی امام به میان نمی آمد، این نهضت وسیع ادبی و سیاسی و مذهبی، آغاز نمی شد.

بدیهی است این جریان ها، عکس العمل های شدیدِ ظلم هارون و حبس و زندانی کردن حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام بود که در نهایت، مأمون را به تغییر سیاست ناچار ساخت و آن حبس و زندانِ طولانی و مظلومیّت، اهل بیت علیهم السلام را در حکومت مقتدر بنی عبّاس، به ظاهر، تا یک قدمی خلافت وسیع اسلامی، به دست خود بنی عبّاس جلو برد و اگر امام، روش دیگری پیش می گرفت و از راه انقلاب و جنگ و رودررو قرار گرفتن با مأمون وارد می شد، بی شک با موانع بسیاری روبرو می گردید؛ و به علّت فراهم نبودن اوضاع سیاسی و اجتماعی برای خلافت شخصی مانند آن حضرت، جبهه حق پرستان شکست می خورد و اختناقی شدیدتر از عصر هارون پیش می آمد؛ و این فرصت کذایی و بی نظیر، برای انقلاب فکری از دست می رفت.

2. اعتراف بنی عبّاس به حقّانیّت اهل بیت علیهم السلام

بسیاری از خلفای بنی عباس با همه دشمنی و حسادتی که با اهل بیت علیهم السلام داشتند، جسته وگریخته، فضایل اهل بیت علیهم السلام را نقل می کردند و آنها را وارث حقیقی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و لایق منحصربه فرد خلافت و رهبری مسلمین می دانستند و نمی توانستند منکر فضایل و علوم و

ص:28

صلاحیّت آنها شوند و یا آنها را به حرکات و رفتار ناپسند متّهم سازند. بنابراین، فقط حبّ جاه و ریاست و سلطنت، آنها را به غصب خلافت و ارتکاب آن همه جنایت و کشتار دسته جمعی سادات بزرگوار و آزار و شکنجه شیعیان وادار می ساخت.

بااین همه، تا زمان مأمون، یک اعلام عمومی و رسمی و دولتی در مورد این موضوع صادر نشده بود و خلفای بنی عبّاس، به ظاهر، خود را شایسته خلافت معرّفی می کردند و خلافت را حقّ خود می شمردند.

موضوع ولایتعهدی امام، یک اعتراف حکومتی و رسمی، و سندی بود که بر تمام تبلیغات و دعاوی بنی عبّاس، خط بطلان کشید و اگرچه مأمون، کناره گیری نکرد و خلافت را واگذار ننمود، امّا عموماً آن را اقرار علیه خودش تلقّی کرده و او را غاصب مسند خلافت شناختند.

نکته قابل توجّه این بود که مأمون - خلیفه و پادشاه مسلمانان و مالک کشورهای پهناور اسلام و کسی که در بین خلفای بنی عبّاس، از او عالمتر یافت نمی شد؛ و بر علمای نامدار اهل سنّت، در مباحث دقیق علمی و کلامی غالب بود - رسماً اعلام کرد که در میان تمام مسلمانان از بنی عبّاس و آل ابی طالب و دیگران، کسی را اعلم و افضل و لایق تر به خلافت، از پسر آن امام مظلومی که پدرم، او را با آن همه زجر و شکنجه در زندان، به آن وضع فجیع و دردناک کشت، نمی شناسم.

مأمون می خواست با زیرکی تمام، خود را این گونه به مردم معرّفی

ص:29

کند که حقّ اهل بیت علیهم السلام و امام را شناخته و خلافت را به صاحبش واگذار کرده است.

به عقیده ما، این پیشامد در تاریخِ پیروزی های چشمگیرِ مذهبی شیعه، بی نظیر یا کم نظیر است و بیش از آنچه که ما تصوّر می کنیم، اعتراف به حقّانیّت امام علیه السلام در نفوس، انعکاس داشته است.

مأمون برحسب مصلحت حکومت و دفع اتّهام و اضطرار سیاسی و فشار نفوذ معنوی اهل بیت علیهم السلام، آن حقیقتی را که رسماً مورد انکار دستگاه حکومت بنی امیّه و بنی عبّاس و خلفای غاصب و تشکیلات وسیع تبلیغاتی آنها بود، قبول نمود؛ و به نزاعی که بین آنان و دسته ها و احزاب طرف دارشان، با اهل بیت علیهم السلام پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله در موضوع خلافت پیش آمده بود، خاتمه داد، و رسماً پذیرفت که در این نزاع، حق با علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام و آل علی و شیعیان آنها بوده است.

روح و حقیقت آن بیعت، تفسیری جز این نداشت و مأمون این حق را به ظاهر و برحسب فشار سیاسی پذیرفت و از این اعلان و قبول رسمی حق آشکار و باطل، رسوا گشت.

وَمَناقِبُ شَهِدَ الْعَدُوُّ بِفَضْلِها وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْداءُ(1)

ص:30


1- (1) و مناقبی که دشمن به برتری آنها گواهی داد، که برتری و فضیلت واقعی ، آن است که دشمن هم به آن اعتراف داشته باشد.

3. استقبال مردم از امام رضا علیه السلام

حرکت امام علیه السلام که به طوررسمی و به ظاهر آزاد، از مدینه به خراسان بود، پیامدهای مفیدی به دنبال داشت؛ به طوری که در طی این مسافت طولانی که از شهرهای بزرگ و کوچک و بخش ها ودهستان ها و دهکده های بسیار، عبور می کردند، شور و هیجان عجیبی در کشورهای اسلامی پدید می آورد و موجب شد مسلمانانی که تا آن موقع نمی توانستند احساسات ارادتمندانه خود را به اهل بیت علیهم السلام اظهار کنند، علایق ناگسستنی و پیوند خود را با دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ذریّه آن حضرت آشکار سازند؛ و در بین همه مردم - از خواصّ و عوام - سخن از اهل بیت علیهم السلام و فضایل و مقامات آنان و ظلم هایی که به آنها شده بود، مطرح گردید.

مردم و جماعات بسیار، از تشرّف به دیدار امام، غرق وجد و نشاط و سرور شده بودند؛ زیرا شرفیابی به حضورش را برای خود، شرفیابی به حضور جدّش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می شمردند.

مردم در معابر، میادین، مساجد و هرجا که مسیر آن حضرت بود، اجتماع می کردند و با حضورشان صفحه نوینی را در تاریخ اسلام می ساختند و روش و نظام عصر نبوّت رسول خدا و خلافت علی مرتضی علیهم السلام را احیا می کردند.

مردم به هم دیگر می گفتند: چه خوب شد؛ حق به مرکزش بازگشت.

ص:31

مأمون خودش می خواهد، زمینه انتقال خلافت را به امام فراهم کند. مأمون گفته است: بعد از فحص و جستجو و مطالعه و بررسی، کسی را اصلح و افضل و لایق تر از امام، در جهان پهناور اسلام نیافتم!(1)

در اینکه بزرگ ترین شخصیّت عالم اسلام، علی بن موسی الرّضا علیهما السلام است، شکّی نیست؛ امّا اینها بنا نداشتند که رسماً حقّ خاندان نبوّت را ادا کنند.

مگر پدر مظلومش موسی بن جعفرعلیهما السلام افضل تمام امّت نبود؟! مگر هارون کسی را از او افضل و اعلم و پرهیزکارتر می شناخت؟! قطعاً چنین نبود. مگر جدّش امام جعفر صادق علیه السلام یگانه افتخار عالم اسلام نبود؟! مگر منصور او را وارثِ علومِ کتاب و برگزیدۀ خدا نمی دانست؟!

مگر امام محمّد باقر علیه السلام باقر علوم اوّلین و آخرین نبود؟ مگر او نبود که وقتی عبدالملک مروان در مثل آن حادثه سیاسی و اسلامی که حیثیّت و شرافت کشور اسلام و مسلمین به خاطر آن در خطر بود، از آن حضرت چاره جویی کرد؟(2)

همۀ ائمه هدی علیهم السلام افراد شاخص جهان اسلام بودند؛ امّا خدا لعنت کند سیاستی را که به معنای حبّ جاه وریاست است و به قول آن مرد

ص:32


1- (1) طبری، تاریخ، ج 7، ص 139؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 10، ص 94؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 326.
2- (2) بیهقی ، المحاسن والمساوی ، ج 2، ص 232-236؛ دمیری ، حیوة الحیوان، ص 24.

بزرگ: «لعن الله السیاسة و سینها و ساس و کل لفظٍ اشتقَّ من السیاسة»(1) ؛ خدا، دوستی مقام و حکومت و سلطنت را لعنت کند.

زمامداران و سیاستمداران دنیاطلب، از کتمان حقایق، از پنهان کردن فضیلت و صلاحیّت افراد، و انکار واقعیّات، و حبس و کشتن مردان خدا، باک ندارند.

برای مردم این سؤال پیش آمده بود که چگونه مأمون روش تمام سیاستمداران را کنار گذاشته و انسان خوش قلب و پاک نیّت و خیرخواه جامعه خود را به عنوان ولیعهد معرّفی می کند؟ و مبادا این هم سیاستی باشد؟!

مبادا این هم نقشه خیانتی به اهل بیت علیهم السلام باشد؟ و مبادا پشت این پرده، مقاصد دیگر پنهان باشد، و سرانجام امام را نیز به سرنوشتِ پدرِ مظلومش گرفتار نمایند!

به هرحال هرچه باشد، باید منتظر آینده بود. ولی ظاهر این اقدام، درحال حاضر، این طور نشان می دهد که مأمون دریافته که خلافت، حقّ آل علی علیهم السلام است و کسی افضل از علی بن موسی الرّضا علیهما السلام نیست و در اینکه مأمون به این حقیقت آگاه است، شکّ و شبهه ای وجود ندارد.

ص:33


1- (1) خداوند، سیاست و سین آن را و سیاستمدار و هر لفظی که از سیاست، مشتق شده است را لعنت کند!

مردم از این گونه گفتگوها در میان خود بسیار داشتند، و همه جا سخن

از امام بود. امام در هر مکان که قدم می گذاشت، ارادت و محبّت مردم آنجا اوج می گرفت و در کالبد ایمان و اخلاصشان، جان تازه می دمید. امام را زیارت می کردند؛ در سیمایش، سیمای رسول خدا صلی الله علیه و آله را تماشا نموده و گریه می کردند؛ ناله و ضجّه می زدند؛ شعر می خواندند؛ شادی می کردند؛ و صلوات می فرستادند.

به راستی، چه حادثه ای مهمتر از این می توانست مذهب تشیّع را زنده سازد و مردم را به سوی حقیقت رهبری کند؟ و چه منظره ای زیباتر و نافذتر و جذّاب تر از جمال دل آرا و چهره ملکوتی امام است؟

تا پیش از حرکت امام از مدینه به مرو، اگر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله خود را معرّفی می کردند، فوراً دستگیر و زندانی می شدند؛ امّا به برکت وجود امام، نه تنها چنین مسئله ای وجود نداشت؛ بلکه تمام شهرهای بین راه، غرق هیجان و شادی گردید و وقتی چشمشان به جمال آن حضرت روشن می شد، اشعار ابی نواس ترجمان احساساتشان بود:

مُطَهَّرُونَ نَقِیّاتٌ جُیُوبُهُمُ (ثیابهم) تُتْلَی الصَّلاةُ عَلَیْهِمْ أَیْنَما ذُکِروا

مَنْ لَمْ یَکُنْ عَلَویّاً حینَ تَنْسِبُهُ فَما لَهُ مِنْ قَدیمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرُ

وَاللهِ لَمّا بَرأ خَلْقاً فَاَتْقَنَهُ صَفاکُمُ وَ اصْطَفاکُمْ أَیُّهَا الْبَشَرُ

فَأَنْتُمْ الْمَلأُ الأعْلی وَ عِنْدَکُمُ عِلْمُ الْکِتابِ وَ ما جاءَتْ بِهِ السُّوَرُ(1)

ص:34


1- (1) صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص 155؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 474؛ طبری، بشارة المصطفی، ص 134؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 49، ص 148.

آنان افرادی پاکدامن و پاکیزه قلب اند که هر جا یاد شوند، بر آنها درود و سلام فرستاده می شوند، به خدا قسم، خلقی درست کارتر از آنها دیده نشده است، که خداوند شما را در صفا و پاکی برگزید، و شما از اهل ملکوتید و در نزد شماست علمِ کتاب و آنچه در سوره های قرآن آمده است، و آن کس که به هنگام بیان نَسَبَش، علوی نباشد، هیچ زمان برخوردار از افتخاری در آباء و اجداد خویش نمی باشد.

4. نگرش امام رضا علیه السلام به موضوع ادیان مختلف

مسافرت امام رضا علیه السلام به خراسان، فرصت مناسبی بود تا علوم و معارف اسلام - که در نزد امامان، موجود بود و از مواریث نبوّت به شمار می رفت - منتشر شود و در دسترس علما و دانشمندان قرار گیرد.

عصر مأمون، سرآغاز آشنایی مسلمانان با اصطلاحات و مکتب های فلسفی بود که به واسطۀ ترجمه کتب فلسفی به زبان عربی، صورت گرفت و مأمون نیز از این برخورد استفاده نموده و شخصاً آن را ترویج و تشویق می کرد و درنتیجه نابسامانی های فکری و القای شبهات و اشکالات، در عقاید و مسائل اسلامی زیاد گردید؛ و از سوی دیگر، بحث ومناظره بین مسلمانان و علمای ادیان دیگر نیز توسعه یافت و مباحثات مذهبی رایج گردید.

ص:35

حضرت رضا علیه السلام برای حفظ عقاید مسلمانان و ردّ هرگونه شبهه و شکّ و ایراد و نیز راهنمایی علما، مجاهدت های فراوانی فرمودند، و شخصاً با دانشمندان بزرگِ ادیانِ مختلف، مباحثه کرده و آنها را محکوم و مُجاب کردند؛ که صورت آن جلسات مباحثه و مناظره، در کتب تاریخ و حدیث، ثبت و ضبط گردید؛(1) و امروزه یکی از ذخایر مهمّ علمی در فنّ احتجاج و استدلال و اثبات عقاید محسوب می شود و همواره مورد استفاده علما و دانشمندان بوده و خواهد بود.

مردم، هرگونه اشکال درباره مسائل فلسفی را به آن حضرت عرضه می داشتند و پاسخ شافی و کافی می شنیدند.

آوازه علم و فضل آن حضرت، جهان اسلام را پر کرد و این سفر با همه افاضات علمی، معارف دینی و علوم اسلام و عقاید و فقه را تجدید کرد و به واسطه همین مطلب است که آن حضرت را «مجدّد رأس مأة ثانیه»(2) خوانده اند.

ص:36


1- (1) صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 120-182؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 170-237.
2- (2) مجدّد قرن دوم، اعتقاد به مجدّد، بنابر روایت مشهوری است از طریق اهل سنت، که جهان اسلام، در هر قرنی ، به دنبال پیرایه ها و خمودی و خُمول، به عنایات الهی ، از یک مصلحِ احیاگری برخوردار می شود، که سستی را به قوت و گمنامی را به شهرت بدل خواهد نمود و اسلام را احیا و مسلمانان را تقویت خواهد کرد. این گونه مفاهیم، نه از بابت یک اعتقاد دینی ، در میان شیعیان نیز رواج دارد.

در کتاب عیون اخبارالرّضا علیه السلام که کمتر از یک قرن، بعد از رحلت آن حضرت تألیف گردیده، از سندهای عالی و معتبر استفاده شده است. و ازاین رو، این کتاب عظمت مقام علم و جلالت و موقعیت بی نظیر امام را تاحدّی بیان نموده است.(1)

مشایخ علمای اهل سنّت نیز به آن حضرت، ارادت می ورزیدند و ایشان را یکی از اولیای بزرگ می شمردند و در مدح آن حضرت اشعار و قصاید بسیاری سروده اند.

یکی از احادیثی که از آن حضرت بیان کرده اند و مانند خورشید، درخشان و مشهور است، حدیث سلسلة الذهب است که برای تَیَمُّن و تبرّک و کسب فیض و توسّل و نیز نشان دادن درجه علاقه و ارادت و احترام مردم و علما به امام و نیز اظهار افتخار مشایخ بزرگ به آن حضرت، این حدیث را به عنوان حُسن ختام این بحث، نقل می کنیم:

حدیث سلسلة الذهب

نیشابور یکی از شهرهای پرجمعیّت خراسان و از مراکز مهمّ علمی و مَجمع محدّثینِ نامدار و حُفّاظ مشهور بود.

وقتی موکب باعظمت و جلالت امام به این شهر رسید، با تجلیل و احترام و تکریم بی سابقه، استقبال شد؛ خُرد و کلان، وضیع و شریف،

ص:37


1- (1) ر. ک: صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام.

عالم و جاهل، همه و همه برای شرف یابی و درک افتخار زیارت فرزند عزیز پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمدند.

صاحب کتاب تاریخ نیشابور روایت کرده است: امام بر قبّه ای که بر استری شهبا بود، قرار داشت. در بازار، ابوزرعه رازی و محمّد بن اسلم طوسی دو پیشوا و حافظ حدیث با گروه بی شماری از علما و محدّثین و طلاّب ظاهر شدند و عرض کردند:

یا أَیُّهَا السَّیِّدُ الْجَلیلُ ابْنُ السّادَةِ الْأَئِمَّةِ! بِحَقِّ آبائِکَ الطّاهِرینَ وَ أَسْلافِکَ الْأَکْرَمینَ إلّا ما رَأیْتَنَا وَجْهَکَ الْمَیْمُونَ وَ رَوَیْتَ لَنا حَدیثاً عَنْ آبائِکَ عَنْ جَدِّکَ نَذْکُرُکَ بِهِ.

ای آقای با جلالت، پسر آقایان و پیشوایان، به حق پدران پاک و نیاکان کریمت، چهرۀ مبارک خود را به ما بنما و حدیثی برای ما از پدرانت از جدّت روایت کن که به آن تو را یاد کنیم.

فَاسْتَوْقَفَ الْبَغْلَةَ وَ أَمَرَ غِلْمانَهُ بِکَشْفِ الْمِظَلَّةِ وَ أقَرَّ عُیُونُ الْخَلائِقِ بِرُؤْیَةِ طَلْعَتِهِ الْمُبارَکَةِ، فَکانَتْ لَهُ ذُؤابتانِ مُدْلِیَتانِ علی عاتِقِهِ وَ النّاسُ بَیْنَ صارِخٍ وَ باکٍ وَ مُتَمرِّغٍ فِی التُّرابٍ، وَ مُقَبِّلٍ لِحافِرِ بَغْلَتِهِ وَ عَلا الضَّجیجُ.

آن بزرگوار استر را نگاه داشت و به غلامان خود امر فرمود: سایبان را کنار زنند و چشم خلائق به دیدن طلعت مبارک آن حضرت روشن شد. آن بزرگوار دو

ص:38

گیسو داشت که بر پشت گردن مبارکش آویخته بود مردم از دیدار جمال دل آرای آن ولی خدا به وجد و شور آمدند بعضی فریاد می زدند، برخی می گریستند، گروهی در روی خاک غلط می خوردند و بعضی سم استر آن آقا را بوسه می زدند، هرکس به نوعی اظهار ارادت می کرد و صدای ضجّه و ناله بالا گرفت.

فَصاحَتِ الأئِمّةُ الأَعْلامُ: مَعاشِرَ النّاسِ! أنْصِتُوا وَاسْمَعُوا ما یَنْفَعُکُمْ وَلا تُؤذُونا بِصُراخِکُمْ.

پیشوایان و رهبران بلند مقام، فریاد زدند: مردم خاموش شوید و آنچه را که برای شما سودمند است بشنوید و ما را به فریادِ استغاثۀ خود، اذیت نکنید.

در این میان ابوزرعه و محمّد بن اسلم (مسلم)، استملای حدیث می کردند.

امام علیه السلام فرمود:

«حدثنی أبی مُوسَی الْکاظِمُ، عَنْ أبیهِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ، عَنْ أَبیهِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ، عَنْ أبیهِ علیٍّ زَیْنِ الْعابِدینَ، عَنْ أَبیهِ شَهیدِ کَرْبَلاءَ، عَنْ أبیهِ عَلیٍّ الْمُرْتَضی، قالَ: حَدَّثَنی حَبیبی وَ قُرَّةُ عَیْنی رَسُولُ اللهِ صلَّی الله عَلَیهِ وَآلِهِ قالَ: حَدِّثَنی جِبْریلُ علیه السلام قالَ: سَمِعتُ رَبَّ الْعِزَّةِ یَقُولُ: کَلِمَةُ لا إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنی، فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنی، وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنی أمِنَ مِنْ عَذابی»؛

ص:39

«پدرم موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمد باقر، از پدرش علی زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش علی مرتضی علیهم السلام نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل علیه السلام نقل کرد که: شنیدم از پروردگار صاحب عزت که فرمود: کلمة «لا اله الا الله»، دژ من است؛ پس هرکس آن را بگوید، داخل دژ من شده است و هرکس که به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است».

سپس پردۀ قبّه را انداخت و حرکت فرمود.

صاحب کتاب تاریخ نیشابور می گوید: شمرده شد که بیش از بیست هزار نفر، این حدیث را می نوشتند.

احمد بن حنبل رئیس مذهب حنابله و جامع مسند معروف به مسند احمد می گوید: اگر این اسناد، بر دیوانه ای خوانده شود، شفا می یابد.(1)

مخفی نماند، آنچه که نقل شد، طبق نقل ابن حجر هیتمی شافعی در الصواعق المحرقة(2) و شبلنجی در نورالابصار(3) می باشد و بعضی عبارات

ص:40


1- (1) ر. ک: زرندی، معارج الوصول، ص 175؛ شبلنجی، نورالابصار، ص 155؛ لکنهوی، عبقات الانوار، ج 9، ص 384؛ ج 14، ص 28، 30، 32؛ مرعشی نجفی، شرح احقاق الحق، ج 12، ص 389، 391، 393، 580؛ ج 28، ص 615؛ میلانی، نفحات الازهار، ج 8، ص 388؛ ج 10، ص 69.
2- (2) هیتمی ، الصواعق المحرقه، ج 2، ص 594-595 (به نقل از تاریخ نیشابور حاکم نیشابوری).
3- (3) شبلنجی ، نورالابصار، ص 154-155 (به نقل از تاریخ نیشابور حاکم نیشابوری).

و جمله ها، مطابق الصواعق المحرقه و بعضی مطابق نورالأبصار است؛ و اگر کسی بخواهد به اسناد و متون این حدیث شریف آگاه شود، به کتاب عیون اخبارالرّضا علیه السلام(1) و التوحید صدوق(2) و کتاب بحارالانوار(3) علامۀ مجلسی و سایر کتب معتبر شیعه رجوع کند.

در کامل ترین متون حدیث، جملۀ «فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَة فنادانا بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُرُوطِها»(4) آمده که بسیار جالب است؛ و از آن حقیقت ولایت و ارتباط آن با عقیده توحید و اینکه معبودی غیر از خدا نیست، استفاده می شود؛ و چون در نوشته های دیگر به شرح آن افتخار یافته ایم، در اینجا سخن را کوتاه کردیم.

ص:41


1- (1) صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 2، ص 143-145، باب 37.
2- (2) صدوق، التوحید، ص 24-25، باب اول، ح 21، 22 و 23.
3- (3) مجلسی، بحارالانوار، ج 3، ص 7؛ ج 49، ص 123.
4- (4) هنگامی که کاروان امام علیه السلام حرکت نمود، امام علیه السلام ما را صدا کردند و فرمودند: «ورود در دژ توحید خداوند، شرط و شروط دارد و اعتقاد به (ولایت و امامت) من، ازجملة آن شرایط است که بدون این شرایط، ورود به توحید، محقّق نمی گردد». صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص 145؛ همو، التوحید، ص 25.

ص:42

فصل دوم: وفات جناب ابوطالب علیه السلام

اشاره

ص:43

ص:44

یکی دیگر از اتّفاقات تاریخی که در ماه مبارک رمضان به وقوع پیوست، وفات حضرت ابوطالب است. بنابه قول شیخ مفید قدس سره(1) در هفتم ماه رمضان سال دهم بعثت، سه سال قبل از هجرت، ابوطالب یگانه حامی و کفیل پیامبر صلی الله علیه و آله وفات نمود.

همان بزرگ مرد ارجمندی که از اجتماع و همدستی قریش و نقشه ها و تهدیدات و قطع روابط و آزار و اذیّت ایشان بیم نداشت و تا زنده بود، با خلوص نیّت، از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حمایت کرد و به او گفت:

اذْهَبْ یَابْنَ اخی، فَقُلْ ما أَحْبَبْتَ فَوَاللهِ لا اسَلِّمُکَ لِشَیءٍ ابَداً.(2)

ای پسر برادرم! برو و هرچه دوست داری بگو؛ به خدا سوگند تو را در هیچ پیشامدی تنها نمی گذارم.

ص:45


1- (1) ر. ک: مفید، مسارالشیعه. در مورد وفات ابوطالب اقوال دیگری نیز بین مورخان و محدثان وجود دارد. جهت اطلاع از اقوال رجوع کنید به: ابن سعد، الطبقات الکبری؛ ج 1، ص 100؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف ص 132؛ ابن خشاب بغدادی، المحبر، ص 11؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 37-38؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص 812؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 150؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 7؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 90؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج 2، ص 122؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 14، 20-21؛ ج 35، ص 82.
2- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 266؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 67؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 327.

و سروده است که:

واللهِ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بِجَمْعِهِم

حَتّی اوَسَّدَ فِی التُّرابِ دَفیناً

فَامْض لِأمرِکَ ما عَلَیْکَ غضاضة أَبشِرْ وَقَرَّ بذاکَ مِنْه عُیُوناً

وَعَرَضْتَ دیناً قَدْ عَلِمْتُ (عَرَفْتُ) بِأَنَّه مِنْ خَیْرِ أَدْیانِ الْبرِیَّةِ دیناً(1)

به خدا قسم هرگز با همه قوایشان به تو دست نمی یابند، تا من بر بالش خاک سر بگذارم و مدفون شوم; پس دینت را منتشر کن و دستور خودت را بگذران که ترسی بر تو نیست; و مژده باد تو را و چشمت را با آن روشن ساز، دینی را آوردی که می دانم آن دین، بهترین ادیان برای بشر می باشد.

و همان بزرگواری که در ضمن قصیدۀ دیگرش می فرماید:

أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنّا وَجَدْنا مُحَمَّداً رَسُولاً کَمُوسی خُطَّ فی أَوَّلِ الْکُتبِ

وَ أَنَّ عَلَیْهِ فِی الْعِبادِ مَحَبَّةً وَلا حَیْفَ فی مَنْ خَصَّهُ اللهُ بِالْحُبِّ

آیا نمی دانید که ما محمّد صلی الله علیه و آله را پیامبری مانند موسی علیه السلام یافته ایم; که در کتب آسمانی پیشین از او نام برده شده است و به درستی که در میان بندگان، برای او محبّتی است و کسی را که خداوند به محبّت خود مخصوص گردانیده، انحراف و لغزشی ندارد

و نیز می فرماید:

ص:46


1- (1) کراجکی ، کنزالفوائد، ص 79؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج 2، ص 188؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 150؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 3، ص 42.

إِنَّ عَلیّاً وَجَعْفَراً ثِقَتی عِنْدَ مُلِمِّ الزَّمانِ وَالنُّوَبِ

لا تَخذُلا وَانْصُرا ابْنَ عَمِّکُما أَخی لاُمّی مِنْ بَیْنِهِمْ وَأَبی

وَاللهِ لا أَخْذُلُ النّبی وَلا یَخْذُلْهُ مِنْ بَنِی ذُو حَسَبٍ(1)

علی و جعفر در حوادث و ناملایمات روزگار مورد اعتماد من هستند.] وی به فرزندانش توصیّه می کند و می فرماید: [آن حضرت را رها نکرده و خوار نکنید و پسر عموی خود را یاری دهید;] و این نکته را متذکّر می شود که: [پدر او از میان برادران برادر پدر و مادری من است و من و او از یک پدر و مادر هستیم. به خدا قسم من، یاری پیامبر صلی الله علیه و آله را رها نخواهم کرد و او را خوار و بی یاور نخواهم گذاشت و نیز هیچ کس از فرزندانم - آن مردان با حب و نسب - او را خوار و تنها نخواهند گذاشت.

از حضرت باقر علیه السلام روایت شده است که فرمود:

«اگر ایمان ابی طالب را در یک کفّۀ ترازو و ایمان این خلق را در کفه دیگر گذارند، ایمان او سنگین تر خواهد بود».(2)

مقام آن حضرت چنان رفیع بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در مصیبتش گریان شد

ص:47


1- (1) فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 140-141؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 35، ص 121.
2- (2) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 68؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 35، ص 156-157.

و بسیار اندوهناک گردید و جبین راست او را چهار مرتبه مسح فرمود و جبین چپش را سه مرتبه مسح کرد؛ سپس فرمود: ای عمّ! در صغیری پرورشم دادی و در یتیمی کفالتم نمودی و در بزرگی یاری ام کردی؛ خدا به تو در برابر یاری من پاداش نیکو دهد. پیامبر صلی الله علیه و آله پیشاپیش جنازه او می رفت و می فرمود: صله رحم کردی و جزای نیکو گرفتی.(1)

در سیرۀ ابن هشام از محمد بن اسحاق نقل شده است که: پس از وفات ابوطالب، قریش، بر پیامبر صلی الله علیه و آله مرارت هایی رساندند که در حیات ابوطالب جرأت انجام آنها را نداشتند. از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود:

«ما نالَتْ مِنّی قُرَیْشُ شَیْئاً أَکْرِهُهُ حَتّی ماتَ أَبُوطالِب»؛(2)

«قریش دربارۀ من به چیزی که از آن کراهت داشته باشم نرسیدند؛ تا وقتی ابوطالب وفات کرد».

سال وفات دو یار دیرین پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه، امّ المؤمنین علیهما السلام «عامُ الحُزْن» نام گرفت.(3)

ص:48


1- (1) یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 35.
2- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 416.
3- (3) مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 45.

مختصری از فضایل ابوطالب علیه السلام

چنان که می دانیم؛ جناب عبدالمطّلب، هشت سال پس از ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله به سرای باقی شتافت.(1)

آن جناب، هنگامی که خود را در آستانه مرگ دید، فرزندش ابوطالب را که با فرزند دیگرش عبدالله پدر والامقام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله از یک مادر بودند، فراخواند و درباره کفالت و حمایت نور دیده اش، محمّد صلی الله علیه و آله به او سفارش و وصیّت کرد و گفت: «او را با زبان و مال و دست یاری کن؛ به زودی او سیّد قوم می شود» و در این مورد از ابوطالب عهد و پیمان گرفت.

ابوطالب، چهل و دو سال در نهایت وفا و صمیمیّت و فداکاری به کفالت و حمایت و یاری پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت.

او مانند پدری رئوف، و همسر مکرّمه اش فاطمه بنت اسد، چون مادری مهربان، به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله قیام و اقدام کردند و او را از فرزندان خود بیشتر دوست می داشتند و بهتر پذیرایی می کردند.

یعقوبی می گوید: فاطمه بنت اسد همسر معظّمه ابوطالب، از پیامبر صلی الله علیه و آله پرستاری می کرد و وقتی از دنیا رفت، آن حضرت فرمود: «امروز مادرم وفات کرد» و او را به پیراهن خود کفن فرمود. وقتی قبر او را

ص:49


1- (1) بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 92؛ یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 13؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 166.

حفر کردند و به لَحَد رسیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله با دستان مبارک خویش آن را حفر کرد و خاک آن را بیرون آورد و در آن خوابید(1) و سپس با این دعا، خدا را خواند:

«الله الَّذی یُحیی ویُمیت وهُوَ حیُّ لا یَموت اغْفِرْ لِاُمَّی فاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ وَلَقِّنْها حُجَّتَها، وَوَسِّعْ عَلَیْها مُدْخَلَها، بِحَقِّ نَبیِّکَ مُحَمَّدٍ وَالْأَنْبیاءِ الَّذینَ مِنْ قَبْلی فَإِنَّکَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ»؛(2)

«خداوند کسی است که زنده می گرداند و می میراند و او کسی است که زنده است و نمی میرد. خدایا به حق پیامبرت محمد صلی الله علیه و آله و انبیای پیش از من، مادرم فاطمه بنت اسد را (زنی که چون مادر به من محبت و رسیدگی کرد) ببخش و حجت و اعتقادات صحیح را به او تلقین نما و محلّ سکونت برزخی او را گشایش بخش؛ که تو مهربان ترین مهربانانی».

از آن حضرت، درمورد علّت آن همه لطف که تا آن زمان در حقّ کسی اعمال نکرده بودند، پرسش شد؛ فرمود: «پیراهنم را به او پوشانیدم تا از جامه های بهشتی به او بپوشند؛ و در قبرش خوابیدم تا

ص:50


1- (1) یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 14.
2- (2) خوارزمی، المناقب، ص 47؛ علامة حلی، کشف الیقین، ص 193؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج 1، ص 177-178؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 35، ص 179.

فشار قبر او سبک گردد؛ زیرا او بعد از ابوطالب، از نیکوکارترین خلق خدا با من بود».(1)

برطبق روایت یعقوبی به آن حضرت گفته شد: یا رسول الله! اندوه شما بر فاطمه شدّت یافت. آن حضرت فرمود:

«إِنّها کانَتْ امّی إِن کانَتْ لَتُجیعُ صِبْیانَها وَ تُشْبِعُنی، وتَشْعِثُهُمْ وَتُدْهِنُنی، وَکانَتْ امّی»؛(2)

«به درستی که او مادر من بود. بچه هایش را گرسنه می گذاشت، مرا سیر می کرد، آنان را ژولیده مو می داشت و مرا معطّر می نمود؛ آری او مادر من بود».

ابوطالب، سیّد بطحا، بزرگ قریش، و رئیس مکّه و قبله قبیله بود. ایشان جمیع فضایل اخلاقی را دارا بودند. همه به او احترام می گذاشتند و شخصیّت و مکارم اخلاقش را می ستودند.

«وَکانَ أبوطالب شَیْخاً جَسیماً وَسیماً، عَلَیْهِ بَهاءُ الْمُلُوکِ وَوَقارُ الْحُکَماءِ»؛(3)

ابوطالب - که خدایش رحمت کند - مردی تنومند و

ص:51


1- (1) هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 257؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج 1، ص 178؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 35، ص 179.
2- (2) یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 14.
3- (3) محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج 1، ص 108-109.

زیبا و خوش قیافه بود که در رخسارۀ او ظرافت و زیبایی پادشاهان و وقار حکیمان دیده می شد.

از اکثم بن صیفی - حکیم معروف عرب - پرسیدند: حکمت و ریاست و حُکم و سیادت را از که آموختی؟ گفت: از حَلیف علم و ادب، سیّد عجم و عرب، ابوطالب بن عبدالمطّلب.(1)

به طور قطع، بر همه امّت اسلام لازم و واجب است که قدر خاندان ابوطالب را بدانند و خدمات و رنج ها و مصائب آنان را در یاری پیامبر صلی الله علیه و آله و نصرت دین و اعتلای کلمۀ توحید فراموش ننمایند.

هیچ خانواده ای به اندازه این خاندان، به اسلام و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خدمت نکرده و خدمات هیچ کس به اندازه خدمات آنان برای دین اسلام سودمند و باارزش نبوده است. هنگامی که همگان، پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته بودند و دفع خطر از اسلام و جان پیامبر صلی الله علیه و آله فقط با فداکاری و ایثار جان میسّر بود، این خانواده در دشواری ها و سختی ها، پیامبر صلی الله علیه و آله را چنان یاری دادند که بهتر از آن برای کسی مقدور نبود.

خانواده ای که سال ها پیامبر صلی الله علیه و آله عضو آن بود و محیط آرام و سرشار از صفا و وفا، تقوا و فضیلت، شرافت و صداقت و امانت آن، پیامبر صلی الله علیه و آله را دربرگرفته بود.

ص:52


1- (1) مجلسی، بحارالانوار، ج 35، ص 134؛ محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج 1، ص 108-109؛ نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 1، ص 522.

آری، حقّ ابوطالب و همسر محترمه اش - فاطمه - سوّمین بانوی اسلام، و فرزند مجاهد و مهاجرش جعفر طیّار و دیگر فرزند عزیز و گرامی وی، یگانه قهرمان غزوات و فاتح بزرگ و سردار نامی اسلام، به دین اسلام از هرکس بیشتر است.

در تاریخ یاران پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را جز ابوطالب نمی شناسیم که مدّت چهل و دو سال به آن حضرت در خلوت و جلوت (میان جمع) و داخل منزل و خارج، خدمت کرده باشد و درعین حال، بهترین یار و حامی او باشد.

به خصوص بعد از بعثت، ابوطالب با ثبات و استقامت بی نظیر از پیامبر صلی الله علیه و آله پشتیبانی کرد و او را یاری رساند. اگر ابوطالب از آن حضرت حمایت نمی کرد و او را تنها می گذارد، یا - العیاذُ بِالله - چون دیگران به مخالفت با آن حضرت برمی خاست و رسالتش را تکذیب می کرد و استهزا و مسخره می نمود، به طوریقین، دین اسلام در آغاز کار اگر با شکست روبه رو نمی شد، حداقل تا مدّتی از حرکت و پیشروی بازمی ماند.

همان طور که اگر در جنگ خندق، حضرت علی علیه السلام - فرزند ابوطالب - به میدان نمی رفت و با «عَمْرُ بْنِ عَبْدُود» - آن پهلوان و رزمنده و دلاور مشهور - پیکار نمی کرد و او را از سر راه مسلمانان برنمی داشت، پیش بینی آینده اسلام برای ما دشوار بود.

ص:53

درصورتی که ابوطالب از همان ابتدا دست از حمایت پیامبر صلی الله علیه و آله برمی داشت و او را به دشمنان واگذار می کرد و یا در مقابل او مخالفت و عداوت پیشه می نمود، پیش بینی سرنوشت اسلام بعید می نمود؛ و حداقل در این صورت، مشکلات و موانع پیشرفت دین خدا و مصائب پیامبر صلی الله علیه و آله صدچندان شده و پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله گرفتار رنج ها و فشارهای بسیار شدیدتری می گشت.

به شهادت تاریخ، حمایت ابوطالب، راه را برای پیشرفت آیین جدید بازکرد و می توان گفت: تأثیر حمایت او نه تنها از نصرت دین پیامبر صلی الله علیه و آله توسّط شهدای بَدْر و احد و حتّی برادرش حمزه کمتر نیست؛ بلکه با دقّت و تأمّل در تاریخ درمی یابیم که حمایت ابوطالب از جانبازی و فداکاری آنان در حفظ دین مؤثّرتر بوده است.

دشمنان دین جدید، از حمایت هایی که توسّط ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله صورت می گرفت، بیم داشتند و ابوطالب را یگانه مانع بزرگ اجرای نقشه های ضدّاسلامی خود می دیدند.

ابوطالب و خاندانش، همه چیز محمّد صلی الله علیه و آله بودند؛ خودش که از مؤمنین واقعی و حامی و نگهبان محمّد صلی الله علیه و آله بود؛ زن و دخترش «امّ هانی» و فرزندان وی - علی و جعفر - امّت و یار و سرباز و مدافع محمّد صلی الله علیه و آله بودند.

ابن ابی الحدید می گوید: در امالی ابی جعفر بن حبیب خوانده ام که:

ص:54

بعضی اوقات که ابوطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را می دید، می گریست و می گفت: زمانی که او را می بینم به یاد برادرم می افتم چون که برادر پدری و مادری او بود و بسیار او را دوست می داشت؛ و نیز نقل می کند که: ابوطالب بسیاری اوقات از اینکه خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله مشخّص باشد بیمناک بود و شبانگاه آن حضرت را از خوابگاهش برمی داشت و پسر عزیز خود علی علیه السلام را در بستر او می خوابانید (او را فدایی پیامبر صلی الله علیه و آله قرار می داد).

شبی علی علیه السلام گفت: پدر! من کشته می شوم.

ابوطالب گفت:

إِصْبِرَنْ یا بُنَّی! فَالصَّبْرُ أَحْجی کُلُّ حَی مَصیرُهُ لشُعُوبٍ

قَدَرَ اللهُ وَالْبَلاءُ شَدیدٌ لِفِداءِ الْحَبیبِ وَابْنِ الْحَبیبِ

لِفِداءِ الْاَغَرِّ ذی الْحَسَبِ الثّاقِبِ وَالباعِ وَالْکَریمِ النَّجیبِ

إِنْ تُصِبْکَ الْمَنُونُ فَالنَّبْلُ تُبْری فَمُصیبٌ مِنْها وَغَیْرُ مُصیبٍ

کُلُّ حَی وَإنْ تمْلی بِعُمْرٍ آخِذٌ مِنْ مَذاقِها بِنصیبٍ

شکیبا باش ای پسر! که شکیبایی عاقلانه است و بازگشت هر زنده ای به مرگ است. خداوند به شکیبایی آزمایش می کند که آزمایش، سخت است. برای فدا شدن در مسیر دوست و فرزندِ دوست - آنکه نجیب و از خانواده ای اصیل و متنفّذ و باسخاوت و بزرگوار و آقاست - اگر مرگ، تو را برسد، پس تیرو پیکان تراش می خورد بعضی به هدف می خورد و بعضی نمی خورد و

ص:55

سرانجام هر زنده ای، هرچند که عمری را به شیرینی گذرانده باشد، بهره ای از مرگ را می چشد.

علی علیه السلام در پاسخ پدر گفت:

أَتَأْمُرُنِّی بِالصَّبْرِ فی نَصْرِ أَحْمَد وَ وَاللهِ ما قُلْتُ الَّذی قُلْتُ جازِعاً

وَلکِنَّنی أَحْبَبْتُ أَنْ تَری نُصْرَتی وَتَعْلَمُ أَنّی لَمْ أَزَلْ لَکَ طائعاً

سَأسْعی لِوَجْهِ اللهِ فی نَصْرِ أَحْمَد نَبِی الْهُدی الْمَحْمُودُ طِفْلاً وَیافعاً(1)

آیا مرا به شکیبایی در یاوری احمد امر می کنی؟ به خدا قسم اگر من سخنی گفتم، از روی ترس و ناراحتی نگفتم؛ بلکه می خواستم که یاوری مرا ببینی و بدانی که من همواره مطیع تو هستم. به زودی برای خدا در یاوری احمد تلاش می کنم که او پیامبر هدایت و ستایش شده ای از زمان کودکی و نوجوانی است.

علی علیه السلام در این اشعار، مراتب سعی و کوشش خود را در یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله به پدرش اعلام داشت و یادآور شد: سخنانم از روی بی صبری و دریغ از بذل جان در راه پیامبر صلی الله علیه و آله نبود؛ بلکه می خواستم تو از درجه نصرت من آگاه باشی و بدانی تا پای کشته شدن، برای حفظ جان پیامبر صلی الله علیه و آله آماده ام و همواره مطیع تو هستم.

به طورخلاصه باید گفت که علاقه و محبّت ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و آله بیش ازحدّ توصیف بوده، تا آنجا که او را از فرزندان خود عزیزتر و

ص:56


1- (1) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 64.

گرامی تر می داشت. قصیدۀ «لامیه» آن حضرت که به نقل از ابن ابی الحدید در اشتهار، مانند قصیده «قفانبک» است، از ثبات و استقامت او در حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و علاقه و حبّ او به آن حضرت، و آمادگی برای انجام هرگونه فداکاری، در راه حمایت از ایشان حکایت دارد.(1)

در نهایت چنانچه ابن ابی الحدید در اشعار خود سروده، می توان گفت: اگر ابوطالب و فرزندش علی علیه السلام نبودند، دین برپا نمی شد.

ابوطالب در مکّه و علی علیه السلام در مدینه، پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری رساندند. ابوطالب در آغاز از پیامبر صلی الله علیه و آله حمایت کرد و کفالت ایشان را بر عهده گرفت و علی علیه السلام کاری را که ابوطالب علیه السلام در یاری دین خدا شروع کرد به پایان رساند؛ پس عجب نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله در مرگ او، آن همه محزون و اندوهناک گردید.

فقدان وی، جبهه مسلمانان را شکسته و بی پناه کرد و در نهایت یکی از علل لزوم هجرت، همین مرگ او بود؛ زیرا با مرگ او مسلمانان و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله، یگانه حامی خویش را از دست دادند و دشمنان در برابر آنها جسور و گستاخ گردیدند.

فَرَحِمَهُ اللهُ وَ أَرْضاهُ وَشَکَّرَ مساعیه وَجَزَی اللهُ عَنْ نَبِیّهِ وَعَنْ امَّتِهِ خَیْرَ الْجَزاءِ.

ص:57


1- (1) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 78-79.

ص:58

فصل سوم: وفات حضرت خدیجه علیها السلام

اشاره

ص:59

ص:60

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

«اُمِرْتُ انْ ابَشِّرَ خَدیجَةً بِبَیْتٍ مِنْ قَصَبٍ لا صَخَبٌ فیهِ وَلا نَصَبٌ»؛(1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به من امر شد که خدیجه را به خانه ای بشارت دهم، خانه ای از طلا که در آن ناله و اندوه نیست».

در سال دهم بعثت، سه سال قبل از هجرت، در ماه مبارک رمضان، امُّ المؤمنین خدیجه علیها السلام، بانوی مؤمنه و فداکار - پس از سپری شدن شصت و پنج سال از عمر پربرکتش درگذشت و بنابه نقل شیخ مفید، این واقعۀ دردناک، در روز دهم ماه رمضان اتّفاق افتاد.(2) رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به دست خویش، در حجون مکّه مکرّمه دفن کرد، و حزن

ص:61


1- (1) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 241؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 205؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج 23، ص 10؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 3، ص 184.
2- (2) آنچه در تاریخ وفات حضرت خدیجه علیها السلام و حضرت ابوطالب نگاشتیم، موافق است با مسارالشیعه (مفید، مسارالشیعه، ص 22-23) و بعضی کتاب های دیگر. یعقوبی وفات خدیجه علیها السلام را پیش از ابوطالب ثبت کرده است. یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 35. برای اطّلاع از سایر اقوال، به کتاب های تاریخ و حدیث وتراجم مانند اسد الغابة، مراجعه شود. ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص 85..

و اندوه آن حضرت، در مصیبت او به حدّی زیاد شد که آن سال را «عامُ الْحُزْن» نام نهاد.

شخصیّت خدیجه علیها السلام

همان گونه که می دانیم خانه و خانواده، محیط تربیت بوده و در رشد جسم و فکر و ساختار شخصیّتی انسان تأثیر می گذارد و آن را اصیل و باثبات و پایدار می سازد.

خاندان خدیجه علیها السلام، از جانب پدر و مادر و اجداد پدری و مادری از اصیل ترین خانواده های «جزیرة العرب» و صاحب شرافت و سیادت بودند.

خدا خواست که این بانوی بی همتای حرم نبوّت و مادرِ یازده اخترِ برج امامت و ولایت، در عقل و ادب و حکمت و بصیرت و معرفت، نابغه و ممتاز باشد.

او نمونه برجسته کمال، نبوغ، فهم و بینش بود که همانند آن را در میان مردان و زنان، کمتر می توان یافت و عفّت، نجابت، طهارت، سخاوت، حسن معاشرت، صمیمیّت، مهر و وفا ازجمله صفات برجسته او بود.

در جاهلیّت، خدیجه علیها السلام را طاهره(1) و سیّده نساء قریش می خواندند(2) و

ص:62


1- (1) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1817؛ ابن اثیرجزری، اسدالغابه، ج 6، ص 78.
2- (2) بیهقی، دلائل النبوه، ص 22؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 3، ص 15.

در اسلام، یکی از چهار بانویی که بر همه بانوان بهشت فضیلت و برتری دارند، شناخته شد و جز دختر ارجمند و عزیزش، هیچ بانویی این مقام و فضیلت را نیافت.(1)

او برای رسول خدا صلی الله علیه و آله نعمتی بزرگ، و رحمتی از رحمت های واسعۀ خداوند متعال بود.

برای مرد، به ویژه مردی که بیرون خانه و در اجتماع به فعالیّت های بزرگ مشغول بوده و مقاصد عظیم داشته باشد و عهده دار پیکار و جهاد بوده و مورد یورش مخالفان و هجوم دشمنان باشد، بهترین آرامش دهنده قلب و روح و نگهبان پایداری و استقامت و رفع کننده خستگی و ناراحتی، همسر هوشیار و خردمند و مهربان و دلسوز است.

اگر مردی در خارج از خانه با دشمنان گرم پیکار گشته و به حمله های وحشیانه، استهزا، سرزنش و اذیّت و آزار مردم گرفتار گردد و در منزل نیز با همسری نادان و بدخو و ترسو، ضعیف و شماتت گر، روبرو شود که او را از کار و هدف وی و پیمودن راهی که مدّنظر اوست باز دارد و او را سرزنش کند و به ترک دعوا و تسلیم شدن به دشمنان وادار نماید، از اینکه هر روز شوهرش مورد شتم و استهزای جاهلان قرار می گیرد، خسته و ناخوشایند باشد و در پی حلّ مشکلات

ص:63


1- (1) طبرانی، المعجم الکبیر، ج 22، ص 402؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1821-1823؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 104.

همسر خویش برنیاید، بی شک مشکلات و دشواری های آن مرد، دوچندان خواهد شد.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آورنده بزرگ ترین رسالت آسمانی، ازطرف خدا مأمور بود که با خرافات و مظاهر شرک و بت پرستی و ستمگری و محرومیّت توده های ضعیف و فقر و جهل و نادانی، فساد و فحشا و آنچه رذایل بود، مبارزه و با گردنکشان، مشرکان و بت پرستانِ متعصّب، رؤسای قبایل و سران استثمار، با عادات و ادیان باطل و تعصّبات کورکورانه جهاد کند.

مشرکان، همه توان و قدرت خویش ازجمله: شجاعان پیل تن و مردافکن، شعرای دشنام ده و ناسزاگو، اراذل و اوباش، زن و مرد، خویش و بیگانه، را برای مبارزه با اهداف آن حضرت بسیج کردند؛ و تا آنجا که می توانستند او و چند تن از یارانش را اذیّت کردند؛ می زدند؛ رنج داده، ناسزا می گفتند؛ سر راهش را با خار و خاشاک می بستند؛ درحال نماز و پرستش به او توهین کرده و روابط خود را با او ویارانش قطع نمودند. طعام و خواروبار را در اختیار او و کسان و پیروانش قرار نمی دادند و درکل، محیط خارج، علیه پیامبر صلی الله علیه و آله به پیکار و نبرد برخاسته بود و همه مشرکان با دعوت و رسالتش مخالفت می نمودند.

با وجود این همه دشمن، و موانع و مشکلات، اگر در میان همه این دشمنان، پیامبر صلی الله علیه و آله هر روز وقتی به خانه می آمد، با چهره گرفته و

ص:64

معترض همسرش، آن هم همسری که سیّده زنان قریش و دارای آن شخصیّت و صاحب آن همه ثروت و مکنت بود، روبرو می شد که از راه دلسوزی و ترحّم و یا اعتراض، از او می خواست تا از دعوت خویش دست بردارد و خود را مورد این همه اهانت و استهزا قرار ندهد، در چه وضع عجیب و دشواری قرار می گرفت؟!

اگر آن همسر محترم که ثروت کم نظیر خودش را در اختیار شوهر قرار داده بود تا در راه خدا و دستگیری از فقیران انفاق کند، پیشنهاد می داد که: مناسب است با قوم و قبیله ات که حاضرند تو را امیر و پادشاه خود قرار دهند، سازش کنی؛ و با دین و روش آنها کاری نداشته باشی و زندگی آرام و راحت ما را به یک زندگی سرشار از حادثه و نگرانی تبدیل ننمایی، پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه او را قانع می ساخت؟ و چه کسی توانایی مرهم گذاشتن بر جراحات روح و جسم آن حضرت را داشت؟

بی شک سراسر زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله از داخل و خارج خانه، فشار و مانع و سختی می شد. ولی لطف خدا دریچه های قلب خدیجه علیهما السلام را چنان به سوی درک حقّانیّت دعوت اسلام بازکرد و آن چنان دلش را نورانی و سرشار از معرفت و حکمت گردانیده بود که هرگز پیامبر صلی الله علیه و آله با چنان منظره اسفناک، در داخل خانه روبرو نشد.

دکتر بنت الشّاطی می گوید: «آیا همسری غیر از خدیجه این استعداد

ص:65

را دارا بود که دعوت تاریخی شوهرش را وقتی از غار حرا آمد، با ایمان قوی و آغوش باز و مهر و عطوفت استقبال کند، بی آنکه در راستی او و اینکه خداوند او را تنها نخواهد گذاشت، شکّی در دل راه بدهد؟ آیا جز خدیجه، هیچ بانوی ثروتمندی که در ناز و نعمت و آسایش و احترام زیسته، می توانست با کمال رضایت و خرسندی از زندگی اشرافی، اموال بسیار و عزّت و توانگری چشم بپوشد؛ تا در دشوارترین لحظات زندگی کنار همسرش بایستد و او را در بلایا و مشکلات موجود در راه تحقّق هدفی که به حقّانیّت آن ایمان داشت، یاری کند؛ حاشا و کلاّ! فقط خدیجه چنین بود و زنان دیگر چون او نیستند، مگر آنکه در طبقه و رتبه او باشند».(1)

خداوند به جای شهر مکّه، مردم مکّه و مهر و محبّت آنها و استقبال ایشان از دعوت به توحید، خدیجه علیها السلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله عطا کرد، و او هنگامی که حضرت به خانه می آمد، به استقبال وی می شتافت و از حال وی پرسش می کرد و از او دلجویی می نمود و رحمت و نصرت و لطف خدا را به یاد او آورده، گردوغبار را از چهره درخشانش می شست؛ و ملالت آزار قوم را با تسلاّهای گرم از دلش می زدود.

ابن اسحاق می گوید: سخنی از قوم در ردّ و تکذیب، که موجب اندوه و آزردگی فکر و خاطرش شود، نمی شنید؛ مگر آنکه خدا آن اندوه را

ص:66


1- (1) ر. ک: ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 102، نقل به معنا.

به واسطه خدیجه برطرف می ساخت. خدیجه سنگینی سخنان سخت را بر او سبک می کرد و او را تصدیق می نمود و رفتار و جسارت های مردم را بی ارزش و بی اهمیّت می شمرد.(1)

آری، خدیجه علیها السلام نخستین زنی بود که دین اسلام را پذیرفت و با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند؛ و جز علی بن ابی طالب علیه السلام - که همواره پیش و بعد از بعثت، ملازم و پیرو پیامبر صلی الله علیه و آله بود و از راه و روش پیامبر صلی الله علیه و آله لحظه ای جدا نشد - کسی از بندگان خدا سابقه اسلام او را ندارد.

خدیجه علیها السلام با دوراندیشی و افکار حکیمانه، خردمندی و حدس صائبی که داشت، دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت، و سوابقِ نیکو و درخشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و اخلاق و صداقت و راستگویی و امانت داری، یاری ضعفا و دستگیری از فقرا، تواضع، قناعت و ایثار و بخشش و مهمان نوازی و سایر صفات پسندیده آن حضرت، همه در نظر خدیجه علیها السلام - آن زن آزموده حکیمه - مجسّم بود؛ و می دانست آن سوابق عالی و ملکوتی، در چنان محیط تاریک و پر از فساد و تباهی از علایم نبوّت است.

خدیجه علیها السلام، پیامبر صلی الله علیه و آله را به خوبی شناخته و دریافته بود که او از باطل پرهیز دارد و از دروغ بیزار است.

ص:67


1- (1) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 240؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص 82.

دیگران نیز او را با این صفات می شناختند و از کار زشت و ناروا، پاک و منزّه می دانستند؛ تا آنجا که او را «امین» لقب داده بودند.(1)

کسی را که خدیجه علیها السلام می شناخت، هرگز به خدای زمین و آسمان نسبت دورغ نخواهد داد؛ و هرگز خدای جهان او را تنها نخواهد گذاشت و او هرچه بگوید، حقّ و حقیقت است.

بنابراین خدیجه علیها السلام در پذیرفتن اسلام، هیچ گونه صبر و تردیدی نکرد؛ و از همان قدم اوّل، یار و مددکار پیامبر صلی الله علیه و آله شد و ثروت و اموال خود را برای یاری دین خدا، در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داد.

خدیجه علیها السلام نیز چون پیامبر صلی الله علیه و آله از آزار مشرکان و بت پرستان بی نصیب نماند؛ زن ها از او کناره گرفته و رفت وآمد با او را قطع کردند؛ به او زخم زبان می زدند و سخنان درشت می گفتند، حتّی در هنگام زایمان به کمک او نمی آمدند و او را تنها می گذاشتند.(2)

امّا خدیجه علیها السلام، آینده ای را می دید که دیگران نمی دیدند. او می دانست

ص:68


1- (1) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 183، 197، بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 99-100؛ یعقوبی، تاریخ، ج 1، ص 19؛ ماوردی، اعلام النبوه، ص 212-213؛ طبرسی، اعلام الوری، ج 1، ص 145؛ فخر رازی، اعلام النبوه، ص 74، 77؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 19، 91؛ ج 2، ص 146.
2- (2) کوفی، الاستغاثه، ج 1، ص 70؛ طبری امامی، دلائل الامامه، ص 77-78؛ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 524-525؛ حلی، العددالقویه، ص 223؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 16، ص 80-81؛

دین محمّد حقّ است؛ و طولی نخواهد کشید که پرستش خدای یگانه، جای پرستش بت ها را خواهد گرفت؛ و خدا پیامبرش را یاری می کند و روزبه روز بر شهرتش افزوده می شود.

آری، خدیجه علیها السلام در اسلام مقامی یافت که از میان بانوان، جز دخترش - که سیّده نساء عالمین است(1) - کسی به آن مقام و افتخار دست نیافت. خدا نسل پیامبر صلی الله علیه و آله را از چنین بانویی قرار داد. پیامبر صلی الله علیه و آله در عین نشاط جوانی، در سنِّ بیست و پنج سالگی با خدیجه علیها السلام که چهل سال از عمر خویش را پشت سر گذاشته بود، ازدواج کرد.(2) و حدود بیست و چهار سال، خدیجه علیها السلام چراغ خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و انیس و غمخوار او بود و پیامبر صلی الله علیه و آله تا خدیجه علیها السلام زنده بود، یعنی تا سنّ پنجاه سالگی خودش و شصت و پنج سالگی خدیجه علیها السلام، زن دیگری اختیار نکرد.

بعد از خدیجه علیها السلام هم اگرچه به اقتضای حکمت ها و مصالحی، زنان متعدّدی گرفت، ولی هیچ یک از آنها جای خدیجه علیها السلام را نگرفتند و فراقی را که از فقدان خدیجه علیها السلام در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا شد،

ص:69


1- (1) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1821-1823؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 104.
2- (2) ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 8، ص 17، 216-217؛ بلاذری ، انساب الاشراف، ج 1، ص 98-99؛ طبری ، تاریخ، ج 2، ص 34؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 194؛ ابن اثیر جزری ، اسدالغابه، ج 1، ص 23.

پرنکردند، و پیامبر صلی الله علیه و آله از آنها صاحب فرزندی نشد و نسل او از خدیجه علیها السلام باقی ماند.

پیامبر صلی الله علیه و آله خدیجه علیها السلام را فراموش نکرده و از اخلاق و صفات او یاد می فرمود؛ به کسانی که با او آشنا و دوست بودند، احسان و لطف می کرد.

عایشه می گوید: بر احدی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله آن قدر غیرت نورزیدم که بر خدیجه غیرت ورزیدم؛ برای اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار از او یاد می فرمود و اگر گوسفندی ذبح می شد، از آن برای دوستان خدیجه می فرستاد.(1)

همچنین از عایشه روایت شده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانه بیرون نمی رفت، مگر آنکه خدیجه را یاد می کرد و بر او به خوبی و نیکی مدح و ثنا می فرمود. روزی از روزها غیرت مرا گرفت، گفتم: او پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است. پیامبر صلی الله علیه و آله غضبناک شد؛ به طوری که موی جلوی سرش از خشم تکان می خورد؛ سپس فرمود: «نه، به خدا، بهتر از او را خدا به من عوض نداده، ایمان آورد به من، وقتی مردم، کافر گردیدند و تصدیق کرد مرا، هنگامی که مردم مرا تکذیب می کردند و در اموال خود با من مواسات

ص:70


1- (1) احمد بن حنبل، مسند، ج 6، ص 202؛ بخاری، صحیح، ج 4، ص 230-231؛ ج 7، ص 76؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج 7، ص 133-134؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص 84.

کرد، وقتی مردم مرا محروم ساختند و خدا از او فرزندانی روزی من کرد و از زنان دیگر محروم فرمود».(1)

انس بن مالک روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین زنان عالم مریم بنتِ عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خُوَیْلِد و فاطمه بنت محمّد صلی الله علیه و آله هستند».(2)

از ابن عبّاس روایت شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله چهار خط در زمین کشید و فرمود: «آیا می دانید این چیست؟» عرض کردند: خدا و رسول خدا داناتر است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «فاضل ترین زنان بهشت، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد صلی الله علیه و آله و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم - همسر فرعون - می باشند».(3)

در «صحیحین» از «عایشه» روایت شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله خدیجه را به خانه ای در بهشت بشارت داد که در آن سروصدای بلند و رنج و زحمت نیست.(4)

ص:71


1- (1) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1823-1824؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 18؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص 84-85.
2- (2) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1822؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص 83.
3- (3) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1822؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 6، ص 83.
4- (4) بخاری ، صحیح، ج 2، ص 203؛ ج 4، ص 230-231؛ مسلم نیشابوری ، صحیح، ج 7، ص 133. نظیر این حدیث در کتب دیگر اهل سنت نیز ذکر شده است. ر. ک: یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 35؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 2، ص 83-84؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 8، ص 101.

در صحیح مسلم روایت شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «یا رسول الله! اینک خدیجه می آید و با او ظرفی از طعام و آشامیدنی است وقتی آمد، بر او از طرف پروردگارش و ازطرف من سلام برسان و او را به خانه ای در بهشت بشارت بده».(1)

در سیره ابن هشام روایت کرده که: جبرئیل خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: «خدیجه را از طرف خدا سلام برسان». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«یا خَدیجَةٌ! هذا جِبْریلُ، یُقْرِئُکِ السَّلام مِنْ رَبِّکِ. فَقَالَتْ خَدیجَةُ: أَللهُ السَّلامُ وَمِنْهُ السَّلامُ، وعَلی جِبْریلَ السَّلامُ»؛(2)

«ای خدیجه! این جبرئیل است که از جانب پروردگارت به تو سلام می فرستد. پس خدیجه عرض کرد: خداوند، سلام است، و سلامی از جانب اوست و بر جبرئیل سلام باد».

و بنا به روایت نسائی و حاکم نیشابوری، خدیجه علیها السلام گفت:

«إِنّ اللهَ هُوَ السَّلامُ وَعَلی جِبْریلَ السَّلامُ، وَعَلَیْکَ السَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ»؛(3)

ص:72


1- (1) مسلم نیشابوری، صحیح، ج 7، ص 133.
2- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 241؛ ر. ک: اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 136.
3- (3) نسائی، فضائل الصحابه، ص 75؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 2، ص 138.

«خداوند، سلام است و بر جبرئیل و بر تو سلام و رحمت و برکات خدا باد».

یکی از مزایای خدیجه علیها السلام این بود که همواره پیش از بعثت و بعد از بعثت، پیامبر صلی الله علیه و آله را تعظیم می کرد و سخنش را تصدیق می نمود.

فضایل خدیجه علیها السلام و کرایم اخلاق او بسیار است. برای کسب اطّلاع بیشتر می توانید به کتب تاریخ و حدیث و تراجم رجوع کنید.

سَلامُ الله عَلَیْها وَعَلی بَعْلِها رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَعَلَی ابْنَتِها سَیَّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَعَلی صِهْرِها عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَسَیِّدِ الْمُسْلِمینَ وَعَلی أَبْنائِهَا الْأَئِمَّةِ الطّاهِرینَ علیهم السلام اللّهمَّ اجْعَلْنا فی زُمْرَتِهِمْ وَأَرْزُقْنا مُرافَقَتَهُمْ وَشَفاعَتَهُم وَأَکْرِمْنا بِمُتابَعَتِهِمْ بِحَقِّهِمْ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

ص:73

ص:74

فصل چهارم: حدیث اخوّت

اشاره

ص:75

ص:76

یکی دیگر از مناسبت ها و اتفاقات تاریخی که در ماه مبارک رمضان به وقوع پیوست، عقد اخوت و پیمان برادری بود که - بنابه نقل شیخ مفید - در روز دوازدهم ماه رمضان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین اصحاب عقد اخوّت بست و بین خود و علی علیهم السلام نیز پیوند برادری برقرار کرد.(1)

همان گونه که می دانید اسلام دین برادری و اخوّت، برابری و هم فکری، هم قدمی و مساوات است؛ و اهل جهان را اعضای یک خانواده می داند. رنگ و نژاد، توانگری و تهی دستی، حکومت و عناوین دنیوی را سبب امتیاز فرد بر افراد نشناخته؛ و فاصله ها را از میان برداشته و تنها امتیاز و ملاک برتری را «تقوا» دانسته است. امتیازی که هرگز سبب غرور و تکبّر و سوءاستفاده و فاصله گرفتن از دیگران نمی شود.

عقیدۀ توحید و یکتاپرستی، هسته مرکزی این دین، و منبع احساس برادری با خلق خداست. هیچ مادّه و غذا و هیچ عقیده و خوی و خصلتی مانند عقیدۀ توحید در نیک بختی و سعادت افراد بشر، سودمند نیست. قرآن کریم می فرماید:

ص:77


1- (1) مفید، مسارالشیعه، ص 23.

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ؛1

«این آیین شما، آیین یگانه ای است (مشترکِ بین همۀ ادیان است) و من پروردگار شمایم، پس مرا بندگی کنید».

قرآن بین افراد، به مال و ثروت، مقام و حکومت، جمعیّت و تعداد، رنگ و جنس، مقایسه و مسابقه قرار نداده است. عرب با عجم، و سفید پوست با سیاه پوست برابر است؛ چراکه این افراد از نظر قرآن و حقوق انسانی و اسلامی با هم برابرند، و انسانیّت انسان و کمال آدمیّت، به این امور وابسته نیست.

قرآن، هنگام مقایسه میان افراد، علم وتقوا و عبادت و ایمان را میزان فضیلت قرار داده است.

در آیات ذیل دقّت کنید که چگونه بشر را به فضایل علم و تقوا و ایمان، ترغیب و تشویق فرموده است:

1. أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ؛2

ص:78

«آیا کسی که به شب هنگام، از بیم آخرت و به امید رحمت پروردگار، درحال قیام و سجود است (مانند کسی است که چنین نمی کند؟)، آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند مساوی هستند؟».

2. أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّارِ؛1

«آیا کسی که عذاب الهی بر او واجب گشته است را می توانی از آتش نجات دهی؟».

3. أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛2

«آیا کسی که می خواهد خود را به وسیلۀ صورتش از عذاب بد دوزخ حفظ کند؟».

4. أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ؛3

«آیا کسی که ایمان دارد، مانند فرد بدکار است؟ آنها مساوی نمی باشند؟».

ص:79

5. أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ؛1

«آیا کسی که معتقد به حجت های پروردگار خویش می باشد، مانند کسی است که کردار بدش برای او زیبا جلوه گر شده است؟».

6. أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ؛2

«آیا کسی که مسجدی بسازد که بنیادش بر تقوای الهی و خشنودی او استوار است، برتر می باشد یا کسی که بنایی را بر لبۀ زمینی که زیر آن خالی و کنارۀ آن شکسته می باشد برپا کند که به ویرانی کشیده به جهنم درافتد؟».

7. أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ؛3

«آیا کسی که از خشنودی خدا پیروی می کند، مانند کسی است که خشم الهی را به دست آورد؟».

ص:80

8. أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛1

«آیا کسی که افتاده بر روی خویش راه می رود - جایی را نمی بیند و از اطراف خود مطلع نیست - هدایت یافته تر است یا آن کس که ایستاده، بر راه راست حرکت می کند؟».

9. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی؛2

«آیا کسی که به سوی حق هدایت شده است، برای اطاعت و پیروی شایسته تر است، یا آنکه هدایت نیافته است، مگر اینکه راهنمایی شود؟».

10. أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمی؛3

«آیا کسی که می داند آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق است، مانند فرد کور (گمراه) می باشد؟».

ص:81

11. أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛1

«آگاه باشید که بر اولیای خدا ترسی نیست و غمگین نمی باشند».

12. إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ؛2

«به درستی که باتقواترین شما پرهیزکارترین تان می باشد».

13. الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ؛3

«آنان که ایمان آورده و اعمال نیک انجام می دهند، خوشا بر احوالشان و چه نیک بازگشتگاهی دارند».

14. الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْری؛4

«بر آنان که ایمان آورده و تقوا پیشه می سازند، مژده باد».

15. أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنّاتُ الْمَأْوی؛5

ص:82

«آنان که ایمان آورده و اعمال نیک انجام می دهند، برای آنها بهشت هایی است که محلّ اقامت آنهاست».

16. أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ.1

«آیا افراد مؤمن و نیکوکار را مانند فسادگران در زمین قرار می دهیم؟».

و آیات دیگر که باصراحت براین نکته دلالت دارند که یگانه عاملی که باعث امتیاز، و سبب رستگاری، و نجات بشر است، علم، ایمان، عمل صالح، تقوا و استقامت است.

قرآن در خطابات جمعی که مخاطب آن افراد خاصّی نبوده اند، اصل یک کشور، یک اقلیم، یک منطقه، یک زبان و یا یک نژاد را مخاطب قرار نداده، تا کسی گمان کند این گونه مشخصّات، سبب امتیاز، و موردنظر اسلام است و کسانی که مخاطب شده اند، آن را دستاویز برتری خود بر سایر ملل قرار دهند؛ بلکه مخاطب به این گونه خطابات، عموم بشر می باشند.

مانند آیات ذیل:

1. قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً؛2

ص:83

«ای مردم، من فرستادۀ خدا به سوی همۀ شما هستم».

2. یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ؛1

«ای مردم، از پروردگارتان پروا داشته باشید؛ زیرا که زلزلۀ قیامت چیز عظیمی است».

3. یا أَیُّهَا النّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ؛2

«ای مردم، نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید».

4. یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ؛3

«ای مردم، موعظه ای از جانب پروردگارتان بر شما آمد».

5. یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً.4

ص:84

«ای مردم، از پروردگارتان که شما را از یک نفر آفرید و از او، همسرش را قرار داد و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را پراکنده ساخت، بترسید».

در این آیه، علاوه براینکه عموم بشر را مخاطب قرار داده، اصل و نسب زن و مرد را واحد اعلام کرده، و در آن عصری که هنوز پاره ای از امَم در انسانیّت زن بحث داشتند(1). قرآن مجید او را مانند مردها، انسان معرّفی کرد و انسانیّت او را به طورقاطع و تردیدناپذیر، اعلام فرمود و در آیه دیگر می فرماید:

یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی2

«ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم».

از اینجا معلوم می شود که اسلام، یک دین و برنامه جهانی و آیین برادری و همگانی است.

البتّه در بعضی موارد، خطاباتی به طوایف ویژه ای وجود دارد؛ مانند:

یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ3

«ای اهل کتاب، بیایید تا بر محور مطلبی که بین ما و شما مشترک است گرد آییم».

ص:85


1- (1) عدّه ای از مردم در آن عصر در انسانیّت زن شک داشتند و آنان که به نظر بلندتر نگاه می کردند، او را برزخ بین انسان و حیوان می شمردند، و می گفتند: زن، زن است، نه حیوان.

که این گونه خطابات نیز تأیید همان خطابات عمومی و دعوت به توحید و یک رنگی و قبول اسلام است.

مواردی که مؤمنین، به «یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» مخاطب شده اند، ازاین جهت است که در این موارد موضوعی که در خطاب، طرف توجّه بوده، ازقبیل احکام و اموری بوده است که طبعاً باید مؤمنین به آن خطاب شده و از آنها خواسته شود.

علاوه براین، خصوصیّت ایمان و اسلام که در خطاب «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» عنوان شده، خصوصیّتی است که تحصیل آن، برای هرکس ممکن است. رنگ اسلام و رنگ ایمان به خدا، رنگی است که برای هرکسی اعمّ از زن و مرد، غنی و فقیر، آسیایی و اروپایی، و عرب و عجم شایسته است؛ رنگ فطرت بشر است و هر انسانی آن را در فطرت خود دارد و نباید رنگ های دیگر را حجاب و حایل آن قرار داد. این رنگ، مثل رنگ وطن، نژاد، قوم و زبان سبب تفرقه و جدایی نیست؛ زیرا به قوم خاصّ و اهل یک کشور اختصاص ندارد.

در حدیث است که روزی «ابوذر غفّاری» را با غلام سیاهی در محضر شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدند که احتمالاً در حال گفت وگو یا محاکمه ای بودند؛ ابوذر در میان سخن به او گفت:

یَا ابْنَ السَّوْداءِ!

ای پسر سیاه پوست!

ص:86

پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله، ناراحت و غضبناک شد و فرمود:

سفیدپوست زاده بر سیاه پوست زاده برتری ندارد جز با تقوا و پرهیزکاری و یا با عمل خوب و صالح.

«طَفَّ الصّاعُ طَفَّ الصّاعُ، لَیْسَ لِإِبْنِ الْبَیْضاءِ عَلَی ابْنِ السَّوْداءِ فَضْلٌ إِلّا بِالتَّقْوی أَوْ بِعَمَلٍ صالحٍ»؛

همانند هم هستید و به یکدیگر برتری ندارید مگر به تقوی یا عمل صالح.

فَوَضَعَ أَبُوذَرٍّ خَدَّهُ عَلَی الأَرْضِ وَ قالَ لِلْأَسْوَدِ: قُمْ فَطَأْ عَلی خَدّی، تَکْفیراً لَهُ عَنْ قَوْلِه . ِ(1)

ابوذر به کفّاره این سخنی که گفت، صورت خود را بر زمین گذاشت و به آن سیاه پوست گفت: برخیز و با پای خود صورت مرا به زمین بمال.

اسلام اعلام کرد که خدا یک نژاد، قوم و ملّتی را از جهت حقوق، بر دیگران برنگزیده و رستگاری را در انحصارِ اهل یک کشور، یا یک نژاد قرار نداده است و گفتار یهود و نصاری که می گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ (2) و می گفتند: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری ؛ «داخل بهشت نمی شود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد» رد کرد و فرمود:

ص:87


1- (1) طباره، روح الدّین الاسلامی ، ص 289.
2- (2) مائده، 18. «ما (یهود و نصاری) پسران خدا و دوستان او هستیم».

تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ؛1

«این آرزوی آنهاست. بگو: اگر راست می گویید: دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید. آری، کسی که روی خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است».

و نیز اعلام کرد که انسان ها، همه در کرامتِ انسانی، یکسان و شریک می باشند، و این کرامت، در انحصارِ رنگ یا نژاد یا یک ملتِ خاصّی نیست. خدا همۀ فرزندان آدم را گرامی داشته و در مورد آنها می فرماید:

وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً؛2

«به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا] بر مرکب ها [برنشاندیم، و از

ص:88

چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم، و آنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری آشکار دادیم».

این فریادهای قومیّت و ملّیت از هر حلقومی بیرون بیاید، برخلاف اصل شرافت و کرامت انسان هاست و خلاف منطق صحیح و مکتب ادیان راستین و تعالیم مقدّس اسلام است.

این صداها، تخم نفاق و دورویی، کینه توزی جدایی و تفرقه را بین بشر کاشته است. کسانی که این صداها را بلند می کنند، باید بدانند که منادی نفاق و اختلاف اند.

تعالیم اسلام، تخم محبّت و مودّت را در قلوب می افشاند و انسان ها را به همکاری و همدردی راهنمایی می کند.

قرآن مجید، اخوّتی را که در سایه اسلام، نصیب مسلمانان شد و اختلافات و دشمنی ها را از بین برد و دل ها را به هم الفت داد، یادآوری کرده، و مسلمانان را به اعتصام به حبل الله مأمور فرموده و با جمله کوتاه و پرمعنای إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (1) برادری آنان را انشا و یا إخبارِ به أخوّت و برادری آنها داده است. پس اگر مردمی باهم برادری و اخوّت نداشته باشند، مؤمن نیستند.

در حدیث است که:

ص:89


1- (1) حجرات، 10. «در حقیقت مؤمنان باهم برادرند».

«أَلْمُسْلِمِ اخُو الْمُسْلِمِ لا یَظْلِمُهُ وَ لا یُسَلِّمُهُ وَ مَنْ کانَ فی حاجَةِ أَخیهِ کانَ اللهُ فی حاجَتِهِ».(1)

«مسلمان برادر مسلمان است، نه به او ستم می کند، و نه او را وامی گذارد، و هرکس در حاجت برادر مسلمانش باشد، خدا در حاجت اوست، (یعنی حاجتش را برمی آورد)».

امام صادقعلیه السلام می فرماید:

«أَلْمُسْلِمُ اخُو الْمُسْلِمِ عَلی أَخِیهِ الْمُسْلِمِ أَنْ لا یَشْبَعَ وَ یَجُوعُ أَخُوهٌ وَ لا یَرْوی وَ یَعْطِشُ أَخُوهٌ وَ لا یَکْتَسی وَ یَعْری أَخُوهَ فَما أَعْظَمَ حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلی أَخیهِ الْمُسْلِمِ».(2)

«مسلمان برادر مسلمان است و حق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که او سیر نگردد درحالی که برادرش گرسنه باشد و او سیراب نشود درحالی که برادرش تشنه باشد و او پوشیده نباشد درحالی که برادرش عریان باشد، پس چه قدر حق مسلمان بر برادرش، بزرگ است».

ص:90


1- (1) بخاری، صحیح، ج 3، ص 98؛ ج 8، ص 59؛ مسلم نیشابوری، ج 8، ص 18؛ ترمذی، سنن، ج 2، ص 440؛ ابن ابی جمهور احسائی، عوالی اللئالی، ج 1، ص 128؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 415.
2- (2) مفید، الاختصاص، ص 27؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 12، ص 206؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 221.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود:

«إِنَّما المُؤمِنُونَ فی تَراحُمِهِم وَ تَعاطُفِهِم بِمَنزِلَةِ الجَسَدِ الواحِدِ إذا اشتَکی مِنهُ عضوٌ تَداعی لَهُ سائِر الجَسَدِ بِالْحُمَّی وَ السَّهَرِ».(1)

«به درستی که افراد مؤمن، در مهربانی و دلسوزی شان به حال یکدیگر، همانند یک بدنند که هرگاه عضوی از آن مریض شود، دیگر اعضای بدن، با آن عضو، با تب داری و بی خوابی همراهی می کند».

احادیث و روایات درباره حقّ مسلمان بر مسلمان و اجری که در ادای آن اخذ می کند، بسیار است.(2)

عقد اخوّت بین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آغاز دعوت، به مسئله اخوّت دینی عنایت و توجّه تمام داشت و آن را از ارکان مهم و پایه های استوارِ اجتماعِ زندۀ مسلمانان می دانست و به وسیله آن، کینه ها و دشمنی های دیرینه اقوام و قبایل مختلف را از بین برد.

ص:91


1- (1) طبری، جامع البیان، ج 1، ص 556؛ طوسی، التبیان، ج 1، ص 332؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 8، ص 288.
2- (2) خوانندگان محترم، می توانند درباره این مطلب به کتب سفینة البحار محدث قمی (ج 1، ص 13)، بحارالانوار مجلسی (ج 71، ص 221-359) و دارالسّلام محدّث نوری (ج 3، ص 319-459) مراجعه نمایند.

ازجمله کارهایی که به منظور جوشش و همبستگی کامل تر، و بیدار شدن شعور اسلامی و حکمت های دیگر انجام دادند، این بود که بین هر دو نفر از مهاجرین، عقد اخوّت بست؛ چنان که بین هر دو نفر از مهاجرین و انصار نیز پیمان برادری برقرار کرد.

بین هر دو نفر که باهم تجانس داشتند و ازلحاظ افکار و آرا به هم شبیه بودند، عقد اخوّت برقرار شد و با این کار در حقیقت، خانواده ها و قبایل و عشایر، به هم مرتبط و متّصل شدند.

این اقدام پیامبر صلی الله علیه و آله هم ازجنبۀ سیاسی و اجتماعی هم ازجهت به هم پیوستن جامعه نوزاد اسلامی، بسیار باارزش و سودمند بود و زمینه ای برای اخوّت عامّ مسلمانان و برادری همگانی و جهانی جامعه بشریّت شد. نخست برادرها از یکدیگر ارث می بردند تا وقتی که احکام ارث و آیه:

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ ؛(1)

«و برخی از خویشاوندان از بعضی دیگر از آنها، در کتاب خدا جلوتر هستند (در بهره وری از ارث...)».

نازل شد؛ و بدین جهت، مواریث بر اساس خویشاوندی استوار شد.

ص:92


1- (1) انفال، 75.

تکرار عقد اخوّت

چنان که از کتب تاریخ و حدیث استفاده می شود عقد اخوّت چندین بار صورت گرفت:

1. یک مرتبه بین مهاجرین چنان که در بحارالانوار، از ابن عمر روایت شده است.(1)

2. در مدینه طیبه بین مهاجر و انصار، در ابتدای ورود به مدینه، چنان که در بحارالانوار و سیره ابن هشام و کتاب های دیگر نقل شده است.(2)

3. هنگام نزول آیۀ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ چنان که در بحارالانوار از امالی شیخ طوسی روایت کرده است.(3)

4. در «یَوْمُ الْمُباهَلَة». چنان که در سفینة البحار، روایت شده است.(4)

موضوع مهمّ و جالب

موضوعی که در این صحنه های مودّت ساز و محبّت آفرین، جالب و بااهمّیّت بود، انتخاب حضرت علی علیه السلام توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله به برادری خود بود.

ص:93


1- (1) مجلسی، بحارالانوار، ج 38، ص 333، ب 68.
2- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 504-505؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج 38، ص 336.
3- (3) طوسی ، الامالی، ص 587؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج 38، ص 333.
4- (4) محدث قمی ، سفینة البحار، ج 1، ص 53.

پیامبر صلی الله علیه و آله همه را باهم برادر کرد و به گفته بسیاری از مورّخان و محدّثان، افرادی را که هم طراز و هم رتبه بودند، برادر قرار داد.

براین اساس، برای خود نیز باید برادری انتخاب می کرد. به راستی آن کس که لایق و شایسته این مکرمت باشد، کیست؟ و آن کس که بتواند، قرین و هم طراز پیامبر صلی الله علیه و آله باشد (جز در مقام نبوّت) چه شخصیّتی است؟

این انتخاب، یک انتخاب ساده نبود. یقیناً پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را برای خود انتخاب می کرد که ازهرجهت شایسته باشد. برادری که همفکر و هماهنگ و هم زبان با او باشد؛ و نسبت به جان و مال و هرچه دارد فداکار باشد و بتواند حقّ برادری رسول خدا صلی الله علیه و آله را ادا کند.

آری، به غیر از علی علیه السلام، کسی لایق چنین مقامی نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله در حقّش فرمود:

«أَنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلّا أَنَّهُ لا نَبِیّ بَعْدی»؛(1)

«ای علی، تو در مقایسۀ با من، همچون هارون در قیاس با موسی هستی، جز اینکه بعد از من، پیامبری نخواهد بود (تنها فرق تو با هارون آن است که تو پس از من به نبوّت نمی رسی)».

ص:94


1- (1) این حدیث به حدیث «مَنزِلت» شهرت دارد و از خاصّه و عامّه به طریق متعدّد نقل شده است. ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 16؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 347-349؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج 5، ص 220؛ مرعشی نجفی، شرح احقاق الحق.

و به همین جهت، پیغمبر صلی الله علیه و آله هم غیر از علی علیه السلام، احدی را به این مقام برنگزید.

عقد اخوّت بین پیامبر و علی علیهما السلام

علاوه بر علمای شیعه، محدّثان مشهور و مورّخان معروف و نویسندگان کتب سیره اهل سنّت، مانند حلبی، زینی دحلان و ابن هشام، حدیث اخوّت را روایت کرده اند.

هرکس که درباره این موضوع، به کتب شیعه و اهل سنّت رجوع کند، یقین حاصل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله از بین همۀ اصحاب و خویشان، یگانه کسی را که به اخوّت و برادری خود برگزید، علیعلیه السلام بود و هرکس جز علی علیه السلام چنین ادّعایی کند، کذّاب و دروغگو است؛ چنان که احدی نیز به جز علی علیه السلام ادّعای این فضیلت را نکرد؛ و این امتیاز که متضمّن سایر فضایل است، مخصوص آن حضرت می باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله انتخاب خود را در چندین مکان مختلف صریحاً اعلام فرمودند:

1. هنگام عقد اخوّت بین مهاجرین.

2. هنگام عقد اخوّت بین مهاجرین و انصار.

3. هنگام نزول آیه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ .(1)

4. روز مباهله.

ص:95


1- (1) حجرات، 10.

این انتخاب، براساس وحی و انتخاب خدا بود. خدا بین پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام برادری قرار داده بود؛ چنان که در لَیْلَةُ المبیت، شبی که مشرکان می خواستند پیغمبر صلی الله علیه و آله را بکشند، و علی علیه السلام جان خود را فدای جان پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و در بستر آن حضرت - به شرحی که در کتب معتبر اهل سنّت آمده است - خوابید، خداوند درضمن وحی که به جبرئیل و میکائیل کرد، فرمود:

«أَفَلا کُنْتُما مِثْلَ عَلیّ بْنِ أَبی طالِب، اخَیْتُ بَیْنَهُ وَبَیْنَ مُحَمَّدٍ».(1)

«آیا شما مانند علی بن ابی طالب نیستید (و از فداکاری او درس نمی گیرید؛ به این دلیل)، من بین او و محمد برادری برقرار کردم».

علاوه براین، در مواقف و مواضع زیادی، پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را برادر خود خواند و از موقع دعوت، و هنگام نزول آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (2) که علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله در حقّ او فرمود:

«اِنَّ هذا أَخی وَوَصِیِّی وَخَلیفَتی فیکُمْ فَاسْمَعُوا

ص:96


1- (1) یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 39؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 240؛ همو، خصائص الوحی المبین، ص 120؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 3، ص 600-601؛ امینی، الغدیر، ج 2، ص 48.
2- (2) شعراء، 214. «و خویشاوندان نزدیکت را هشدار ده».

لَهُ وَأَطیعُوا»؛(1)

«به درستی که علی، برادر من و وصی من و خلیفه من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید».

در سیرۀ ابن هشام، از ابن اسحاق روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش از مهاجر و انصار، برادری برقرار کرد؛ سپس فرمود: «پناه بر خدا که از پیغمبر سخنی که نفرموده باشد، بگویید».

«تَآخَواْ فِی اللهِ أَخَوَیْنِ أَخَویْنِ»؛

«در راه خدا، دونفر دونفر بایکدیگر برادر شوید».

سپس دست علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفت و فرمود:

«هذا أَخی»؛

«این برادر من است».

سپس می گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله، سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ وَ إِمامُ المُتَّقینَ وَرَسُولُ رَبِّ الْعالَمینَ که نظیر و مانندی در بین بندگان خدا ندارد، با علی بن ابی طالب علیه السلام برادر هستند.(2)

ابن اثیر در اسْدُ الْغابَه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله دو مرتبه بین خود و علی

ص:97


1- (1) ابن بطریق، خصائص الوحی المبین، ص 121-124؛ امینی، الغدیر، ج 2، ص 278-284.
2- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 505.

علیه السلام برادری قرار داد؛ زیرا بین مهاجرین برادری قرار داد و سپس بین مهاجر و انصار، و در هر بار به علی علیه السلام فرمود:

«أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَالأخِرَة»؛(1)

«تو در دنیا و آخرت برادر من هستی».

متون و اسناد احادیث اخوّت در جوامع شیعه و اهل سنت بسیار است؛ به طوری که در کتب سنن الترمذی(2) ، سنن ابن ماجه(3) ، المستدرک حاکم نیشابوری(4) و تاریخ طبری(5) ، مسند احمد(6) ، مجمع الزوائد هیثمی(7) ، الطبقات الکبری ابن سَعد(8) ، الدرالمنثور سیوطی(9) ، الریاض النضره طبری(10) و فضائل الخمسه(11) ، به طورمفصّل شرح داده شده است.

ص:98


1- (1) ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 3، ص 588.
2- (2) ترمذی ، سنن، ج 5، ص 300.
3- (3) ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 44.
4- (4) حاکم نیشابوری ، المستدرک، ج 3، ص 14.
5- (5) طبری ، تاریخ، ج 2، ص 56.
6- (6) احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 159.
7- (7) هیثمی ، مجمع الزوائد، ج 9، ص 134، 205.
8- (8) ابن سعد، الطبقات الکبری ، ج 8، ص 23.
9- (9) سیوطی ، الدرالمنثور، ج 4، ص 295، 371.
10- (10) طبری، الریاض النضره، ص 75-80.
11- (11) فیروزآبادی ، فضائل الخمسه، ج 1، ص 318-337.

فصل پنجم: ولادت و زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام

اشاره

ص:99

ص:100

بنابه اختیار شیخ مفید در مسارالشیعه(1) و شیخ بهائی در توضیح المقاصد(2) و دیگران(3) سبط اکبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت متولد شد.

بسیاری از مردم، شخصیّت حضرت مجتبیعلیه السلام و تأثیر بسیار حسّاس و فوق العادۀ صلح آن حضرت را در حفظ اسلام، آن گونه که باید نمی شناسند؛ و هنوز شأن و منزلت و سیرۀ آن حضرت، مجهول مانده است.

شخصیّت والای آن پیشوای عالیقدر، بس عظیم تر از آن است که ما بتوانیم درباره آن، کتابی بنگاریم و یا با نگارش مقاله ای آن را شرح دهیم.

علاوه بر کتب بسیار که در شرح احوال و تاریخ زندگی آن حضرت نوشته شده، در هزاران کتاب تاریخی، روایی، تفسیری، اخلاقی، تراجم و...، فضایل و مناقب آن بزرگوار درج شده است.

ص:101


1- (1) مفید، مسارالشیعه، ص 24.
2- (2) بهائی، توضیح المقاصد، ص 23.
3- (3) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 191؛ اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 136؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 13 -15

کتب بسیاری از تألیفات شیعه و اهل سنت موجود می باشد که مآخذ و مدارک معتبر تاریخ زندگی آن امام بزرگ و رهبر جلیل القدر است؛ نظیر: صحیح البخاری، صحیح مسلم، سنن الترمذی، سنن ابن ماجه، الطبقات الکبری ابن سعد، سنن ابی داوود، خصائص امیرالمؤمنین نسائی، الجامع الصغیر سیوطی، مصابیح السنة بغوی، إسعاف الرّاغبین صبان، نورالأبصار شبلنجی، تذکرة الخواص سبط ابن جوزی، الإتحاف بحب الاشراف شبراوی، کفایة الطالب گنجی شافعی، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، مرآة الجنان یافعی، ملتقی الأصفیاء راوه مکی، نظم دررالسمطین زرندی، فرائدالسّمطین جوینی، السیرة الحلبیه حلبی، سیرة زینی دحلان، الصّواعق المحرقة ابن حجر هیتمی، اسدالغابة ابن اثیر جزری، الاستیعاب ابن عبدالبر، الإصابة فی تمیزالصحابه ابن حجر عسقلانی، تاریخ الخلفاء سیوطی، الفصول المهمه ابن صباغ مالکی که از کتب اهل سنّت می باشند.

اینک برای رعایت اختصار، ترجمه قسمت هایی از کتاب اهل البیت علیهم السلام(1) ، تألیف توفیق ابوعلم(2) که یکی از تازه ترین تألیفات اهل سنّت در

ص:102


1- (1) ر. ک: ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 263-415.
2- (2) رئیس مجلس ادارة مسجد «السیّدة نفیسه»، وکیل «وزارة العدل» و از دانشمندان مطّلع.

سال 1390 هجری قمری است و در مصر نگاشته شده است را با اندک اضافاتی نقل می کنیم:

ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

از آن خانه ای که خدا رخصت داده تا برافراشته و بلندقدر باشد و در آن نام او برده شود،(1) پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، سّید جوانانِ اهل بهشت و نوزاد عزیز اهل بیت و سِبطِاکبر خود را در شب نیمۀ ماه مبارک رمضان سال سوّم پذیرا شد. وقتی ولادت نوزاد را به پیغمبر صلی الله علیه و آله مژده دادند؛ امواج سرور و شادمانی، دل آن حضرت را فرا گرفت؛ و مشتاقانه و باشتاب، به خانه دختر محبوبه اش، سیّدۀ زنان عالمیان، و داماد گرامی اش، امام مسلمین آمد و فرمود: «یا أسماء! هاتینی ابنی»؛ «ای اسماء! پسرم را به من بده».

پس از اینکه اسماء نوزاد عزیز خاندان نبوّت را به جدّ بزرگوارش داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه را قرائت فرمود و بدین گونه نخستین صدایی که گوش نوزاد با آن آشنا شد، صدای آشنای جدّش، خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله بود؛ صدایی که ندادهندۀ توحید، تکبیر، تهلیل و نبوّت بود:

«ألله أکبر، أشهد أَن لا إله إلّا الله».

ص:103


1- (1) اشاره به آیه 36 سورة نور.

با این کلمات و جملات، گوش دل مولود، به نغمات روحانی آشنا شده و اعماق و نهانی های روان او پذیرای آن گشت؛ تا زندگی وی، از آن جملات نشاطبخش روح، و توان افزای خرد، مُلهَم باشد.

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود:

«آیا این نوزاد مبارک را نام گذارده ای؟».

حضرت علی علیه السلام فرمود:

«من بر شما سبقت نمی گیرم!».

هنوز لحظاتی نگذشته بود که بشیرِ وحی - جبرئیل - نازل شد و فرمان خدا را به پیغمبر صلی الله علیه و آله رساند:

«سَمِّهِ الحَسَن»؛(1)

«او را حسن نام گذار».

پیغمبر صلی الله علیه و آله شخصاً برای حسن علیه السلام عقیقه کرد: و «بسم الله» گفت و دعا کرد.(2)

ص:104


1- (1) صدوق، الامالی، ص 197-198؛ همو، علل الشرایع، ج 1، ص 137-138؛ همو، معانی الاخبار، ص 57؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 15-19؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 263-264.
2- (2) کلینی، الکافی، ج 6، ص 32-33؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 20؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 21، ص 435؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 256-257.

القاب و کنیه امام علیه السلام

از جمله القاب آن حضرت عبارت است از: سیّد، مجتبی، سبط، ولی، طیّب، زکی و تقی و پیغمبر صلی الله علیه و آله، آن حضرت را به «أبی محمّد»، مکنّی فرمود.(1)

فضایل امام علیه السلام

شیعه و اهل سنّت، به اتّفاق براین عقیده اند که آن حضرت، یکی از اصحاب «کساء» است؛ که آیه «تطهیر»، در شأن آنان نازل شد. و طبق حدیث متواتر «ثقلین»، عدل قرآن، و نیز یکی از چهار نفری است که پیغمبر صلی الله علیه و آله او را برای مباهله با نصارای «نجران»، حاضر فرمود.(2) پیغمبر صلی الله علیه و آله او را دوست می داشت و می فرمود: «این پسرم آقا است».(3)

اسامة بن زید روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: این دو (حسن و حسین)، پسران من، و پسران دخترم هستند. خدایا! من آنها را دوست دارم؛ پس، آنها را دوست بدار و هر که آنها را دوست می دارد، دوست بدار.(4)

ص:105


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 192؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 265-266.
2- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 266.
3- (3) صنعانی، المصنف، ج 11، ص 452؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 230-237؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 185؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص 125.
4- (4) ابن ابی شیبه کوفی، المصنف، ج 7، ص 512؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 154؛ اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 144؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص 121.

از زید بن ارقم روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَنْ أَحبَّ هؤُلاءِ فَقَدْ أَحَبَّنی، وَ مَنْ أَبْغَضَ هؤُلاءِ فَقَدْ أَبْغَضَنی»؛(1)

«هرکس اینها (علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام) را دوست دارد مرا دوست داشته، و هرکس اینها را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است».

«عایشه» نقل کرده:

اِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کانَ یَأخُذُ حَسَناً فَیَضُمْهُ إِلَیهِ ثُمَّ یَقُولُ: «اللّهُمَّ إنَّ هذا ابْنی وَ أَنَا احِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُ».(2)

به درستی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حسن را می گرفت و بر سینه خود می چسبانید و می فرمود: «خدایا به درستی که این پسر من است. من او را دوست دارم، پس تو او و دوستدار او را دوست بدار».

انس بن مالک می گوید: حسن علیه السلام بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد. خواستم او را از پیغمبر صلی الله علیه و آله دور سازم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وای بر تو ای

ص:106


1- (1) ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 153-154؛ اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 148-149.
2- (2) ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 197.

انس! پسرم و ثمره زندگی ام را واگذار. هرکس او را اذیّت کند، مرا اذیّت کرده؛ و هرکس مرا اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده است».(1)

شرفِ نَسَب

شرافتِ نَسَبِ امام حسن مجتبی و امام حسین علیهما السلام را احدی از این امّت ندارد. آن پدر و آن مادر و آن جدّ بزرگواری که مایۀ افتخار کاینات و علّت غایی خلقت ممکنّات است.(2)

علاوه براین، پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو را پسر خود می خواند(3) و در آیه مباهله،(4) این دو بزرگوار، پسران پیغمبر صلی الله علیه و آله شمرده می شوند و اگرچه از صُلب علی علیه السلام هستند؛ ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله به ملاحظۀ ولادتشان از فاطمه زهراعلیها السلام آنها را پسران خود خواند و چشم حضرت به وجودشان روشن بود.(5)

آنان نیز در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله، آن حضرت را «پدر» می گفتند و با خطاب «یا أَبَتِ» بر نشاط پیغمبر صلی الله علیه و آله می افزودند و پدرشان علی

ص:107


1- (1) هیثمی، مجمع الزوائد، ج 1، ص 284؛ مرعشی نجفی، شرح احقاق الحق، ج 11، ص 47؛ ج 19، ص 317.
2- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 270-271.
3- (3) نسائی، السنن الکبری، ج 5، ص 149؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 3، ص 166.
4- (4) آل عمران، 61.
5- (5) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 271-272.

علیه السلام را «یا أَبَاالحَسَن» خطاب می کردند.

پس از آنکه پیغمبر صلی الله علیه و آله از این جهان، به سوی ملکوت اعلی رحلت فرمود، امیرالمؤمنین علیه السلام را با «یا أَبَتِ» مورد خطاب قرار می دادند.

مردم هم آنها را «یا ابن رسول الله» و «یا ابن المصطفی» خطاب می کردند.(1)

علم امام حسن مجتبی علیه السلام

لزومی به بررسی علم امام حسن مجتبی علیه السلام، نیست؛ زیرا آن حضرت به تصریح حدیث «ثقلین» و اخبار دیگر، عِدل قرآن، رهبر و هادی امّت، مفسّر کتاب و وارث علوم پیغمبر صلی الله علیه و آله بود.

اوّلین شرط اساسی زعامت، علم و دانش است؛ و چنانچه محدّثان روایت کرده اند، از همان آغاز کودکی علم و نبوغ فکری و درک و تیزهوشی بی نظیری در امام حسن علیه السلام پدیدار بود.

وی در مجلس جدّش حضور می یافت و وحی و علومی را که آن حضرت املا می کرد، فرا می گرفت، و به نزد مادرش سیّدة النّساء علیها السلام می آمد و برای او بازگو می نمود و هنگامی که امام علی علیه السلام به منزل می آمد، فاطمه زهرا علیها السلام آنچه را از فرزند خود شنیده بود برای امام علیه السلام نقل می کرد.(2)

ص:108


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 271.
2- (2) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 175؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج 43، ص 338؛ محدث قمی ، الانوارالبهیه، ص 88؛ همو، سفینة البحار، ج 2، ص 184-185. ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 274.

از آن حضرت احادیث و سخنان برگزیده و ممتازی در موضوعات: دعا و موعظه، زهد و تقوا، سیاست، مکارم اخلاق، قضا، فضل قرآن و... روایت شده است؛ که قسمتی از آنها در کتب اهل سنّت نیز بیان شده است.(1)

علم آن امام بزرگ تا بدان جا بود که امیرالمؤمنین علیه السلام، پاسخ برخی مسائل را به آن حضرت محوّل می کردند.

ازجمله روایت شده است که: مردی اعرابی از ابوبکر پرسید: من محرم بوده ام، و تخم شترمرغ برگرفته و پخته و خورده ام، کفّاره ای که بر من واجب شده است، چیست؟

ابوبکر متحیّر شد و نتوانست به آن سؤال پاسخ دهد. ازاین رو پاسخ گفتن را به عمر ارجاع کرد. عمر نیز از پاسخ به سؤال بازمانده، و پاسخ گفتن به سؤال را به عبدالرّحمن بن عوف حواله کرد. او نیز از پاسخ به سؤال درماند، هر چهار تن، به باب مدینة العلم، حضرت علی علیه السلام پناه بردند. اعرابی سؤال را مطرح کرد و از امام علیه السلام پاسخ خواست. امام علیه السلام فرمود:

«سَلْ أَیَّ الْغُلامَیْنِ شِئْتَ، وَ أَشارَ إِلَی الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ»؛

ص:109


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 275-276.

«از هریک از این دو پسر (حسن و حسین) خواهی سؤال کن».

(و این در موقعی بود که سن امام حسن علیه السلام از نه و سن امام حسین علیه السلام از هشت سال، بیشتر نبود!)

اعرابی از امام حسن علیه السلام سؤال کرد.

امام علیه السلام فرمود: آیا شتر داری؟

اعرابی گفت: بلی!

امام علیه السلام فرمود: «به تعدادی که تخم مرغ خورده ای، شترهای مادّه را به شترهای نر بزن و هرچه نتیجه آنها شد، به مکّه بفرست (تا در آنجا به کفّاره این عمل نحر شود)».

امیرالمومنین علیه السلام فرمود:

«إِنَّ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبُ وَ (مِنها) ما یَزْلِقُ»؛

«برخی از شتران ماده، بچه را سقط می کنند و بچۀ برخی از آنها می میرند».

امام حسنعلیه السلام به پدر بزرگوار، پاسخ داد:

«إِنْ یَکُنْ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبُ وَ ما یَزْلُقُ فَإِنَّ مِنَ الْبیضِ ما یَمْرِقُ»؛(1)

ص:110


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 176-177.

«اگر بعضی از شتران مادّه آن چنان هستند که فرمودید، بعضی تخم مرغ ها هم فاسد می شوند (و جوجه از آنها بیرون نمی آید!)».

این پاسخ با آنچه که در فقه اسلامی و در بحث کفّارات حال احرام مقرّر شده، موافق است. و پیرمردی مانند ابوبکر - که مسند خلافت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را تصرّف کرده بود - و عمر و عبدالرّحمن بن عوف به آن جاهل بودند. ازاین رو این پاسخ مورد تحسین امیرالمؤمنین علیه السلام واقع شد، و به حضار مجلس روکرده و غزارت علم، فضل و مواهب خداوند را که به فرزندش اعطا شده، آشکار و اعلام کرد و فرمود:

«مَعاشِرَ النّاسِ إِنَّ الّذی فَهَّمَ هذَا الْغُلامَ هُوَ الَّذی فَهَّمَ سُلَیْمانَ بْنَ داوُدَ»؛(1)

«ای گروه مردم، آن کسی که به این پسر فهم و علم داده، همان کس است که به سلیمان بن داوود فهم و علم بخشیده است».

یعنی همان گونه که سلیمان بن داوود، از تفهیم و تعلیم و آموزش غیبی برخوردار گردید، حسن نیز، از همان افاضات غیبی و آموزش ها، بدون واسطۀ احدی از خلق، برخوردار است.

ص:111


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 176-177؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 354-355؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 275-276.

مکارم اخلاق

امام حسن علیه السلام در خانه وحی، پرورش یافت؛ و در مدرسه توحید، و در آغوش لطف و مرحمت جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله مورد تربیت قرار گرفت.(1)

ایشان در مکارم اخلاق و خوی پسندیده و روش نیکو، نمونه بود و یکی از علل محبوبیّت فوق العاده آن حضرت، همان اخلاق کریمه اش بود که همگان او را به خاطر داشتن صفات حمیده می ستودند.

ادب، حِلم، فصاحت، صداقت، سخاوت، شجاعت، تقوا، عبادت، زهد، تواضع و سایر خصایصِ ستوده، همه در او جمع، و خُلق و خوی محمّدی در او ظاهر و هویدا بود.

با نقل چند حکایت از اخلاق مرضیّه آن حضرت، این کتاب را زینت می دهیم:

پند بی رنجش

روزی از روزها در ایّام کودکی، امام به همراه برادرش امام حسین علیه السلام پیرمردی را دیدند که وضو را به درستی و صحّت به جا نمی آورد.

محبّت به مردم، و هدایت بشر، آن دو بزرگوار را مانع شد که پیرمرد را به آن حال بگذارند. بنابراین به آرامی و احترام فرمودند:

ص:112


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 267-268.

«أَیُّهَا الشَیْخُ کُنْ حَکَماً بَینَنا یَتَوَضَّأُ کُلُّ واحِدٍ مِنّا فَتَوَضَّئا ثُمَّ قالا أیُّنا یُحسِنُ؟».

«ای پیرمرد بین ما داور باش؛ ما هر دو پیش تو وضو می گیریم، ببین وضوی کدام یک نیکوتر است؟».

سپس هریک وضو گرفتند. پیرمرد، به دقّت، به وضو گرفتن آن دو عزیز پیغمبر صلی الله علیه و آله توجّه کرد؛ و بدون آنکه ناراحت شود، به کوتاهی و تقصیر خود پی برد.

فَقالَ لَهُما: کِلاکِما تُحْسِنانِ الْوُضُوءَ، وَ لکِنْ هذَا الشَّیْخُ الْجاهِلُ هُوَ الَّذی لَم یَکُن یُحْسِنُ وَ قَدْ تَعَلَّمَ الآنَ مِنْکُما وَ تابَ عَلی یَدَیْکُما؛(1)

و به آنها گفت: شما هر دو (ای آقایانِ من)، نیکو وضو می سازید، و لکن این پیر جاهل (اشاره به خودش نمود) است که وضو گرفتن را بلد نیست و هم اکنوناز شما آموخت، و به دست شما توبه کرد.

ترس از عذاب الهی

امام حسن علیه السلام عابدترین مردم عصر خود، و زاهدترین و فاضل ترین ایشان بود.(2)

ص:113


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 168؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 100؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 319؛ ر. ک: ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 268.
2- (2) صدوق، الامالی ، ص 244؛ شرف الدین موسوی ، صلح الحسن علیه السلام، ص 27.

هنگامی که قصد حج می کرد با پای پیاده و چه بسا با پای برهنه عزیمت می فرمود. وقتی وضو می گرفت بدنش به لرزه می افتاد، و رنگش زرد می شد،(1) و در هیچ حال، ذکر خدا را ترک نمی کرد. پارسا و بردبار و بافضل بود و از خدا خوف داشت.(2)

روایت شده مردی مناجات و گریه آن حضرت را شنید؛ عرض کرد: آیا از عذاب خدا می ترسی درحالی که وسایل نجات در نزد توست؟ پسر پیغمبری، و از شفاعت او برخوردار هستی و رحمت خدا هم [عامّ است و] به هر چیزی احاطه دارد.

امام علیه السلام فرمود: امّا اینکه من پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم، خدا می فرماید:

فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ؛3

«آن هنگام که در صورِ اسرافیل دمیده شود، بین آنها قرابتی باقی نماند».

و امّا شفاعت او؛ پس خدا می فرماید:

مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ؛4

«چه کسی جز به اجازۀ خدا شفاعت می کند».

ص:114


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 180؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 130، 132.
2- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 268.

و امّا رحمت خدا که هرچیز را فرا گرفته است؛ پس خدا می فرماید:

فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ؛1

«پس رحمت خویش را به زودی برای پرهیزکاران قرار می دهیم».

حضرت سپس فرمود:

«فَکَیْفَ الْأَمانُ یا أخَا الْعَرَبِ».(1)

«پس چگونه می توان خلاصی یافت، ای برادر عرب»

محّبت امام علیه السلام به مردم

امام علیه السلام شیرین بیان، خوش معاشرت و باالفت و محبوب بود. پیر و جوان، و عموم مردم او را برای خصایص حمیده ای که داشت، دوست می داشتند. همواره به مردم عطا و بخشش می کرد؛ چه از او درخواست می کردند و چه تقاضایی نمی کردند.

پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب، در تعقیب می نشست،(2) سپس به دیدار کسانی که می بایست می رفت، و به آنان مهر و محبّت می نمود.

ص:115


1- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 269.
2- (3) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 180.

وقتی نماز ظهر را می خواند، در مسجد می نشست و به مردم علم و ادب می آموخت.(1)

امام علیه السلام میهمان خانه خدا

امام حسن علیه السلام از همه خلق خدا راستگوتر بود. هر زمان به در مسجد می رسید، سر بلند می کرد و می فرمود:

«إِلهی ضَیْفُکَ بِبابِکَ یا مُحُسِنُ قَدْ أَتاکَ الْمُسِیءُ فَتَجاوَزْ عَنْ قَبیحِ ما عِنْدی بِجَمیلِ ما عِنْدَکَ یا کَریمُ»؛(2)

«خدایا، میهمانت در کنار در خانۀ توست، ای احسان کننده!، گناهکار به سوی تو آمده است، پس از زشتی آنچه که در نزد من است با زیبایی آنچه که نزد

توست درگذر، ای بزرگوار».

جلالت امام علیه السلام

از محمّد بن اسحاق روایت شده است: هیچ شخصی پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله در شرف، به مقامی که حسن بن علی علیهما السلام نایل شد، نرسیده است. برای ایشان فرشی بر در خانه اش گسترده می شد. وقتی از خانه بیرون

ص:116


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 269.
2- (2) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 180؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 130؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 270.

می آمد و بر آن فرش می نشست، مردم می آمدند و می ایستادند، و به واسطه عظمت و جلالتی که آن حضرت داشت، کسی از آنجا نمی رفت؛ تا آنجاکه آن حضرت می دید که راه بسته شده؛ برمی خاست، و به درون خانه می رفت. راوی می گوید: دیدم که امام در راه مکّه از مرکبش پیاده شد و همه خلق خدا از مرکب های خود فرود آمدند، و پیاده رفتند. حتّی دیدم که «سعد وقّاص» پیاده شد و در کنار آن حضرت پیاده به راه رفتن خود ادامه داد.(1)

امام علیه السلام، نمایش رحمت الهی

امام حسن مجتبی علیه السلام مانند جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله نمونه بارز رحمت الهی بود که دل های ناامید و اندوهناک را پر از امید و رحمت می کرد. او به دیدار ضعیفان می رفت؛ بیماران را عیادت می کرد؛ در تشییع جنازه ها شرکت می فرمود؛ دعوت مسلمانان را اجابت می کرد و اهتمام او بر این بود که مبادا کسی از ایشان رنجیده خاطر شود. از سوی آن حضرت، به احدی بدی و آزاری نمی رسید. با فقیران همنشین می شد و بدی را با نیکی پاسخ می داد.(2)

ص:117


1- (1) طبرسی، اعلام الوری، ج 1، ص 412-413؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 174؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص 135؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 270.
2- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 284-285.

محبّت، پاسخ جسارت

مردی شامی - ازجمله کسانی که معاویه، آنان را به دشمنی با خاندان نبّوت تربیت کرده بود - تا آن حضرت را دید، آنچه خواست و توانست به امام علیه السلام جسارت کرد و دشنام داد. امام علیه السلام ساکت و خاموش بود، و هیچ پاسخی به او نداد تا از ناسزاگویی بازبماند. امام علیه السلام، با کلامی لطف آمیز و مهرآگین و تبسّم های پر از بشارت و مرحمت به او فرمود: «گمان می کنم غریب باشی؟ اگر از ما چیزی درخواست کنی به تو عطا می کنیم و اگر از ما راهنمایی بخواهی، تو را هدایت می نماییم و اگر چیزی بر عهده ات باشد، ما آن را عهده دار می شویم و اگر گرسنه ای، به تو طعام می دهیم و اگر نیازمندی بی نیازت می سازیم و اگر گریخته ای، به تو پناه می دهیم».

حضرت آن چنان با مرد شامی لطف و مهربانی کرد که دشمنی و بدی از روح او زایل گشت و مرد شامی ازخودبی خود شد، و یارای پاسخ و

عرض ادب نداشت و ازاین رو شرمنده و متحیّر ماند که چگونه از امام علیه السلام عذرخواهی کند و گناهی را که مرتکب شده، از بین ببرد. ناچار تمام عذرخواهی ها و عرض ادب های خود را با این جمله پرمعنای قرآنی خلاصه کرد و گفت:

ص:118

اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛1

«خداوند بهتر می داند که رسالتش را در کجا (در چه کسی) قرار دهد»

حلم امام علیه السلام

امام حسن علیه السلام به تمام معنا انسانی واقعی و نمونه کامل خلق نیکوی پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. غضب، او را به هیجان نمی آورد و امور شخصی ناخوشایند، او را تکان نمی داد. تحت تأثیر خشم، کاری انجام نمی داد و عمل آن حضرت همواره تداعی گر این آیات شریفه بود که:

وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛2

«و فروبرندگان خشم و درگذرندگان از مردم هستند خداوند نیکوکاران را دوست دارد».

وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛3

ص:119

«نیکی و بدی مساوی نیستند، تو بدی را به روشی که نیکوتر است برطرف نما».

آن حضرت، هرچه از دشمنانش می دید، با صبر و گذشت و عفو، پاسخ می داد؛ تا آنجاکه - مروان حکم - یکی از خبیث ترین دشمنان اهل بیت علیهم السلام حلم و بردباری آن حضرت را به کوه تشبیه کرده بود.(1)

او مانند جدّش، در حلم و گذشت و عفو، نمونه جهانیان بود. تاریخ، از اخلاق او نوادری را حفظ کرده است و بر این دلالت دارد که او در طلیعه اخلاقیّین و بنیان گذاران ادب و اخلاق، در جهان اسلام قرار دارد.(2)

سخاوت امام علیه السلام

کرم و سخاوت حضرت مجتبی علیه السلام نیز امر عجیبی است. سخاوت حقیقی که بذل خیر به داعی خیر، و بذل احسان به داعی احسان باشد، از صفات ممتاز و از جمله خصایصی است که خدا آن را دوست می دارد.

چنان که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است: «دو خُلق است که خدا آن دو را دوست می دارد؛ حسن خلق و سخاوت».(3) و امام حسن مجتبی علیه السلام این

ص:120


1- (1) ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 49؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 13، 51؛ ذهبی ، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 276؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 145.
2- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 286-287.
3- (3) نراقی ، جامع السعادات، ج 2، ص 88.

صفات عالی را در روشن ترین مظاهر و بلندترین مفاهیم و معانی اش دارا بود؛ تاحدّی که آن حضرت را «کریم اهل البیت» لقب دادند.

صفت سخاوت، صفتی بود که امام حسن علیه السلام به علّت جود و سخا و کرم و کمک به ضعفا و احسان به امّت و انفاق اموال بر فقیر و غنی، بدان معروف و مشهور شده بودند.

امام علیه السلام، برای مال دنیا ارزشی قایل نمی شد و اهمیّتی به آن نمی داد؛ مگر آنکه به وسیله آن، گرسنه ای را سیر کند و برهنه ای را بپوشاند و به کمک مصیبت زده ای بشتابد؛ یا قرض مقروضی را بپردازد.

سخاوت، عنصری از عناصر ذاتی و جزئی از اجزای وجود امام علیه السلام بود. با آنکه سیل نیازمندان و انبوه انسان های محتاج، بر در خانه امام علیه السلام ازدحام می کردند، باران سخای آن حضرت بر همه می بارید و هیچ سایلی را از درِ خانۀ کرمش، رد نمی کرد.(1)

از آن حضرت سؤال شد: چگونه است که نمی بینم سائلی را رد نمایی؟

امام علیه السلام پاسخ داد: «من خود سائل درگاه خدا هستم؛ شرم می کنم که خود سائل باشم و سائلی را رد کنم».(2)

ص:121


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 289-290.
2- (2) مرعشی نجفی، شرح احقاق الحق، ج 11، ص 151؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 290.

بخشش، پیش از ابراز نیاز

فردی اعرابی و نیازمند به محضر مبارک امام علیه السلام شرفیاب شد. امام علیه السلام دستور دادند که آنچه در خزانه است به او عطا کنند. بیست هزار درهم در خزانه بود؛ به او بخشیدند. اعرابی گفت: مولای من! چرا فرصت ندادی تا حاجتم را بگویم و مدح و سپاسم را تقدیم کنم.

امام علیه السلام فرمود:

«نَحْنُ اناسٌ نَوالُنا خُضَلٌ یَرْتَعُ فیهِ الرَّجاءُ وَالْأَمَلُ

تَجُودُ قَبْلَ السُّؤالِ أَنْفُسُنا خَوْفاً مِنْ ماءِ وَجْهِ مَنْ یَسِلُ

لَوْ عَلِمَ الْبَحْرُ فَضْلَ نائِلِنا لَفاضَ مِنْ بَعْدِ فَیْضِهِ خَجَلُ»(1)

«ما مردمی هستیم که بخشش ما بسیار است؛ که در

آن امید و آرزو می چرد. قبل از اینکه از ما بخواهند، عطا می کنیم که مبادا آبروی سؤال کننده بریزد. اگر دریا از آنچه به دیگران می بخشیم، مطّلع شود، از عطای خود شرمنده می گردد».

پاداش امام علیه السلام به غلام

روزی امام علیه السلام، غلام سیاهی را در باغی دیدند. او که قرص نانی داشت، لقمه ای خود می خورد و لقمه ای به سگی که نزدش بود، می داد.

ص:122


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 182؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 341.

امام علیه السلام علّت را از او باز خواست کرد. غلام گفت: از اینکه فقط خود بخورم و به سگ نخورانم، حیا می کنم.

امام علیه السلام خواست به خاطر این عمل به او پاداشی دهد و او را مورد لطف و احسان خود قرار دهد، فرمود: «در جای خود باش». امام علیه السلام غلام را از صاحبش خرید و باغ را نیز خریداری فرمود. سپس غلام را آزاد کرد و باغ را به او بخشید.(1)

اهمّیّت امام علیه السلام به زندگی مردم

وقتی امام مجتبی علیه السلام در کوچه های مدینه عبور می کردند، شنیدند که شخصی از خدا ده هزار درهم درخواست می کند. ازاین رو خود را به منزل رساندند و به سرعت آن مبلغ را برای او فرستادند.(2)

نمونه های بسیاری از سخاوت و کرامت آن حضرت در تاریخ نقل شده است.(3)

زهد امام علیه السلام

زهد امام مجتبی علیه السلام به حدّی بود که تمام اسباب حب و دلگرمی به امور دنیوی و نعم آن را ترک فرمود و به خانۀ آخرت و منزلگاه

ص:123


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 291-292.
2- (2) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 182؛ اربلی، کشف الغمه، ج 3، ص 183.
3- (3) ر. ک: ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 291-296.

پرهیزکاران اقبال و توجّه داشت و چنان بود که خود فرمود:

«مَنْ عَرَفَ اللهَ أَحَبَّهُ، وَمَنْ عَرَفَ الدُّنْیا زَهَّدَ فیها، وَالْمُؤْمِنُ لایَلْهُو حَتّی یَغْفُلَ وَإِذا تَفَکَّرَ حَزَنَ»؛(1)

«هرکس خدا را بشناسد، او را دوست خواهد داشت و هرکس دنیا را شناخت، به آن بی میل و رغبت خواهد شد و مؤمن، لهو و لعب نمی کند تا [از قیامت] غافل شود و چنان که تفکر کند، غمگین می شود».

امام علیه السلام خدا را می شناخت لذا او را دوست می داشت، دنیا را می شناخت ازاین رو به آن بی رغبت گشت. لهو و غفلت نداشت، وهرگاه تفکر می کرد اندوهناک می گردید.

آن حضرت هرگاه، مرگ و جایگاه انسان را در ذهن خویش تداعی می کرد، ناخودآگاه می گریست و نیز وقتی که بَعث و نشور و گذشتن از صراط را به خاطر می آورد، گریه می کرد. و زمانی که عَرْضِ بر خدا را در موقف حساب متذکّر می شد، در میان ناله و صیحه ای که داشت، بی هوش می شد.(2)

ص:124


1- (1) ابن ابی الدنیا، الهم و الحزن، ص 70؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 296.
2- (2) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 296.

هیبتِ امامت

همه شرایط امامت، در وجود امام علیه السلام جمع بود و تمثال و پیکرۀ عظمتْ و نمادِ هیبت پیامبر صلی الله علیه و آله بود. وقار و هیبت امام علیه السلام، چشم ها را لبریز از محبّت کرده، و بر دل ها مسلّط شده بود و به حدّی بود که معاویه، تحت نفوذ آن هیبت و عظمت قرار داشت و از آن حضرت بیمناک بود.

یکی از نمونه های هیبت و عظمت ایشان و برادرش امام حسین علیه السلام در میان مسلمانان این بود که با هیچ کاروانی در سفر حجّ بیت الله الحرام، پیاده سفر نمی فرمودند؛ مگر آنکه همگان، برای تعظیم آنان فرود می آمدند و پیاده می شدند و با آنکه پیاده رفتن بر آنان زحمت داشت، کسی سوار نمی شد.

در یکی از سفرها، «سعد بن ابی وقّاص» به درخواست مردم، خدمت امام علیه السلام عرض کرد: یا ابامحمّد! پیاده راه رفتن برای جمعیّت حجّاج، سنگین است. آنان وقتی می بینند شما پیاده راه می روید، خوش نمی دارند سوار باشند. اگر ممکن است به آنان مرحمت فرمایید و سوار شوید.

امام علیه السلام فرمود: ما با خدا عهد کرده ایم، پیاده به خانه او برویم. از راه به دور می رویم [تا مردم ما را نبینند و از سوار شدن شرمنده نشوند].(1)

ص:125


1- (1) مغربی، شرح الاخبار، ج 3، ص 111؛ مفید، الارشاد، ج 2، ص 128-129؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 168؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 297.

فضایل و مناقب امامعلیه السلام بیش از آن است که بتوان بیان کرد:

هر شرح بی نهایت، کز وصفِ یار گوییم حرفی است از هزاران، کاندر عبارت آید

فضایل و صفات حمیده، علم و حلم و تقوا و معالی امور آن حضرت در بسیاری از کتب شیعه و اهل سنّت جمع آوری شده است.

صَلَّی اللهُ عَلی جَدِّه وَعَلی أَبیهِ وَاُمِّهِ وَعَلَیْهِ وَعَلی أَخیهِ وَعَلَی الْأَئِمَّةِ التِّسْعَةِ مِنْ ذُرِّیَّةِ الْحُسَیْنِ علیهم السلام سیَّما الإِمامِ الغائِبِ، وَلِیِّ الْعَصْرِ وَنامُوسِ الدَّهْرِ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَسَهَّلَ اللهُ مَخْرَجَهُ وَجَعَلَنا فِداهُ.

اسرار صلح حضرت مجتبی علیه السلام

یکی از تعالیم مهمّ اسلام - که در جبهه برنامه های اسلامی، درخشان و هویداست - دعوت به صلح و کوشش برای رفع اختلافات و اصلاح ذات البین است.

قرآن می فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً؛1

«ای افراد باایمان، همگی در فرمانبری حق وارد شوید».

و نیز می فرماید:

ص:126

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ؛1

«منحصراً افراد مؤمن بایکدیگر برادرند، پس بین برادرانتان سازش برقرار سازید».

و در جای دیگر اشاره کرده است:

وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ؛2

«سازش، بهتر است».

و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود:

«صَلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ وَالصِّیامِ»؛(1)

«آشتی دادن دو نفر، از نماز و روزه یک سال بهتر است».

اگرچه جنگ و جهاد یکی از احکام مهمّ اسلام است، ولی هرگز بالذّات وبالاصالة مطلوب نبوده، و به لحاظ یک ضرورت اجتناب ناپذیر، و به عنوان وسیله اصلاح اجتماعی و عدالت و در راستای اهداف سیاسی اسلام، و احقاق حق و ابطال باطل تشریع شده است.

ص:127


1- (3) نهج البلاغه، نامة 47 (ج 3، ص 76)؛ کلینی، الکافی، ج 7، ص 51؛ مغربی، دعائم الاسلام، ج 2، ص 349؛ صدوق، ثواب الاعمال، ص 148.

وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا؛1

«سخنِ کافران را پست قرار داد و سخن خداوند برتر است».

جهاد، عبادت و اطاعت خداست؛ زیرا جهاد وسیله ای است برای آزادی انسان ها، برای برداشتن یوغ استعمار ستمکار از گردن افراد، و برای وارد کردن همگان در حکومت خدا و لغو حکومت مردم بر مردم که معانی عالی و ارزندۀ آن در عبارت «جهاد فی سبیل الله» خلاصه شده است.

جهاد، جنگ و کوشش برای پیشبرد نقشه های نجات بخش اسلام است. جهاد برای نجات ضعفا و ستمدیدگان، برای دفع استثمار اقویا، برای آزادی انسان ها، برای برقراری نظم صحیح و عادلانه، برای اعلام تساوی حقوق، برای زندگی و اجتماع هرچه بهتر و انسانی تر است.

اسلام، جنگی که برای پیدا کردن بازار کالاهای بازرگانان، برای استعمار، برای توسعه قلمرو یک کشور و فتح ممالک و جهانگیری، برای انتقام و کینه توزی، برای کسب شهرت و قهرمانی، برای بسط نفوذ یک دیکتاتور و غلبه یک ملّت بر ملّت دیگر باشد را محکوم کرده و

ص:128

قهرمانان این جنگ ها را گمراه و جنایت کار و خائن و گناهکار می داند. بنابراین همه ما باید این آیه را سر مشق زندگی خود قرار دهیم:

تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛1

«آن خانۀ آخرت است که آن را برای کسانی که در زمین، اراده برتری جویی و فساد ندارند، قرار می دهیم و سرانجامِ نیک، از آن پرهیزکاران است».

برطبق این آیه، هرکس بخواهد رجحان و برتری بر کسی یا ملّتی داشته باشد، محکوم است.

به راستی که سرانِ ملل و رهبرانِ حکومت های دنیای معاصر، چقدر به این گونه تعالیم اسلام نیاز مبرم دارند.

جهادی برای اسلام، مقدّس محسوب می شود که برای دفاع از حقیقت و فضیلت، برای مقاصد و مصالح عموم، برای انحطاط حکّامی که خود را مالک خلق و مطلق العنان و صاحب اختیار بدون شرط افراد می شمارند، باشد. هدف تمام مجاهدت هایی که اولیای اسلام، در هر زمان و مکانی انجام دادند، این بوده که آسایش و آزادی را برای بشر به ارمغان آورند و به یاری افراد مظلوم و محروم بشتابند.

ص:129

پس با این شرح و تفسیر، مجاهدت در راه اسلام کاری نیست که کسی بتواند آن را با نیروی هوای نفس و احساسات، و برای فرونشاندن آتش خشم و غضب آغاز کند.

گاهی وجود شرایط و مقتضیات و عدم موانع این تکلیف را منجّز و حتمی می کند و گاهی عدم وجود شرایط و مقتضیات، مانع از تنجّز یا توجّه این تکلیف می گردد.

هرگز نمی توان خون کسی را ریخت و به مال و جان کسی تعرّض کرد؛ مگر در جاهایی که به ناچار، عقل و شرع انجام چنین اعمالی را قاطعانه اجازه دهد.

اساس همه جنگ هایی که در عصر ما بین ملل جریان دارد - اعمّ از جنگ سرد و گرم، جنگ های تبلیغاتی و انتخاباتی و حزبی، جنگ های اقتصادی و تجاری و مبارزه ها و رقابت هایی که دولت ها، کارتل های صنعتی و همه وهمه باهم دارند - مقاصدِ پستِ مادّی و حیوانی و ارضای غریزۀ حبّ جاه و مال و شهوات و به دست آوردن پیروزی های مادّی و نظامی و اقتصادی را دنبال می کند. بنابراین، چنین جنگ هایی، نقطۀ انتهایی ندارند و بین هر گروه و جمعیّتی که باشد، با شرافت انسانی سازشی ندارد.

در اسلام، همه این مبارزات که باعث گرفتاری بشر، و اساس گناه و ظلم، و مایه استبداد و خیانت شمرده می شود، ممنوع است. مسلمانان

ص:130

باید با همه این مسائل نیز مبارزه نمایند و مبارزه آنان به مقاصد کثیف، آلوده نشود و به این آیه صریح و محکم قرآن، ایمان داشته باشند که:

ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ؛1

«آن به این دلیل است که خداوند حق است و هرچه غیراو را می خواهند باطل است و خداوند بلندمرتبه و بزرگ است».

باری، نکته دیگر در حکم جهاد این است که چون جهاد برای تحقّقِ

اهداف اسلام و دفاع از حریم فضلیت و آزادی و نوامیس الهی است، تا وصول به این اهداف، لازم و منجّز است. پس از تشکیل مدینه فاضله انسانیّت و جامعه اسلامی و یکپارچه شدن جهان بشری و برداشته شدن فاصله های جغرافیایی و تبعیض های گوناگون در سایه تعالیم اسلام، موضوع و زمینه جهاد از بین می رود؛ درحالی که اساس زندگی اجتماعی تا ابد همان اجتماع فاضل بوده و احکامی مانند احکام عبادات و معاملات و مناکحات ثابت خواهد بود.

بنابراین، جهاد به منزلۀ وسیله تأمین و تحصیل اهداف اسلام، نیروی دفاع و نگهبان جامعه اسلامی است و مقصود بالاصالة سایر احکام و به اصطلاح علما، جهاد، تکلیف و واجب للغیر است.

ص:131

نتیجه مطلب اینکه باید در صلح و سازش و جنگ و جهاد، هدف را در نظر گرفت. اگر مقصد، مقدّس و انسانی وشرافتمند باشد، صلح یا جهادی که برای آن انجام می گیرد، مقدّس و شرافتمندانه است.

ما دراینجا نمی خواهیم و نمی توانیم در اسرار جنگ ها و صلح های اولیای دین وارد شده، از آن شرحی بنویسیم؛ زیرا علاوه برآنکه خود را لایق نمی دانیم، این رشته سر دراز دارد؛ ولی به طور بسیار فشرده، عرض می شود که سیری اجمالی در تاریخ غزوات ومعاهدات رسول خدا صلی الله علیه و آله و صلح هایی که بین آن حضرت و کفّار واقع شد و همچنین مطالعه مختصری از تاریخ فداکاری ها و جانبازی ها و مجاهدت های علی علیه السلام در میادین جهاد، و روش و برنامه های جنگی آن حضرت، ما را به این حقیقت راهنمایی می کند که جنگ های مقدّسی که آنان می کردند از جنگ های عادی ای که برای اهداف مادّی واقع می شود، جدا بود و غرض آن بزرگواران ادای تکلیف، و تقرّب به خدا بوده است.

بنابراین می بینیم که دلاوران میادین جهاد را بندگان زاهد و خداپرست و صاحبان دل های لبریز از محبّت و عدالت و انسان های بشر دوستی تشکیل می دهند که حتّی به آزار مورچه ای راضی نمی شوند. و این سخن پر از حقیقت و عدالت علیعلیه السلام راهنمای آنهاست:

ص:132

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»؛(1)

«به خدا قسم اگر هفت اقلیم جهان را با آنچه در زیر آسمان های آن است به من ببخشند تا اینکه خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از دهان مورچه بیرون بکشم، این کار را نمی کنم».

اینان در میادین جهاد درحالی که شمشیر به دست گرفته بودند، از کشتن و کشته شدن باکی نداشتند.

اولیای اسلام همانند حضرت علی علیه السلام همیشه از جنگ و خون ریزی پرهیز می کردند؛ تا حدّی که به کسی که می دانست قاتلش است، احسان می کرد و اندیشۀ آزار او را نمی کرد و همیشه سفارش می کردند که با او مدارا کنند و در طعام و آب بر او سخت گیری نکنند و از غذایی که خود میل می فرمود، برایش می فرستاد.

به راستی علی علیه السلام قهرمان این غزوات و مرد میادین جهاد فی سبیل الله بود.

آری علی علیه السلام برای کظم غیظ و گرفتن انتقام شمشیری نزد و هرگز برای کسب شهرت و معروف شدن نبردی انجام نداد و یگانه سرباز

ص:133


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 224 (ج 2، ص 218).

فداکار و جانباز اسلام بود، که جبرئیل در مدح او گفت:

«لاسَیْف إِلّا ذُوالْفَقارِ وَلا فَتی إِلّا عَلیّ»؛(1)

«هیچ شمشیری مانند شمشیر ذوالفقار و هیچ جوانی همچون علی علیه السلام نیست».

مردی که به دستِ خیانتکارِ شقی ترین خلق، ضربت خورد و از زندگی دست شست، کسی بود که همیشه از به ناحق ریخته شدن خون انسان ها، ناراحت می شد و می فرمود:

«یَابَنی عَبْدِالْمُطَّلِبِ لا أَلْفیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِماءَ الْمُسْلِمینَ خَوْضاً تَقُولُون: قُتِلَ أمیرالمُؤمِنین. أَلا لا تَقلتُلَنَّ بی الّا قاتِلی... و لا یمثّل بِالرَّجُلِ فَإِنّی سَمِعْتُ رَسُول اللهَ یَقُولُ: إِیّاکُمْ وَ الْمُثْلَةَ»؛(2)

ص:134


1- (1) کلینی، الکافی ، ج 8، ص 110؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 128؛ مفید، الارشاد، ج 1، ص 87؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 82؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 71.
2- (2) علی علیه السلام ملاحظه فرموده بود که چگونه به اتّهام شرکت در قتل عمر، خون سه نفر را ریختند و به اسم خونخواهی عثمان، ده ها هزار نفر را به کشتن دادند. بنابراین برای اینکه موضوع قتل آن حضرت، دستاویز قتل و اتلاف نفوس و خروج از قوانین اسلام، در قصاص نشود، چنین دستور داد. درود ما و همه مردم عدالت خواه بر آن پیشوای دادگر داد گستر. نهج البلاغه، نامه 47 (ج 3، ص 77)؛ طبری، تاریخ، ج 4، ص 114؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 137؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، ص 246، 256-257.

«ای فرزندانِ عبدالمطلب، مبادا پس از من دست به خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیرمؤمنان کشته شد و به بهانۀ انتقام خون من در خون مسلمانان غوطه خورید، بدانید جز قاتلِ من کسی دیگر را نکشید و مبادا او را مثله نمایید؛ به درستی که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود: از مثله کردن دوری گزینید».

این خاندان، در صلح و آشتی و جنگ و جهاد، یک هدف داشتند و آن، اطاعت خدا، و هدایت و نجات بندگان خدا و اعتلای کلمۀ خدا بود.

پس از بررسی این مطالب، صلح امام حسن علیه السلام را تا حدود آگاهی و بینش خود بررسی می کنیم و دریافت پاره ای از اسرار آن را وجهه همّت می سازیم و از خداوند، طلب یاری و هدایت می کنیم.

بدیهی است نگارش در مورد این مطلب، موضوعی نیست که حقّ آن، درضمن یک یا چند مقاله ادا گردد. این موضوع بسیار گسترده است و با تاریخ صدر اسلام و تاریخ زندگی علی علیه السلام و آزمایش هایی که از امّت اسلام شد، ارتباط دارد و راجع به آن کتب مستقلّی نگارش شده است. ولی:

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

ص:135

مرد مصلح

چنانچه در فصل گذشته گفته شد، امام حسن مجتبی علیه السلام انسانی صادق، باوفا، پرهیزکار و باتقوا، خیرخواه و بزرگوار بود.

صلحی که بین آن حضرت و معاویه برقرار شد، علاوه برآنکه صلح طلبی و خیرخواهی و گذشت او را نشان داد، ثابت کرد که خانواده ایشان نیز، ریاست خواه و جاه طلب نیستند؛ و در قیام و نهضت، کناره گیری و عزلت، صلح و جهاد، رضای خدا و مصلحتِ عموم را می خواهند. در هنگام جهاد، مصداقِ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ٍ(1) هستند و از کسی باکی ندارند، و در وقت صلح، مرد گذشت و فداکاری می باشند.

علل و اسرار صلح

1. اجرای حکم الهی

صلح امام مجتبی علیه السلام یک تکلیف الهی و وظیفه شرعی بود که امام علیه السلام در آن شرایط و احوال، ناگزیر شد آن را بپذیرد؛ به عبارت دیگر، شرایط و اوضاع، این مسئله را بر امام علیه السلام تحمیل کرد، و برحسب

ص:136


1- (1) مائده، 54. «در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامت گری هراسی ندارند».

حدیث مشهور و مسلّم نزد اهل سنّت(1) ، پیامبر صلی الله علیه و آله از آن خبر داده و او را به سیادت و آقایی و اصلاح طلبی معرّفی فرموده بود.

در شرایطی که صلح، برای مصلحت عموم لازم باشد، اگر سران هر دو طرف، پا در رکاب لجاج بگذارند و کینه توزی پیشه سازند، صلح برقرار نخواهد شد. فقط در صورتی صلح برقرار می شود که یا هر دو طرف، حسن نیّت داشته باشند یا یکی از آنها خیر و مصلحت جامعه را در نظر بگیرد و آن را بر حیثیّت و شئون شخصی خود مقدّم بدارد؛ و هرچه طرف مقابل لجاجت می کند، او از خود گذشت و فداکاری نشان دهد.

ص:137


1- (1) بخاری این روایت را در چهار موضع از کتاب خود نقل کرده است. ر. ک: بخاری، صحیح، ج 3، ص 169-170؛ ج 4، ص 184، 216؛ ج 8، ص 99؛ همچنین ابوداوود، در سنن، ج 2، ص 405؛ نسائی، در سنن، ج 3، ص 107؛ ترمذی، در سنن، ج 5، ص 323؛ طیالسی، در مسند، ص 118؛ و احمد بن حنبل در مسند، ج 5، ص 38، 44، 49، 51 آن را نقل کرده اند; ولی آنچه مورد اتّفاق همه است، این مضمون است: «إِنَّ ابْنی هذا سَیِّدٌ یُصْلِحُ اللهُ بِهِ بَیْنَ فِئَتَیْنِ» اوْ «بَیْنَ فِئَتَیْنِ عَظَیمَتَیْنِ»؛ «به درستی که این پسرم (امام حسن مجتبی علیه السلام) آقایی است که خداوند به وسیلة او بین دو گروه (بزرگ)، صلح برقرار می کند». و در بعضی از نقل های حدیث اضافه ای آمده که: «من المسلمین» یعنی بین دو گروه از مسلمانان صلح برقرار می کند؛ که مورد اتفاق نیست؛ زیرا معاویه که علیه خلیفه و امام مسلمین (امام علی و امام مجتبی علیهما السلام) شورش کرده بود، بنابر سنّت نبوی و حتّی سیره شیخین، از اسلام خارج شده است; درحالی که اجماع امّت بر بیعت با این دو امام بود و لذا به احتمال قوی این اضافه، توسّط طرف داران بنی امیّه و معاویه جعل شده است.

در این میدان، به طورقطع معاویه کسی نبود که برای خیر و صلاح جامعه دست از خلافت و پادشاهی و نیّات خبیث خود بردارد و حق را به صاحبش بسپارد. او در راه رسیدن به مقصدش، نه خدا و پیغمبر و نه مصلحت مسلمانان را درنظر می گرفت و همه چیز را فدای حبّ جاه و ریاست طلبی خود می ساخت، و از اینکه عموم شیعه و هواداران اهل بیت علیهم السلام و حتّی عموم مسلمانان را قتل عام کند، باکی نداشت و اگر تا حدودی بازی با الفاظ اسلامی می کرد، به خاطر ریاست و حکومت بود و اگر ریاست و حکومتش در خطر می افتاد، به آن الفاظ نیز کاری نداشت.

قهراً و طبعاً در چنان موقعیّتی تنها کسی که جانب مصلحت را رعایت می نمود، امام علیه السلام بود.

ظهور این خصلت عظمی از آن حضرت با وجود سوابق درخشان و مقام امامت و عهده داری حفظ اسلام، عجیب و شگفت انگیز نبود. اگر امام علیه السلام مصلحت اسلام را درنظر نگیرد، پس چه کسی به آن اهمیّت می دهد؟

به هیچ وجه از معاویه با آن سوابق ضدّاسلامی خود و پدر و مادر و خاندانش، انتظار غمخواری دین و حفظ مصالح مسلمین، مورد نداشت.

برعکس، از امام علیه السلام جز ملاحظه مصلحت اسلام و خیر مسلمانان کاری صادر نمی شد؛ زیرا ایشان دوران کودکی را در مهد تربیت نبوّت

ص:138

و حِجْرِ عصمت و طهارت گذرانده و در خانه ای که مهبط وحی و محلّ آمدوشد فرشتگان بود، نشوونما یافته و انوار نبوّت جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله و ولایت پدرش علی علیه السلام و عصمت و شخصیّت مادرش زهرا علیها السلام از هر سو او را احاطه کرده و منزلگاهش سینۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و مخزنِ علوم و الهاماتِ غیبی بود و وحی را در اوّلین لحظات نزولش می شنید و کلمات خدا را از زبان دُرافشان جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله می آموخت.

پیغمبر عالی قدرِ اسلام صلی الله علیه و آله او را به سیادت و آقایی و امامت و پیشوایی می ستود و او را برای آینده اسلام و چنین فداکاری عظیمی آماده می ساخت و از برکات و عظمت و اهمّیّت صلح او قدردانی می کرد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در مواقف و فرصت های متعدّد، روش امام حسن علیه السلام را تأیید و تنفیذ فرمود؛ چنان که روش پدرش امام علی علیه السلام را در جهاد با ناکثین و قاسطین و مارقین، و روش امام حسین علیه السلام را در آن قیام تاریخی و فداکاری عظیم تأیید کرده و روش هریک از امامان را پیش از وقوع، پیش بینی و تصویب فرمود.

پس، صلح امام علیه السلام در آن شرایط، یک وظیفه شرعی و تکلیف الهی بوده، و مانند مجاهدت های پدرش، در مسیر خیر و مصلحت اسلام بوده است.(1)

ص:139


1- (1) ر. ک: ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 329-332.

2. ضعف و تفرقه در سپاه امام حسن علیه السلام

صلح امام حسن علیه السلام وقتی انجام گرفت که سپاه معاویه در همکاری و یاری او اتّفاق و اتّحاد داشتند؛ درحالی که لشکر امام علیه السلام به واسطۀ فتنه های بزرگی که علل آن تغییر مسیر خلافت پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از مسیر واقعی و شرعی بود، گرفتار ضعف و سستی و نفاق و اختلاف و تفرقه گردید و به واسطه حوادثی مانند فتنۀ طلحه و زبیر و عایشه (جنگ جمل) و فتنه معاویه (جنگ صفّین) و فتنه خوارج (جنگ نهروان) و شهادت بسیاری از اعلام و رجالِ اسلام و صحابه و شیعیان و دوستان واقعی اهل بیت علیهم السلام و نفوذ منافقین و وضع و موقف اهل حق، بسیار حسّاس و خطرناک شده بود؛ و مؤثّرترین ضربه ای که به روحیه لشکر امام علیه السلام خورد، شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

علاوه براین جنگ هایی که می کردند، سود مادّی و غنیمت نمی بردند و معلوم است در چنین وضعی، پیروزی بر لشکر معاویه که روحیه اش با پول و رشوه، قوی و دلگرم بود، بسیار بعید و بلکه محال بود؛ و درنهایت، نتیجه ای جز کشته شدن بقیّۀ اصحاب واقعی امام علیه السلام و ضعف اهل حق نداشت.(1)

ص:140


1- (1) ر. ک: ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 333.

3. اوج انحطاط اخلاقی مردم

انحطاط اخلاقی در آن زمان به حدّی رسیده بود که تقریباً از هیچ کس انتظار نمی رفت برای حق، مردانه فداکاری و جان نثاری نماید.

آنان مردمی بودند که حقّ مرد فداکار و دادگری چون علی علیه السلام را نشناختند و ایشان را آن همه رنج دادند.

پیشوایی که در میان آنها در نهایت سادگی و تواضع مانند فقرا زندگی می کرد و در خوراک و پوشاک و خانه و مسکن به خود سخت می گرفت و برای مردم زندگی مرفّه و آسوده و پرنعمت می خواست و در اقامه عدل و داد، کوشش و زحمت فراوان می کشید و در زهد و تقوا و علم و فضیلت بی نظیر بود، سرانجام بدون آنکه از او حقّی بخواهند، یا نسبت ظلم و بیداد یا تغییر سنّتی به او بدهند، او را به طور ناگهانی در محراب عبادت شهادت رساندند و حقّ او و پیغمبر صلی الله علیه و آله و احترام اسلام را - که با مجاهدت های آن یگانه قهرمان غزوات ترویج شد - رعایت نکردند.

کدام نشانه، روشن تر از این عمل دالّ بر سوء نیّات و خبث باطن اکثر آن مردم بود؟

در چنین موقعیّتی امام علیه السلام با مردمی که در چنین جهنّم انحطاطِ فکری و خلقی، سقوط کرده بودند، چه کاری انجام می داد و چه اصلاحاتی را آغاز می نمود؟ و چگونه هجوم معاویه را از بلاد اسلام دفع می کرد؟(1)

ص:141


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 333.

4. خطر سقوط اسلام و کشورهای اسلامی

به فرض اگر جنگ ادامه می یافت و اصحاب امام نیز پایداری می کردند، در آن صورت نیز فاصله بین پیروزی اصحاب حق بر اهل باطل زیاد بود و با ادامه آن محاربات و درگیری ها، کشورهای اسلامی در خطر سقوط قرار می گرفت و زحمات پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام به هدر می رفت؛ زیرا نفوذ معاویه زیاد شده بود. آن حضرت دراین باره فرمود:

«إِنّی خَشیتُ أَنْ یَجْتَثَّ الْمُسْلِمُونَ عَنْ وَجْهِ الأرْضِ»؛(1)

«من بیم آن داشتم که مسلمانان از ریشه قطع و از صفحه زمین محو شوند».

5. فریب مردم توسّط معاویه

چنان که از تواریخ معلوم می شود، این خطر کاملاً در بین بوده که به طمع پول و رشوه معاویه، آن حضرت را به شهادت برسانند و یا دستگیر کنند و به دشمن تحویل دهند.

در این موقعیّت هیچ گونه اطمینانی به مردم نبود و اگر امام علیه السلام، صلح نمی کرد، آن دنیاپرستان او را در وضع خطرناک تری قرار می دادند و

ص:142


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 333-343.

برای نزدیکی به معاویه و گرفتن جایزه های او مسابقه برقرار می کردند و دین و وجدان خود را به دنیا می فروختند.

دراین صورت اگر آن حضرت را اسیر می کردند و به معاویه تحویل می دادند تا او را به شهادت برساند، ممکن بود معاویه مکّار، به ظاهر آن حضرت را آزاد سازد و برای خود فضیلت و منقبتی قرار دهد و بر عموم خاندان نبوّت، به این وسیله منّت بگذارد. واقعاً اگر کسی اهل مطالعه باشد، این موضوع را تصدیق خواهد کرد.(1)

بنابراین خود امام علیه السلام نیز فرمود: «اگر با معاویه نبرد می کردم، مرا می گرفتند و به او تسلیم می نمودند. به خدا سوگند اگر با او مسالمت کنم و عزیز باشم، بهتر می دانم از اینکه مرا درحالی که اسیر باشم، بکشد یا بر من منّت گذارد و تا دنیا، دنیاست، این عار بر بنی هاشم بماند و معاویه همیشه خود و اعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد».(2)

6. برخورد با سیاستِ مکر و حیله

همکاری سیاستمداران حیله گر و ناپاکی مانند «مغیرة بن شعبه» و «عمرو عاص» با معاویه، با آن همه سوابق مکر و خدعه ای که داشت از جنبۀ سیاسی و شیطنت های ابلیسی، بسیار خطرناک بود.(3)

ص:143


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 325.
2- (2) طبرسی ، الاحتجاج، ج 2، ص 10؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج 44، ص 20؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 325.
3- (3) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 335.

روشی که امام علیه السلام اتّخاذ کرد، حاذقانه ترین روشی بود که متفکّری نابغه و بی نظیر، در این گونه مواقع اتّخاذ می نماید.

امام علیه السلام با پذیرش صلح به نتایج مهم زیر دست یافت:

1. خون مؤمنین را حفظ کرد.

2. ذرّیّه رسول خدا صلی الله علیه و آله، و شرافت و کرامت خاندان رسالت را نگاهداری فرمود.

3. موقف و منزلت خود را به عنوان یگانه پایگاه و ملجأ مردم علیه تجاوزات معاویه حفظ کرد.

4. معاویه را به قبول تعهّدات مهمّی - اگرچه عمل نکرد - وادار ساخت.

5. جمعیّت شیعه را از انحطاط و انقراض نجات داد.

6. اساس اسلام، و هدایت و رسالت جدّش را از خطر هجوم بیگانگان حفظ فرمود.

7. سیاستِ اسلامی امام علیه السلام

پیروزی امام علیه السلام بر معاویه در صورتی امکان پذیر بود که آن حضرت، روش شرعی امامت را - که روشی خداپسند بود - ترک کند و مکر و خدعه را سرلوحه برنامه های خود قرار دهد و تجاوز، جور و ستم و دروغ و خیانت را در امور خود داخل نماید.

ص:144

معاویه و سایر ریاست طلبان و جاه پرستان برای نیل به هدف پلید خود، و حکومت بر مردم، از هیچ خیانت و جنایت، فریب کاری و دروغ و ستمگری و قانون شکنی باکی نداشتند و درنظر آنها هرچه محیط آلوده تر می شد و مردم به مصالح و اغراض شخصی خود علاقه مندتر می شدند و رشد فکری و اجتماعی آنان در همان سطح پایین نیز رکود می کرد، نهایتاً زمینه برای پیشرفت سیاست های مزدورانه و خائنانه آنان بیشتر می شد.

این افراد، نظم و قانون و امنیّت و همه مفاهیم مورد علاقه بشر را وسیله گسترش تسلّط خود می ساختند و نظم و امنیّتی را می خواستند که از استثمار آنها محافظت کند و بدین وسیله قانون، عدالت، آزادی و حقوق جامعه بشریّت را استهزا می کردند.

امّا سیاست اهل بیت علیهم السلام، سیاست و روش علی و حسن و حسین علیهم السلام و سایر مردان خدا، به تمام معنا ضدّ این سیاست بود.

این مردانِ حقیقت و عدالت، سیاست و روششان، حفظ مصالح اجتماع و آسایش واقعی و احترام به حقوق و برقراری عدالت و مساوات بود و در سیاست آنان هیچ جایی برای مکر و خدعه، دروغ و ظلم وجود نداشت.

عملاً نیز اهداف عالی این سیاست در مدّت خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام معلوم شد و طبق نصوص و متن تعالیم اسلام،

ص:145

سازندۀ مترقّی ترین اجتماعات صددرصد انسانی بود.

اسلام بین نژادها، اصناف و طبقات، غنی و فقیر، کارگر و کارفرما، رئیس و خدمتگزار و شاه و گدا مساوات برقرار کرد و ملاک و میزان برتری را فقط تقوا معرّفی فرمود؛ و عالی ترین مظهر کمال فرد و اجتماع را حریّت، صراحت و صداقت دانست.

اهل بیت علیهم السلام به پیروی از تعالیم اسلام می خواستند کسانی زمام امور را به دست گیرند که امین و پاک، راستگو و علاقه مند به مصالح اجتماع باشند و همواره تعالیم و احکام اسلام را در برابر دیدگان خود قرار دهند و رابطه ای نزدیک و صمیمی با مردم برقرار کنند. در امور بیت المال، اقتصاد را رعایت کنند، و فقیر و غنی و قوی ضعیف را به یک چشم بنگرند و بر کسی ریاست ننمایند و خود را یکی از افراد جامعه به شمار آورند.(1)

آنها به هیچ وجه راضی نمی شدند که امثال «مغیرة بن شعبه» و «عمرو عاص» و دیگر افراد مکّار و خائن و جیره خوار را در دستگاه خلافت خود وارد سازند و آنها را با پول و رشوه و مقام، به خیانت و جنایت و دین فروشی و ظلم و ستم تشویق نمایند.

به گفته بعضی از افراد آگاه و مطّلع، مهمترین عاملی که باعث شد

ص:146


1- (1) در تاریخ زندگی امام علی علیه السلام، نمونه های درخشان، از این روش نیکو بسیار است که شرح آن در این مقاله ما را از موضوع دور می سازد.

عدّه کثیری از سران از علی علیه السلام کناره گیری کنند و به معاویه ملحق شوند، روش پرهیزکارانه آن حضرت بود؛ زیرا دریافته بودند که مطامع و مقاصد پست دنیایی آنها در دستگاه حق و عدالتِ علی علیه السلام تأمین نمی شود.

امام حسن علیه السلام نیز در امور حکومتی برنامه ای نظیر پدر داشت و به هیچ حکمی اتّکا و اعتماد نمی کرد، مگر آنکه توسّط دین تصویب شده باشد.

ازاین جهت، پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام که تطمیعات معاویه و رشوه ها و مکرهای او بیشتر و فریبنده تر شد، به طوری که از عَرضِ نکاح دختران خود به سران سپاه امام علیه السلام نیز خودداری نکرد.(1) دنیاپرستان جذب او شدند و پیشوای عادل و رهبرِ پرهیزکار خود را ترک کردند.

علاوه براین، معاویه سیاستی در پیش گرفت که توانست سپاه امام علیه السلام را فریب دهد و آن سیاست، اشاعه تبلیغات دروغین بود که در بین سپاه امام علیه السلام به وسیله عوامل دست نشانده معاویه انتشار می یافت و بدین وسیله اصحاب امام علیه السلام به سازش با معاویه و مکاتبات محرمانه با او مشغول شدند.

ص:147


1- (1) صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 220-221؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 33؛ ج 109، ص 79؛ مغنیه، الشیعة والحاکمون، ص 62.

بر همگان واضح و آشکار است که امام علیه السلام به راحتی می توانست از انتشار این تحریکات با رشوه دادن به سران از طریق اموال بیت المال و یا دادن وعده های دروغین - الْعَیاذُ بِالله - جلوگیری کند؛ ولی چنین سیاستی، سیاست اسلامی و سیاست خدایی نبود و با چنین مردمی ترویج دین و تحقّق اهداف اسلام امکان پذیر نبود؛ و دقیقاً برخلاف هدف امام و پدرش علی علیهما السلام بود؛ یعنی حکومتِ حق و عدلِ علوی به حکومت مکر و خُدعه و باطل مبدّل می شد و امام علیه السلام منزّه تر از این بود که در این صحنه های پلید و خیانت مآبانه وارد شود.

همان گونه که پدرش در این مورد فرمود: «اگر رعایت تقوا و پرهیزکاری نبود، من از همه زیرکتر بودم».(1)

خطبه «وَالله لاَنْ ابیتَ عَلی حَسَکِ السَّعْدانِ»(2) و نامه حضرت به عثمان بن حنیف(3) ، بیانگر زندگی سیاسی اهل بیت علیهم السلام است.

چنین سیاستی به واسطه اسبابی که از سی سال پیش تا آن روز، حکومت طلبان و دنیاپرستان پیش آورده بودند، طرف دار نداشت و جز

ص:148


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 200 (ج 2، ص 180)؛ کلینی، الکافی، ج 2، ص 338؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج 33، ص 197، 154؛ ج 40، ص 193؛ ج 72، ص 291.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 224 (ج 2، ص 216)؛ صدوق، الامالی ، ص 719؛ لیثی واسطی ، عیون الحکم والمواعظ، ص 506؛ محدث نوری ، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 97. «سوگند به خدا اگر شب را بر روی خار سعدان بگذرانم».
3- (3) نهج البلاغه، نامه 45 (ج 3، ص 70-75).

عدّه معدودی، کسی خواستار آن نبود و علّت پیشرفتِ معاویه نیز، همین علل و اسباب بود، نه قوّت سیاست و زیرکی او.(1)

مهم ترین شرایط صلح

1. معاویه باید به کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل نماید.

2. باید عموم مسلمانان از امنیّت برخوردار باشند و معاویه و دستگاه خلافت

او، حقوق همه را محترم شمارند و با کینه و دشمنی با کسی رفتار نکنند.

3. معاویه نباید خود را امیرالمؤمنین بنامد.

4. در نزد معاویه اقامه شهود نشود.

(این دو مادّه اخیر بسیار پرمعنا و باارزش است و نشان می دهد که خلافت به معاویه واگذار نشده و او نباید خود را خلیفه مسلمین بداند و نباید در امور قضایی دخالت کند).

5. معاویه نباید برای خود ولیعهد معیّن کند، امر خلافت با امام حسن علیه السلام و پس از آن حضرت با امام حسین علیه السلام است.

6. نباید به امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزایی گفته شود؛ و جز به نیکی از آن حضرت یاد نشود.

7. باید حقّ هر صاحب حقّی ادا شود.

ص:149


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 336-338؛ ر. ک: معاویة بن ابی سفیان فی المیزان تألیف عقّاد؛ برای مطالعه بیشتر در أسرار و علل صلح امام حسن علیه السلام به کتاب های الامام الحسن و صلح الحسن مراجعه کنید.

8. نباید نسبت به حضرت امام حسن علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در آشکار یا نهان، نقشه سوئی اجرا شود.

9. باید در بین ایتام کسانی که در جنگ جَمَل و صفّین، به سعادت شهادت در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام فایز شدند، همه ساله یک میلیون درهم از خراج «دارابجرد» (دارابگرد) توزیع شود.

10. شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام باید امنیّت داشته باشند و کسی به آنها تعرّض نکند.(1)

چنانچه ملاحظه می فرمایید، مقرّرات این عهدنامه باتوجّه به اوضاع آینده و روش معاویه، تهیّه شده که بر او تا روز قیامت حجّت باشد و این عنصر خیانت را به دنیا معرّفی کند که به عهد و قول رسمی خود وفا نکرد.(2)

ضمناً موادّ این عهدنامه معاویه را، غاصب خلافت معرفی نموده و او را از اینکه امیرالمؤمنین و خلیفۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله معرفی شود، به امضای خودش خلع ساخت. و درعین حال این عهدنامه، سندی به نفع شیعه و مستمسکی بود که اعمال خلاف معاویه تا حدّی با آن کنترل می شد و زبان اعتراض مردم را به او باز نگه می داشت.

ص:150


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 340; بسیاری از مطالب این فصل اقتباس از این کتاب است.
2- (2) برای شناختن شخصیّت کثیف معاویه به کتاب النصائح الکافیة لمن یتولی معاویه و کتاب معاویة بن ابی سفیان فی المیزان که هر دو از تألیفات اهل سنّت است، مراجعه شود.

فصل ششم: ولادت حضرت امام جواد علیه السلام

اشاره

ص:151

ص:152

بنابه نقل شیخ مفید در مسارالشیعه(1) ولادت با سعادت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام در پانزدهم ماه مبارک رمضان سال 195 هجری قمری اتّفاق افتاد.(2)

تفصیل ولادت آن حضرت و کرامات و معجزاتی که از آن بزرگوار، هنگام تولّد ظاهر شد در کتب حدیث و تراجم ائمه علیه السلام بیان شده است.

شخصیت حضرت امام جوادعلیه السلام

آن حضرت، امامِ نهم، از امامان دوازده گانه است که پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:153


1- (1) مفید، مسارالشیعه، ص 24.
2- (2) آنچه درباره ولادت آن حضرت ذکر شد، همچنین با نظر کلینی در الکافی مطابقت دارد؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 492. هرچند برخی ولادت آن حضرت را در هفدهم ر. ک: طبرسی، اعلام الوری، ج 2، ص 91؛ همو، تاج الموالید، ص 52؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 486. و برخی دیگر در نوزدهم ر. ک: اربلی، کشف الغمه، ج 3، ص 134. این ماه تعیین کرده اند; وقولی نیز مبنی بر ولادت آن حضرت در ماه رجب وجود دارد. طبرسی، اعلام الوری، ج 2، ص 91؛ همو، تاج الموالید، ص 52؛ ابن خشاب بغدادی، تاریخ موالیدالائمه، ص 39. گفته می شود دعای معروف، حاکی از این ادعاست. طوسی ، مصباح المتهجد، ص 805؛ ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج 3، ص 215؛ کفعمی ، المصباح، ص 530؛ محدث قمی ، مفاتیح الجنان، ص 250 (دعاهای ایام رجب).

برحسب روایات متواتر، آنان را به امامت معرفی کرده و امّت را به رهبری ایشان بشارت داده است.(1)

در اخلاق کریمه و صفات پسندیده و علم و معرفت و دانش و زهد و تقوا، وارث اجداد بزرگوار و در عظمت و جلالت زبانزد خاص وعام بود و شخصیّت های بزرگ علمی و دینی در برابر او خاضع و فروتن بودند.

محدّثان بزرگ و علمای عالی قدر، افتخار کسب علوم از آن حضرت را داشته و در دشوارترین مسائل علمی او را حلاّل مشکلات می یافتند.

علی بن جعفر - که از مشایخ و مؤلفان بزرگ و علمای بنی هاشم و علویّین بود؛ از محضر پدرش حضرت صادق علیه السلام و برادرش موسی بن جعفر علیهما السلام و برادرزاده اش حضرت رضا علیه السلام کسب علم کرده و به جلالت و فقاهت و دانش مشهور بود - وقتی که عمرش در حدود هشتاد سال بود و عمر شریف امام جواد علیه السلام از پانزده سال شاید تجاوز نکرده بود، به امامت ایشان معترف بود؛ به حدّی که دست آن حضرت را می بوسید و می فرمود: «أنَا لَهُ عَبْدٌ؛ من بنده او هستم».(2)

روایات بسیار در فضایل و کرامات و نصوصی که دلالت بر امامت آن

ص:154


1- (1) این روایات، برحسب استقصای ناقص حقیر، از دویست و هفتاد متجاوز است.
2- (2) کلینی، الکافی ، ج 1، ص 322؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 47، ص 266؛ ج 50، ص 36؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج 2، ص 272-237؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 314-318.

حضرت می کند، وجود دارد.(1)

با اینکه مدّت زندگی امام جواد علیه السلام دیری نپایید؛ و عمر شریف اش به بیست و شش سال نرسید، علوم بسیار از آن بزرگوار صادر شد و مجالس بحث و مناظراتی بین آن حضرت و علمای بزرگ آن زمان صورت می گرفت؛ مانند مناظره علمی و مباحثه ای که با یحیی بن اکثم قاضی القضاة، در حضور مأمون - خلیفه عباسی - و جمعی از بنی عبّاس و دیگران فرمود؛ و در پاسخ به سئوال او، شقوق آن را چنان بیان کرد که قاضی القضاة، حیران و خجل گشت، و حکم تمام آن شقوق را بیان فرموده؛ سپس از یحیی - طبق پیشنهاد مأمون - مسئله ای پرسید که از جواب آن عاجز گردید و حلّ آن مسئله را از شخص امام علیه السلام درخواست کرد و حضرت پاسخ فرمود و بر همه بنی عبّاس واضح شد که طبق گفته مأمون، آن حضرت با وجود کمی سن، افضل و اعلم از همه علماست و خداوند متعال او را به این فضیلت و کمال مزیّن کرده است.(2)

ص:155


1- (1) ر. ک: کلینی، الکافی، باب «الاشاره و النص علی ابی جعفر الثانی علیه السلام»؛ ج 1، ص 320-323 و باب «مولد ابی جعفر محمّد بن علّی الثّانی علیه السلام»، کلینی، الکافی، ج 1، ص 492-497.
2- (2) شرح این مجلس ِمناظرة تاریخی و بی نظیر، در کتب معتبر اهل سنّت مانند: الصواعق المحرقه (هیثمی ، ج 2، ص 597-598)، الاتحاف بحب الاشراف (شبراوی ، ص 350-355)، نورالابصار (شبلنجی ، ص 161)، تذکرة الخواص (سبط ابن جوزی ، ص 321) و... نقل شده و در کتب شیعه نیز مانند: مناقب آل ابی طالب، (ج 3، ص 488-489)، الارشاد (مفید، ج 2، ص 281-289)، اعلام الوری (طبرسی ، ج 1، ص 101-105) و کشف الغمه (اربلی ، ج 3، ص 146-148) و بیش از صدها کتاب حدیث و تراجم و تاریخ آمده است.

ازجمله مناظرات و مباحثات آن حضرت، مباحثه ای است که برحسب روایت ابن شهرآشوب از کتاب الجلاء والشفاء در سنّ هشت سالگی با جمعی از دانشمندان فرمود و مسائل مشکل آنها را به طور علمی پاسخ داد.(1)

امامت در کودکی و کمی سن

دست یافتن به امامت، پیش از سن بلوغ، گرچه تا آن زمان به طوررسمی سابقه نداشت؛ و در بین امامان، هیچ یک در این سن بر مسند امامت ننشسته بودند، ولی در بین سایر انبیا و پیامبران سابقه دار است و حضرت عیسی و یحیی علیهما السلام در کودکی به مقام نبوّت رسیدند. قرآن دربارۀ حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:

إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا؛2

«به درستی که من بندۀ خدا هستم که خداوند به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر گردانیده است».

ص:156


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 489-490.

و درباره حضرت یحیی علیه السلام می فرماید:

وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛1

«و فرمانِ (نبوت) را درحالی که کودکی بیش نبود، به او دادیم».

این مسئله که علوم و دانش های امامان علیهم السلام و قّوت فهم و کثرت معارف آنان به واسطه آموزش و گذشت زمان و رشد جسمانی نیست، همواره مقبول خواصّ و عوام بوده است و کتب تاریخی قطعی و معتبر آن را اثبات می کند.

از دوران کودکی هریک از ایشان، حکایات و داستان های شگفت انگیز بسیاری که حاکی از نبوغ فوق العاده و فعلیّت کمالات و فضایل آنهاست، نقل شده است؛ حتّی معاویه و یزید و عبدالله بن عمر نیز از علم لدّنی آنها سخن می گفتند؛ و مثل ابوحنیفه، وقتی حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام در سن هفت سالگی بودند، از ایشان مسائل فقهی می پرسید و پاسخ می شنید.(1)

هرکس در حالات آن بزرگواران مطالعه کند و علومی را که در دوران کودکی و بعد از بلوغ از آنها صادر شده را ملاحظه کند، می فهمد که

ص:157


1- (2) ر. ک: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 429؛ مجلسی ، بحارالانوار، ج 48، ص 106.

این همه علم و معرفت از راه تحصیل فراهم نمی شود.

علوم بی پایان امیرالمؤمنین علیه السلام را در همه رشته های علوم اسلامی و حقوق و معارف والهیّات و...، چگونه می توان با تحصیل، به دست آورد و کدام مکتب و مدرسه غیر از مکتب خاصّ حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله می توانست در آن زمان چنین فارغ التّحصیلی داشته باشد و کدام استاد می توانست این شاگرد بی نظیر را تربیت کند و غیر از علی علیه السلام چه کسی می توانست علوم نبوّت را حمل کند و باب مدینۀ علوم نبی شود؟

علوم تمام اصحاب و شاگردان مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر علوم علی علیه السلام قطره ای در مقابل دریا بود.

این علوم از فضل خدا و میراث آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله است و صدور این علوم اگر از خردسالان تعجب داشته باشد، از سالمندان نیز تعجّب دارد. مگر سالمندان دیگر ظرفیّت این همه علم را دارند؟ و مگر دانشمندان سالمند، این گونه بدون سابقه و بالبداهه به مسائل مردم پاسخ داده اند؟

در این باب فرقی بین کودک هفت ساله و پیرمرد هفتادساله نیست؛ هر دو باید استعداد خاص و صلاحیّت تمام و کمال داشته باشند که بتوانند این علوم را اخذ کرده و مُلْهَمْ وَ مُفَهَّمْ و مُحدَّث به آن شوند.

ص:158

همان گونه که منصور (خلیفه) در مورد امام جعفر صادق علیه السلام گواهی داد که آن حضرت، از کسانی بود که خدا در شأن آنان می فرماید:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا...؛1

«پس کتاب را به بندگانی که آنها را برگزیدیم، به ارث دادیم».

هریک از امامان نیز بندۀ برگزیدۀ خدا بودند که خدا کتاب و علم کتاب را به ایشان عطا فرمود و هیچ گاه امّت، از چنین شخصیّتی از اهل بیت علیهم السلام، محروم نخواهد شد.

احادیث «ثَقَلیْن»، «سفینة»،(1) «امان»(2) و حدیث «فی کُلِّ خَلفٍ مِنْ امَّتِی»(3) و روایات دیگر، همه مبیّن و مؤیّد این موضوع است.

مرورِ زمان نیز ثابت کرد، غیر از این ذواتِ مقدّسه، فرد دیگری مصداق این احادیث نیست و ایشان هستنند که علمشان از علم خدا و

ص:159


1- (2) صدوق، کمال الدین ص 241؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 27، ص 34؛ طبری امامی، المسترشد، ص 578؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 2، ص 343.
2- (3) ر. ک: امان الامة، من الضلال والاختلاف، تألیف نگارنده، ص 169-171.
3- (4) حمیری قمی، قرب الاسناد، ص 77؛ صدوق، کمال الدین، ص 221؛ کراجکی، کنزالفوائد، ص 152.

بصیرتشان، موهبتِ خاصّ خداست و مسلمانان به شرق بروند یا به غرب، علم صحیح را جز در نزد آنها نخواهد یافت.

حضرت زین العابدین علیه السلام برحسب نقلِ ابن حجر هیتمی شافعی وقتی که آیۀ شریفه:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ؛1

«ای افراد با ایمان از خدا پروا داشته باشید و با راستگویان باشید».

را تلاوت می فرمود، دعایی طولانی می خواند و می فرمود:

«وَذَهَبَ آخَرُونَ إِلی التَّقْصیرِ فی أَمْرِنا وَاحْتَجُّوا بِمُتَشابِهِ الْقُرآنِ وَتَأَوَّلُوا بِآرائِهِمْ»؛

«و دیگرانی نیز نسبت به شأن و مقامِ ما، راه تفریط را پیمودند و با استناد به متشابهات قرآن و تأویلِ آیات، مطابق رأی خویش، استدلال به عقیده شان نمودند».

تا اینکه فرمود:

«فإِلی مَنْ یَفْزَعُ خَلَفُ هذِهِ الْاُمَّةِ، وَقَدْ دَرَسَتْ أَعْلامُ الْمِلَّةِ، وَدانَتِ الْاُمَّةُ بِالْفُرْقَةِ وَالإِخْتِلافِ، یُکَفِّرُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَاللهُ تَعالی یَقُولُ:

ص:160

وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ1

فَمَنِ الْمَوْثُوقُ بِهِ عَلی إِبْلاغِ الْحُجَّةِ، وَ تَأویلِ الْحِکْمَةِ إلّا أهْلَ (أَعْدالَ خ ل) الْکِتابِ وَ أَبْناءَ أَئِمَّةِ الْهُدی وَ مَصابیحَ الدُّجَی الَّذینَ احْتَجَّ اللهُ بِهِمْ عَلی عِبادِهِ، وَ لَمْ یَدَعِ الْخَلْقَ سُدًی مِنْ غَیْرِ حُجَّةٍ. هَلْ تَعْرِفُونَهُمْ أَوْ تَجِدُونَهُمْ إِلّا مِنْ فُرُوعِ الشَّجَرَةِ الْمُبارَکَةِ، وَ بَقایَا الصَّفْوَةِ الَّذینَ أَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً، وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْآفاتِ، وَ افْتَرَضَ مَوَدَّتَهُمْ فِی الْکِتابِ؟»؛(1)

«پس آیندگان این امت، به چه کسی پناه برند درحالی که نشانه های دین مندرس شده و از بین رفته است و این امت، به پراکندگی و اختلاف نزدیک شده اند تا آنجاکه گروهی از مردم، گروه دیگر را تکفیر می نمایند و خداوند متعال می فرماید: «و همچون کسانی نباشید که پراکنده شده به اختلاف با یکدیگر افتادند، درحالی که شواهد روشن ما به ایشان رسیده بود».

پس چه کسی در ابلاغ و اتمام حجت و بیان حکمت بر این امت پراکنده، مورد اعتماد است؟ آیا فرد دیگری جز

ص:161


1- (2) هیتمی، الصواعق المحرقه، ج 2، ص 444؛ اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 310؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج 2، ص 368، 440-441.

دارندگان کتاب و فرزندان ائمه هدی و چراغ های فروزان هدایت که خداوند، به وجود آنها بر بندگانش احتجاج نموده است، وجود دارد؟ آری خداوند، خلقش را باطل رها نکرده و آنها را بدون راهنما نگذاشته است. آیا تو آنها را می شناسی و آنها را جز از شاخه های درختِ مبارکۀ امامت و باقی مانده های برگزیده ای که خداوند، ناپاکی را از آنها دور نموده و آنها را کاملاً پیراسته ساخته و آنها را از آفات و بدی ها به دور داشته و دوستی شان را در قرآن واجب ساخته است، می دانی؟»

این بیانات بلیغ، در نهایت صراحت به این مطلب اشاره دارد که جز ائمّه هدی و پیشوایان و شخصیّت هایی که عِدل کتاب خدا هستند، هیچ کس و هیچ مقامی صلاحیّت رهبری امّت را ندارد و فقط آن بزرگواران محل اعتماد و وثوق و از خطا و اشتباه به دور می باشند، و خدا آنان را از هر رجس و آلایش پاک قرار داده و مودّت آنها را بر همه واجب فرموده است.

ص:162

فصل هفتم: غزوه بدر

اشاره

ص:163

ص:164

در هفدهم یا نوزدهم ماه مبارک رمضانِ سال دوّم هجرت، غزوه بدر اتّفاق افتاد.(1)

پیروزی اسلام و مسلمانان در زیر پرچم توحید و فرماندهی وجود شریف پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در جنگ بدر، از پیروزی های بسیار چشمگیر و باعظمت و اهمیّت تاریخ اسلام است.

این غزوه، نخستین مقابلۀ سپاه اسلام با کفر و نبرد اهل توحید با اهل شرک بود.

مشرکان در این جنگ، از جنبه ساز و برگ و اسلحه و مهمّات بر مسلمانان برتری داشتند. و نفرات و افراد آنها تقریباً، سه برابر سپاه اسلام بود.

پیروزی سپاه اسلام در این جنگ، برای آینده اسلام، از ارزش و اهمیّت ویژه ای برخوردار بود و در تعیین مسیر تاریخ اسلام، به حسب ظاهر تأثیر فراوان داشت.

این جنگ، برای دین توحید و آیین جهانی اسلام، ارزش حیاتی داشت و فتحی که در آن نصیب مسلمانان شد، پایه و مادر تمام

ص:165


1- (1) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 626؛ مفید، مسارالشیعه، ص 29؛ بهائی، توضیح المقاصد، ص 16.

فتوحاتِ آینده گردید؛ و اهمیّت آن تا حدّی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله دست به دعا برداشت و به درگاه خداوند متعال عرض کرد:

«اللّهُمَّ هذِهِ قُرَیْشُ قَدْ أَقْبَلَتْ بِخُیَلائِها وَ فَخْرِها تُحادُکَ وَ تُکَذِّبُ رَسُولَکَ اللّهُمَّ فَنَصْرَکَ الَّذی وَعَدْتَنی اللّهُمَّ أَحْسِنْهُمُ الْغَداةَ»؛(1)

خدای این قبیلۀ قریش اند که با همۀ تکبر و تفاخرشان، با تو به مبارزه برخاسته، پیامبرت را تکذیب می نمایند. خدایا نصرت و پیروزی را که به من وعده فرموده ای برسان، خدایا صبحگاهان، به آنها نیکی خویش را ارزانی دار».

و در حدیث دیگر است که وقتی آن حضرت، کثرتِ مشرکان و قلّت مسلمانان را دید، روی به قبله نموده، عرض کرد:

«أَللّهُمَّ أَنْجِزْلی ما وَعَدْتَنی أَللّهُمَّ إِنْ تُهْلَکُ هذِهِ الْعِصابَةُ لاتُعْبَدُ فِی الْاَرْضِ»؛(2)

«خدایا آنچه را که به من وعده فرمودی به انجام رسان، که اگر این گروه هلاک شوند، دیگر در روی زمین پرستش نخواهی شد».

ص:166


1- (1) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 621؛ واقدی، المغازی، ج 1، ص 59؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 441.
2- (2) ابن ابی شیبه کوفی، المصنف، ج 7، ص 95؛ ج 8، ص 474؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 437; مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 221.

و آن قدر دست هایش را به دعا بلند نگاه داشت که ردایش از دوش مبارک افتاد.

مسلمانان با صبر و استقامت، جهاد کردند و صدق نیّات و راستی ایمان و اسلام خود را آشکار ساختند و خدا آنان را یاری نمود و در جنگ پیروز شده، دین را یاری کردند و پافشاری آنها در این جهاد، سبب گسترش دعوت اسلام و ثبات ارکان آن شد.

در این غزوه، مسلمانان از بوته امتحان سربلند بیرون آمدند و نشان دادند که توانایی رساندن دعوت اسلام به جهانیان را دارا هستند و در هنگام فداکاری و جانبازی، اسلام را از اموال و اولاد و جان های خود گرامی تر می دارند.

وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تصمیم مشرکان را با اصحاب و سرانِ قوم در میان گذاشت، مقداد بن عمرو به عرض رسانید:

یا رَسُولَ اللهِ امْضِ لِما أَراکَ اللهُ فَنَحْنُ مَعَکَ وَاللهِ لا نَقُولُ لک کَما قالَتْ بَنُو اسْرائیلَ لِمُوسی:

فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ 1

وَ لکِنِ اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا مَعَکُما مُقاتِلُونَ؛(1)

ص:167


1- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 615؛ واقدی، المغازی، ج 1، ص 48؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 26.

مقداد عرض کرد: به هرگونه خدا به تو فرمان می دهد اطاعت کن؛ ما با توییم، به خدا سوگند سخنی را که بنی اسرائیل به موسی گفتند (تو و پروردگارت بروید (و با آنان) بجنگید، ما همین جا نشسته ایم)، نمی گوییم؛ بلکه می گوییم با شما علیه دشمن قتال می کنیم.

و سَعد بن معاذ، زعیم انصار، عرض کرد:

فَقَدْ آمَنّا بِکَ وَ صَدَّقْناکَ، وَ شَهِدْنا أَنَّ ما جِئْتَ بِهِ هُوَ الْحَقَّ وَ أَعْطَیْنا عَلی ذلِکَ عُهُودَنا وَ مَواثیقَنا عَلی السَّمْعِ وَ الطّاعَةِ، فَامْضِ یا رَسُولَ اللهِ لِما أَرَدْتَ فَنَحْنُ مَعَکَ فَوَ الَّذی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ لَوِ اسْتَعْرَضْتَ بِنا هذَا الْبَحْرَ فَخُضْتَهُ لَخُضْناهُ مَعَکَ، ما تَخَلَّفَ مِنّا رَجُلٌ واحِدٌ، وَ ما نَکْرَهُ أَنْ تَلْقِیَ بِنا عَدُوَّنا غَداً، إِنّا لَصَبِرٌ فِی الْحَرْبِ صَدِقٌ فِی اللِّقاءِ لَعَلَّ اللهَ یُریکَ مِنّا ما تَقَرُّ بِهِ عَیْنُکَ فَسِرْ بِنا عَلی بَرَکَةِ اللهِ»؛(1)

سعد گفت: ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق می کنیم، و گواهی داده ایم آنچه را آورده ای حق است، و عهد و پیمان بسته ایم که بشنویم و اطاعت کنیم. ای رسول خدا، آنچه را خدا از تو خواسته است، به انجام برسان. سوگند به کسی که تو را به حق مبعوث کرد، اگر ما را به دریا ببری، با تو می آییم، و یک نفر از ما تخلّف نخواهد کرد. از اینکه ما را به

ص:168


1- (1) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 615؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 141؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 3، ص 262.

نبرد دشمن ببری رنجیده خاطر نخواهیم شد. ما در جنگ شکیبا و در هنگام لقاء صادق هستیم. امید است خدا از ما به تو بنمایاند، آنچه را سبب روشنی دیده ات گردد. پس بر برکت خدا ما را ببر».

مسلمانان در این جنگ به یاری خدا و صدقِ ایمان، پیروز شدند. این پیروزی ضربه ای مهلک بر پیکر کفر و شرک بود، و با آن آغاز، شرک روبه فنا نهاد.

قرآن و غزوه بدر

در سوره های آل عمران، نساء، انفال و حج در بیش از چهل آیه، خدا این غزوه و تأییدهای غیبی و کمک ها و یاری هایی را که به مسلمانان نموده، شرح داده؛ و در آیه 41 سوره انفال، این روز تاریخی را «یَوْمُ الْفُرْقان» نامیده است؛ ازاین جهت که در آن، حق از باطل جدا شد و ظاهر گشت که شرک و بت پرستی باطل، و توحید و خداپرستی، حق است.

آشکار شد، حقّی که آسمان و زمین بر آن برپاست، و فطرت و سرشتِ انسانیّت و وجود تمام اشیا بر آن گواهی می دهند، همان دعوتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله است؛ حقِّ خدایی خدا، یگانگی و خالقیت او، سلطنت و حاکمیّت او بر جمیع اشیا، افراد، اصناف و نژادها و خضوع ِهمه عالم آفرینش در برابر قدرت و حکومت مطلقه و تدبیر و تقدیر اوست.

ص:169

باطل در آن عصر به صورت های گوناگون زمین را فراگرفته، جهان را تاریک ساخته و حجاب حق شده بود. شرک - بت پرستی و خضوع در برابر سلطنتِ فرمانروایانِ طاغی که خود را در روم و ایران و نقاط دیگر، فَعّالِ ما یَشاء و خدای زمین و مالک بندگان خدا می شمردند - رواج یافته بود.

گردنکشان مستبدّی بودند که خود را بر مردم تحمیل کرده و اطاعت خود را بر آنها لازم می دانستند؛ و از آنان چاپلوسی، کرنش و خاکساری می خواستند؛ یا آنان را مجبور به انجام اعمالی می کردند که به طورکامل با آزادی منافات داشت و خود را شریک خدا در حاکمیّت بر بندگانش معرّفی کرده و نیز خویش را انبازِ حق می شمردند. ازاین رو، زمان آن بود که حق آشکار، و باطل محو و مغلوب شود.

حق، پرستش و اطاعت و فرمان بری از خدا، و او را یگانه و یکتا شناختن، و ایجاد نظم جهان و قوانینِ آن را حقِ او دانستن است.

باطل، شرک به خدا و پرستش اشخاص، و پیروی از هوی ها، برنامه ها، روش ها و عادت های باطل، و تقلیدهای مذموم و فرمان بری از کسی غیر از خداوند متعال است.

آنچه با وقوع جنگ بدر، بطلان آن آشکار شد، شرک، پرستش افراد و پیکره های آنها و اطاعت از تشریعات و مقررّات مجعول بشری بود؛ و حقّی که ظاهر گردید، رجوع و بازگشت همه امور، و تشریع شرایع و

ص:170

تقنین قوانین به خدایی است که جز او خدا و معبودی نیست و بازگشت همه به سوی اوست و غیر از او صاحبِ سلطنت مطلقه و حاکم شرعی وجود ندارد.

با آشکار شدن حق، تعظیم و تکریم غیرخدا ممنوع شد و انسان ها مساوی و برابر گردیدند؛ تا جز در برابر خدا و حاکمیّت و شریعت او، در برابر هیچ قدرت و زورمندی خاضع نشوند و تعظیم نکنند؛ و کسی نیز نتواند آنها را در هر ناحیه و کشوری که هستند، استثمار و استعمار کند.

این است هسته مرکزی تعالیم اسلام و حقیقتی که رشد و ترقّی و آزادی و انسانیّت هر جامعه بسته به میزان درک و فهم آن جامعه از این حقیقت است.

روز بدر «یَوْمُ الْفُرْقان» است؛ زیرا فُرقان، مرز بین دو عهد و دو عصر اسلامی گردید. عهد گذشته، که عهد صبر و تحمّل و بردباری و انتظار وقت و آماده شدن بود؛ و عهد جدید، که عهد حرکت، نهضت، قوّت، پیش دستی و دفاع، و مبارزه با ظلم، ستم، جهل و شرک شد. آری، عصر حرکت ودفاع؛ عصر نهضت و جهاد.

اسلام با برنامه های اصیل و مسلک مستقل و مکتب جامعی که به جهانیان عرضه می دارد، راهنمای فکر و اندیشه، عقیده و اخلاق، نظام اجتماع، نظام دولت، و اعلانگر عام و مطلق آزادی بشر است؛ زیرا

ص:171

اسلام با دعوت به توحید و الوهیّت خدای یگانه و حاکمیّت او و کنار گذاردن کسانی که غاصب حکومت و الوهیّت خدا هستند، باید با حرکت و پیشروی و قوّت و قدرت و جهاد نیز وارد میدان شود، و دست یاری و هدایت و کمک خویش را به سوی همه انسان های محروم و مقیّد و مَسلوبُالحقوق دراز کرده و شرّ ظلم و ستم غاصبان و متجاوزان به حکومت خدا و طبقات به اصطلاح ممتاز را از مردم دور کند؛ و تقسیم ها و طبقه بندی هایی را که در آن عصر و تا عصر ما، رایج و سبب محرومیّت گروهی و بهره گیری گروه دیگر بود و حتّی حقّ تعلیم و تعلّم را از اکثریت مردم سلب می کرد، از بین برد و برای تحقّق این اهداف، نمی توان تا ابد در انتظار ماند.

پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله تا غزوه بدر، نزدیک پانزده سال از دوران فرخنده رسالت خود را، به ارشاد و تبلیغ و دعوت به توحید و صبر در برابر آزار و اذیّت قوم و ناملایمات گذرانید؛ ولی اسلام فقط شعائر عبادی، تعلیمات اخلاقی، و عقیده قلبی نیست.

اسلام دینی است چندبعدی؛ که تمام جوانب حیات بشر، چون: دولت و حکومت، فرد و اجتماع، حیات و زندگی و دنیا و آخرت را دربرمی گیرد؛ و برای پیاده کردن این اهداف از جانب خدا آمده است و حصول این اهداف و تطبیق واقعی اسلام بر حیات بشر، محتاج به اعمال قدرت و برداشتن موانعی است که بر سر راه این مقاصد قرار دارد.

ص:172

علاوه براین، تاریخ و گذشت زمان نشان داد که حکومت های مستبد و جیره خواران مکتب بت پرستی و مزدوران و استثمارگران، از آزادی و تبلیغ و هدایت یاران حق و خداپرستان، به شدّت جلوگیری می کردند؛ و کوشش می نمودند تا این چراغ هدایت، که روزبه روز تاریکی ها را برطرف و دل های غرق در ظلمت و ضلالت و جهالت را روشن می ساخت، خاموش سازند.

بنابراین، باتوجّه به این مسائل نیز، تحقّق اهداف اسلام و نگاهداری این یگانه چراغ درخشان هدایت، محتاج به اعمال قدرت و دفاع و جهاد فی سبیل الله شد؛ و نیز از این رو روز بدر «یوم الفرقان» است که اسلام، فرقانی بین دو عهد جاهلیّت و اسلام می باشد. بشریّت بعد از نظام اسلام، مانند بشریّت قبل از آمدن نظام اسلام نیست. عقیده توحید اسلام، افکار را عوض کرد و با آزادی، عدالت و مساوات آشنا ساخت. تساوی حقوق، عدالت و حرّیّت اسلام، در جوامع غیر اسلامی نیز اثر گذاشت و از آن اقتباس شد.(1)

ص:173


1- (1) «گوستاولوبون» فرانسوی می گوید: همه مسلمانان جهان، حقیقت مذهب خود را در دو جمله که عبارت از: «لا اله الا الله و محمّد رسول الله» باشد بیان می کنند، که از حیث جامعیّت، اختصار و سادگی واقعاً حیرت انگیز است. ونیز می گوید: راستی این است که در میان تمام مذاهب دنیا فقط اسلام می باشد که این تاج افتخار را بر سر نهاده و اول از همه وحدانیّت صرفه و خالص را در عالم انتشار داده است. گوستاولوبون، تمدّن اسلام وعرب، ص 130-143.

حتّی صلیبی ها که برای نبرد با اسلام، به کشورهای ما هجوم آوردند، از تعالیم و اجتماع آزاد و برابرِ اسلام، برای کشورهای خود که در سیاه چال انحطاط فکری و اخلاقی افتاده و از حقوق انسانی محروم بودند، سوغات های گران بهای فراوانی بردند.

جنگ بدر، فرقان بین دو نوع تفکّر در عوامل پیروزی و عوامل شکست شد. یکی تفکّر مشرکان و بت پرستان که عوامل پیروزی را اسلحه و مهمّات جنگی و کثرت نفرات می شمردند؛ و دیگری تفکّر مؤمنان و تربیت شدگان مکتب اسلام، که عوامل پیروزی را در درجه نخست در استقامت، فداکاری و ایمان به هدف، همفکری و مدد و یاری خدا می دانستند.

عوامل ظاهری فتح در صف مشرکان و شکست در جبهه مسلمانان، آن چنان نمایان بود که منافقان گفتند:

غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ؛1

«مؤمنان را دینشان مغرور کرده است».

خدا خواست این نبرد که اوّلین نبردِ مهم و جنگ میان اسلام و کفر بود، به پیروزی مسلمانان پایان یابد؛ و قلّت مؤمنین بر کثرت بسیار مشرکین غالب و پیروز شوند؛ تا آشکار شود که فتح و پیروزی در

ص:174

جنگ، به روحیّه قوی و افراد جانباز و فداکار، و عقیده صالح و هدف پاک، بیشتر ارتباط دارد تا به اسلحه و جمعیّت؛ و مسلمان ها بدانند که صاحبان عقاید و اهداف صحیح اجتماعی باید جهاد کنند و ناامید نباشند؛ و اقلیّت یا ضعف مادّی، سبب تضعیف روحیّه و در نهایت عقب نشینی آنها نگردد و منتظر نباشند که توانایی مادّی آنها با دشمنان آزادی و غاصبان حقوق انسان ها برابر شود؛ زیرا اگر آنها از لحاظ عِدّه و عُدّه برتری داشته باشند، مسلمانان و حقّطلبان از جهت روحیّه و قوّت هدف و عظمت مقصد برتری دارند.

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛1

«و سستی نکنید و غمگین نباشید که اگر ایمان داشته باشید، برتر خواهید بود».

پرچم دار و قهرمان نمونه جنگ بدر

پرچم دار و علم دارِ رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ بدر علی علیه السلام بود.(1)

ابن سعد در الطبقات الکبری از قتاده روایت می کند که: صاحب لِواء رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز بدر و در هر جنگ دیگر، علی بن ابی طالب

ص:175


1- (2) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 612-613؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 6، ص 92-93.

علیه السلام بود.(1) طبری در تاریخِ خود نقل کرده است که، صاحبِ لواء رسول الله صلی الله علیه و آله، علی بن ابی طالب علیه السلام و صاحب رایَتِ (پرچم) انصار، سَعْدِ بْنِ عُباده بود.(2)

قهرمان و یگانه مجاهد و فداکارِ این غزوه و غزواتِ دیگر، امیرالمؤمنین علیه السلام بود. بااینکه هنوز سنّ آن حضرت به بیست نرسیده و پیش از این غزوه در جنگ و نبرد دیگری شرکت نکرده بود، مردانگی ها و شجاعت هایی که از او ظاهر شد، از افراد باسابقه و رزمندگان و مردان سالخورده ظاهر نگشت. سهم آن حضرت در این میدانِ جهاد، از لحاظ عددِ کسانی که مجاهدان اسلام، از مشرکین کشتند تقریباً برابر با سهام دیگران شد.(3) طبق روایتِ الارشاد، سی و شش نفر از نامداران مشرکین، به اتّفاق اقوال، به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شدند؛ به جز گروهی دیگر که در قاتلان آنها اختلاف شده، و غیر از کسانی که آن حضرت با دیگران در قتلشان شرکت داشت.(4)

آیه: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ؛5

ص:176


1- (1) ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 16.
2- (2) طبری، تاریخ، ج 2، ص 138.
3- (3) ر. ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 708-716.
4- (4) مفید، الارشاد، ج 1، ص 70-72.

«این دو [گروه] دشمنان یکدیگرند که دربارۀ پروردگارشان باهم ستیزه می کنند».

در مورد مبارزه حضرت علی علیه السلام با وَلید بن عُتْبه؛ و حمزه با عُتْبه؛ و عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب در این غزوه نازل شد.(1)

معاویه گفت: «علی را در این غزوه دیدم مانند شیر، هیچ کس در نبرد با او ایستادگی نمی کرد، مگر آنکه او را می کشت؛ و بر چیزی نمی زد مگر آنکه آن را پاره می ساخت.(2)

طبری روایت می کند: وقتی علی علیه السلام اصحاب الویه را کشت، پیغمبر صلی الله علیه و آله گروهی از مشرکین قریش را دید؛ به علی علیه السلام فرمود: «بر ایشان حمله کن!» علی علیه السلام بر آنها حمله کرد و آنان را متفرّق ساخت و «عمرو بن عبدالله جمحی» را نیز کشت. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله جماعت دیگری از مشرکین را دید؛ باز به علی علیه السلام فرمان حمله داد. علی علیه السلام حمله کرد و آنها را نیز متفرّق ساخت و «شیبة بن مالک» را کشت.

جبرئیل گفت: «یا رسول الله! به درستی که هرآینه این است مساوات».

ص:177


1- (1) بخاری ، صحیح، ج 5، ص 6-7؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج 8، ص 246؛ فرات کوفی، تفسیر، ص 271-272؛ طبری، جامع البیان، ج 17، ص 172-173؛ واحدی، اسباب النزول، ص 231؛ طبرسی، مجمع البیان ج 7، ص 139.
2- (2) ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء، ج 9، ص 145؛ فیروزآبادی ، فضائل الخمسه، ج 2، ص 316-317.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّهُ مِنّی وَأَنَا مِنْهُ»؛

«علی از من است و من از او هستم».

جبرئیل گفت:

«وَأَنَا مِنْکُما»؛

«من هم از شما هستم».

در این هنگام، این صدا شنیده شد:

«لا سَیْفَ إِلّا ذو الْفَقارِ وَلافَتی إِلّا عَلِیٌّ»؛(1)

در غزوه بدر بود که جبرئیل، میکائیل و اسرافیل، هریک با گروه خود از فرشتگان، هنگامی که علی علیه السلام برای آوردن آب برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و اصحاب رفته بود، ادای احترام کرده و سلام کردند.(2)

سیّد حمیری در این اشعار به این فضیلت اشاره کرده است:

اُقْسِمُ بِاللهِ وَآلائِهِ وَالْمَرءُ عَمّا قالَ مسْؤُولٌ

إِنَّ عَلِیّ بْنَ أَبی طالِبٍ عَلَی التُّقی والبِرُّ مَجْبُولٌ(3)

ص:178


1- (1) طبری، تاریخ، ج 2، ص 197.
2- (2) ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 337؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص 68؛ ابن دمشقی، جواهرالمطالب، ج 1، ص 91؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج 10، ص 421.
3- (3) «به خداوند و نعمت هایش قسم یاد می کنم که هرکس نسبت به گفته خویش مسئول است، به درستی که طینت علی بن ابی طالب بر تقوا و نیکی سرشته شده است».

وی به خداوند و نعمت هایش قسم یاد می کند که هرکس نسبت به گفته خویش مسئول است و به درستی که طینت علی بن ابی طالب علیه السلام بر تقوا و نیکی سرشته شده است. تا آنکه می گوید:

ذاکَ الَّذی سَلَّمَ فی لَیْلَةٍ عَلَیْهِ میکالُ وَجبْریلُ

میکالُ فی أَلْفٍ وَجَبْریلُ فی أَلْفٍ وَیَتْلُوهُمُ سرافیلُ(1)

قهرمانان دیگر

از مشهورترین قهرمانان نامی جنگ، حمزه، عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و عمّار یاسر و ابودَجانه انصاری و دیگران هستند.

از کسانی که در کتاب های سیره به شجاعت و رشادت آنها اشاره نشده و نتوانسته اند که دست به شمشیر و اسلحه برند، ابوبکر و عمر و عثمان می باشند؛ که در این فتح بزرگ، سهم و افتخاری حاصل نکردند.

نمونه ای از مساوات اسلامی

در این غزوه، مسلمانان هفتاد شتر داشتند که هر دو، یا سه، یا چهار نفر از آنها به تناوب بر یکی از شترها سوار می شدند.

ص:179


1- (1) «او آن کسی است که در یک شب بر او میکائیل و جبرئیل درود فرستادند; میکائیل همراه با هزار ملک و جبرئیل هم با هزار ملک; که اسرافیل به دنباله آنها آمد». طوسی، الامالی، ص 197-198؛ طبری، بشارة المصطفی، ص 94-95؛ اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 18-19.

پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نیز در این قسمت، مانند سایر اصحاب و سربازان مجاهد بود. آن حضرت با امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ابولُبابه نیز، مانند دیگران یک شتر داشتند که به نوبت بر آن سوار می شدند.

وقتی نوبت پیاده رفتن، به رسول خدا صلی الله علیه و آله می رسید علی علیه السلام و ابولُبابه عرض می کردند:

«اِرْکَبْ یا رَسُولَ اللهِ وَنَحْنُ نَمشی عَنکَ»؛(1)

«سوار شو ای پیغمبر خدا، ما به جای تو پیاده راه می رویم».

رسول خدا صلی الله علیه و آله، آن مظهر عدل الهی و آن معلّم بزرگ انسانیّت و بنیان گذار قوانین مساوات و دموکراسی حقیقی، در پاسخ آنها فرمود:

«ما أَنْتُما بِأَقْوی عَلَی الْمَشْیِ مِنّی، وَلا أَنَا بِأَغْنی عَنِ الْأَجْرِ مِنْکُما»؛(2)

«شما در راه رفتن از من نیرومندتر نیستید و من هم در کسب اجر و ثواب، از شما بی نیازتر نیستم».

درود بر آن امّتی که از چنین رهبر بزرگواری پیروی می کند.

ص:180


1- (1) ابن سعد، الطبقات الکبری ، ج 2، ص 21؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 411، 418، 422؛ ابویعلی موصلی، مسند، ج 9، ص 243؛ بیهقی، السنن الکبری، ج 5، ص 258.
2- (2) احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 411، 418، 422؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 6، ص 68.

یقیناً همه صحابۀ مخلص، با کمال میل دوست داشتند که یک شتر در اختیار پیامبر عزیز و مهربانِ آنها باشد تا زحمت پیاده رفتن را متحمّل نشود و برای آنها که سوار بودند، دیدن اینکه پیامبر خدا و رهبر و پیشوای بزرگشان راه را پیاده طی می کند، بسیار دشوار بود.

ولی رسول اعظم صلی الله علیه و آله بر این روش و آیین مبعوث شده و می خواست این مساوات را برقرار سازد و رهبران و زمامداران را با این رفتار تربیت نموده و به آنها درس فروتنی و تواضع و همکاری با زیردستان بدهد؛ و روش های جبّارانه و استعمارگرانه حکومت ها و فرمانروایان گذشته و آینده را محکوم کند و شأن و ارزش بشر را آشکار سازد و حقوق انسان ها را با گفتار و رفتار خود اعلام فرماید. او فقط به رضای خدا و اجر و ثواب و تقرّب به درگاه باری تعالی نظر داشت. این روشی است که اگر جوامع مسلمانان معاصر، با آن آشنا شوند، به زودی در مسیر ترقّی و پیشرفت وارد شده و با گام های بلند، به سوی اهداف عالی اسلامی، پیش خواهند رفت.

درس های غزوۀ بدر

1. تنها قوّتِ دلیل و برهان، وضوح علمی و استیلای سلطان حق در ضمایر و قلوب، بدونِ استیلای آن بر عالم خارج و ظواهر اجتماع، سبب حکومت مطلق حق، و محو باطل نخواهد شد و تنها عقیده به

ص:181

اینکه امری حق و امر دیگر باطل است، حق را در دنیای مردم و زندگی جامعه، میزان و مرجع نساخته و باطل را از دنیای انسان ها بیرون نمی راند. مادامی که سلطنت باطل باقی باشد و مانند عصر فرعون، اهل حق، استضعاف شوند، جامعه از برکات حکومت حق محروم خواهد بود. باید باطل رانده و کوبیده شود، و حق جانشین آن گردد؛ باید حق و حق پرستان غالب، و سپاه باطل مغلوب شود، و معنای: لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ1 ظاهر شود.

اسلام، دینِ حرکت و انقلاب علیه چهره های ظلمانی و باطل پرستان است؛ و یک نظریّه و عقیده ساده ایجابی و علمی نیست.

این درس، از دروس بسیار مهمِّ این واقعه است که مسلمانانِ عصر ما ضرورت آن را باید درک کنند و علّت انحطاط مسلمانان را در عدمِتوجّه به آن جستجو نمایند.

اسلام در عصر حاضر، برای صدها میلیون از پیروانش به صورت یک

عقیده ساده و نظریّه صحیح و استوار، که منطق و علم و برهان آن را تأیید کرده، درآمده است، و مفاهیم دیگر و لزوم ارتباطش با عالم خارج منظور نمی شود.

مسلمانان، با کثرت جمعیّت و نفوذ و کشورها و ممالکی که در

ص:182

اختیار دارند، حرکت و نهضت، تشکیل حکومت و ترقّی صنعتی وعلمی و تطبیق اسلام را با واقعیّت اوضاع واجتماع خود، عملاً جزء مفاهیم اسلام نمی گیرند؛ بنابراین جامعهِ جاهلی، در سراسر عالم اسلام، جایگزین جامعهِ اسلام شده و زشت ترین قیافه های مَهیبِ ارتجاع، در اجتماعات آنها خودنمایی دارد.

پری نهفته رخ و دیو، در کرشمه و ناز بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است

2. مؤمنان باید متّکی به تدبیر خدا و یاری او باشند، و باتوکّل در برابر کثرتِ اهل باطل، خود را نبازند، و شکسته نگردند، و بدانند که نیرومندترین عاملی که در جهاد حق پرستان با اهل باطل، سبب غلبه و پیروزی است، ایمان به مبدأ و حقیقت، ثبات، استقامت، شرافت، هدف و مقصد است.

مجاهدانِ غزوۀ بدر، با روحیّه قوی، عزم و شوق به یاری حق، میل به شهادت و لقاءالله و اینکه جهاد، منتهی به «اِحدی الحُسْنَییَنْ»،(1) یا نصر و پیروزی و یا شهادت و بهشت است، نبرد می کردند و از غرور به

ص:183


1- (1) اشاره به آیة 52 سورة توبه. «(ای پیامبر، به کفار) بگو: که آیا برای ما جز یکی از دو نیکی را انتظار می کشید (نیکی اول: پیروز ی بر دشمن، و نیکی دوم: شهادت در راه خدا و وصول به بهشت الهی )، درحالی که ما برای شما امیدوار به عذاب الهی ازجانب او، یا بر دست خودمان (پیروزی بر شما) هستیم».

اسلحه و زیادی مهمّات و تکبّر و خودخواهی پرهیز داشتند.

با این پشتوانه ها، اهل حق همیشه پیروزند، اگرچه به ظاهر هم مغلوب شوند. اهل باطل مغلوبند، اگرچه به ظاهر غالب شوند.

به طورخلاصه، اسباب نصر و پیروزی - چنانچه از آیات مربوط به غزوه بدر استفاده می شود - عبارت است از:

1. ثبات در هنگام جهاد و دیدار دشمن و در هرگونه مبارزه با اهل باطل.

2. اتّصال به ذکر خدا و اتّکا به کمک و تدبیر او.

3. اطاعت خدا و رسول.

4. پرهیز از نزاع و اختلاف.

5. صبر و شکیبایی بر خطرات و مصائب جهاد.

6. پرهیز از ریاکاری، ستم و خودبینی.

اینها صفاتی است که تقریباً مسلمانان امروز کمتر دارا هستند و عامل

شکست و ضعف آنها در برابر کفّار، فقدان این صفات است.

مسلمانانِ صدر اسلام اگر در جنگی شکست می خوردند، یا از نظر ضعف اقتصادی، یا اسلحه و مهمّاتِ جنگی دشمن را قوی تر می دیدند، ازنظر روحی عقب نشینی نکرده و تسلیم نمی شدند و دارایی های خود را باارزش تر از دارایی دشمن می دانستند و نعمت ایمان را برتر از هر چیز می شمردند؛ و نیروی معنوی و فکری خود را بر قدرت مادّی و

ص:184

ظاهری دشمن غالب و برتر از آن می دیدند.

مسلمانان عصر ما، به جای اتّکا به یاری خدا و سرمایه های فکری و معنوی و شجاعت روحی، بیشتر به نیرو و قدرت مادّی بیگانگان اعتماد کرده، و فریب وعده های پوچ و نیرنگ های سیاسی آنها را می خورند و در تقلید از عادات زشت آنها با یکدیگر به رقابت پرداخته، با پشت پا زدن به عادات دینی و بی اعتنایی به التزامات اسلامی، خود را به بیگانگان نزدیک می سازند. عدّه ای به گونه ای غربزده و خودباخته شده اند که نمی توانند به طورفرض در یکی از مجامع بین المللی با لباس ملّی و اسلامی شرکت کنند و حتّی از بستن کراوات که بندی از بندهای رقیّت است، غافل نمی شوند؛ و در مجالس رسمی خویش هم به کسی که این بند را نبسته باشد، حقّ شرکت نمی دهند؛ درحالی که می بینیم ملل دیگر، با همان لباس ملّی خود در هر مجلس رسمی و بین المللی شرکت می کنند و هیچ کس این التزام را علامتعقب ماندگی آنها نمی شمارد.

اتّحاد و اتّفاق اسلامی که بزرگترین وسیله قوّت و شوکت و پیروزی مسلمانان بود، امروز به نفاق و تجزیه و تقسیم ممالک مبدّل شده و در هر نقطه و اقلیمی، اجتماعی مجزّا، منفرد و مستقل تشکیل گردیده و حکومت های کوچک و ضعیف، تشتت و تفرّق را در عالم اسلام رهبری کرده و برای مصالح و منافع شخصی خود هرگز حاضر نیستند

ص:185

واقعاً علیه منافع استثمارگران شرق و غرب قدمی بردارند و به سوی وحدت اسلامی و برداشتن این فاصله های دروغین و جعلی پیش بروند و بدین سان عالم اسلام را از قوّه مرکزی و مرکز ثقل و یک مجمع یا هیئت یا حکومت واحدی که جهان اسلام را رهبری می کند، محروم می سازند.

هرجا نغمه ای و در هر نقطه صدایی بلند است، صدای ناسیونالسیم غربی و ناسیونالیسم های دیگر، گوش ها را کر کرده و ملل اسلام را به نفع بیگانگان رودرروی هم قرار داده است.

بزرگترین عامل بقای دولت یهودی در قلب کشورهای اسلامی، همین تجزیه و پراکندگی است، و این رهبران حکومت ها می باشند که مانع پیروزی مسلمانان هستند.

حکومت ضعیف اردن، به جای حمله به اسرائیل، به اسم وحدت اردن و حفظ استقلال اردن، برخلاف خواستِ مردم مسلمان آنجا، فداییان را

قتل عام کرد و خیال اسرائیل و ارباب مشترک خود و یهود را از جانب آنها راحت ساخت.

درحالی که کسی نمی پرسد: اصلاً اردن یعنی چه؟ و چگونه اردن باید سیاستی مستقل از کشورهای اسلامی و عربی دیگر، داشته باشد؟

ملّیّت اردنی، جز حکومت خاندان امیر عبدالله که ساخته بیگانه هستند، برای مردم مسلمان اردن معنا و مفهوم دیگری ندارد.

ص:186

امّا به اسم ملّیّت و استقلال، این جزء بسیار کوچک عالم اسلام، با اسلام و مصالح مسلمین مبارزه می کند. البتّه جزایر و شیخ نشین های خلیج فارس و نقاط دیگر نیز وضعیّتی مشابه دارند.

اجتماع واحد صدراسلام، قبایل متشتّت و حکومت های ملوک الطوایفی، قبیله ای واصطکاک منافع و پراکندگی های آنها را تحت لوای اسلام و پرچم توحید ویکتاپرستی، به اتّصال، هماهنگی، همفکری و وحدت تبدیل کرد.

در آن روز، مسلمان ها تحت رهبری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، حکومتی واحد و ملّتی یکپارچه داشتند، و در سرتاسر عالم اسلام، چیزی به نام «قومیّت گروهی»، «تجزیه طلبی» و... وجود نداشت.

هیچ کس در فکر تصاحب منطقه یا ناحیه ای برای خویش نبود. آنان که علیه حکومت ها قیام می کردند، هرکدام مسلمان و پیرو افکار اسلامی بودند، هدفشان تجزیه نبود؛ بلکه تعدیل، اصلاح و برقرار کردن حکومت اسلامی بود.

روزی نیز برای مسلمانان فرا رسید که در هر نقطه ای، فردی زورمند یا دست نشاندۀ بیگانگان و استعمارگران، خود را رهبر محلّی معرّفی کرده و مردم مسلمان یک نقطه را رودرروی مسلمانان دیگر - که دروغ و تحریکات اجانب، آنها را از هم جدا کرده است - قرار داده و این مستمندان را فدایی و قربانی حکومت خود می کند.

ص:187

برای مثال، اعراب که جزئی از پیکر اسلام هستند، با عنوان ناسیونالیسم و قومیّت عربی خود را از پیکرۀ اسلام و مسلمانان پاکستان، افغانستان، هند، ایران، اندونزی، چین، فیلیپین، و مالایا (مالزی) و نقاط دیگر منفصل ساخته و از ملّیّت عربی داد سخن سرداده اند. درصورتی که بین خودشان نیز از ملّت یکپارچه عربی خبری نیست و متجاوز از صد میلیون ملّت عرب زبان در برابر هم، گرفتار ملّیّت های کوچک و ساختگی شده؛ و با این همه دادی که ملیّت و قومیّت عربی سرداده اند، نمی توانند و نخواهند توانست (بدون الغای رژیم های غیراسلامی) این صد میلیون عرب را متّحد سازند؛ و تجزیه ای را که استعمار در جهان عرب به وجود آورده، از بین ببرند.

در هر گوشه ای، کسی دعوی رهبری کرده، و چیزی را که در نظر نمی گیرند، جوامع خود، افکار، احساسات، عقاید و ارزش انسانی آنهاست.

ملّیّت سوری، عراقی، اردنی، فلسطینی، مصری، مغربی، تانزانیایی، تونسی، لیبیایی، سودانی، یمنی جنوبی و شمالی، کویتی، عربی سعودی، الجزایری، حَضَرموتی، مسقطی، قطری، بحرینی، لبنانی و ملّیت های دیگر، و میلیون ها میلیون انسان مسلمان نما، به تشویق و تطمیع، یا به زور و تهدید، پای بِیْرَقِ یک استثمارگر بی شخصیّت سینه می زنند و از حقیقت کلمه «جامعه» و آیه کریمه: إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً

ص:188

واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (1) غافل شده اند. و در هرجا امّتی منتسب به شخص یا فردی ساخته شده و مسلمانان با پرستش او و پیروی از امیال و هوس های او، تعالیم آزادی بخش اسلام و پرستش خدای یگانه و همرنگی اسلامی را کنار گذارده اند.

پس آن امّت واحده و جامعۀ یگانه ای که قرآن، ما را به آن دعوت می کند، کجاست و کدام یک از این ملل می باشد؟ و آن امّتی را که آیۀ: أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ (2) و نیز: أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ (3) وصف می کند، در کجا باید جُست؟

اینها که امّتِ واحده نیستند؛ بلکه امّتِ پراکنده و متفرّقه هستند که بزرگترین علّت بدبختی مسلمانان، و یگانه دلیل بقای نفوذ بیگانه در کشورها، جوامع، مدارس، مطبوعات و مؤسّساتِ فرهنگی ما، و علّت شکست مسلمانان از اسرائیل؛ و علّت آوارگی آنان در اتیوپی و دیگر نقاط جهان نیز همین پراکندگی و تفرقه است.

این نقص، در جنگ بدر و احزاب، خیبر و غزوات دیگر نبود و حتّی در جنگ های پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز وجود نداشت؛ ولی امروز گریبان گیر

ص:189


1- (1) انبیاء، 92. «این است امّت شما که امّتی یگانه است، و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستید».
2- (2) فتح، 29. «ونیز، بر کافران، سخت گیر [و] با همدیگر مهربانند».
3- (3) مائده، 54. «[اینان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر کافران قوی و سخت گیرند».

جامعه اسلامی شده و معادن و ذخایر او را طعمه دیگران می سازد.

مسلمانان صدر اسلام، در سختی ها، صبور و شکیبا بودند و مصیبت های جانکاه، آنها را از هدف و مقصد خویش بازنمی داشت؛ درحالی که مسلمانان امروز، به قدری خودخواه، تن پرور و راحت طلب، دنیادوست و بی گذشت هستند که در برابر هر شدّت و سختی، عقب نشینی کرده، روحیۀ خویش را از دست می دهند و تسلیم می شوند.

مسلمانان صدر اسلام، با خلوص نیّت، در راه سعادت بشر و توسعۀ قلمرو اسلام با پرچم آزادی بشر و حقوق انسان ها کوشا بودند.

عوام فریبی و ریاکاری در آنها کمتر بود؛ درصورتی که زُعَمای مسلمانانِ عصر ما، بیشتر به عوام فریبی گرویده و از طریق ریاکاری در مقامِ فریفتنِ دیگران هستند.

نظایر این نقایص و عیوب است که جامعه مسلمانان را بیمار ساخته،

و مسلمانان صدر اسلام از آن، مصون بودند.

تا این بیماری ها درمان نشود، امّتِ اسلام توانایی تجدید مجد و عظمت گذشته را نخواهد داشت.

این جاست که حقیقت سخنان جاوید و گران بهای رسول خدا صلی الله علیه و آله آشکار می شود:

«یُوشِکُ أَنْ تَداعی عَلَیْکُمُ الْاُمَمُ مِنْ کُلِّ افُقٍ کَما

ص:190

تَداعیَ الْأَکِلَةُ عَلَی قِصعتها» قالَ: قلنا: أَمِنْ قِلَّةٍ بِنا یَوْمَئِذٍ قالَ: «أَنْتُمْ یَوْمَئِذٍ کَثِیرٌ، وَ لکِنْ تَکُونُونَ غُثاءٌ کَغُثاءِ السَّیْلِ و یَجْعَلُ فِی قُلُوبِکُمْ الْوَهْن» قالَ: قُلْنا: وَ مَا الْوَهْنُ؟ قالَ: «حُبُّ (الْحَیاةِ) وَ کَراهِیَةُ الْمَوتِ»؛(1)

«احتمال دارد که دیگر امت ها بر شما هجوم آورند، به همان گونه که خورندگان بر کاسه های غذا حمله ور می شوند». گفته شد: آیا حمله وری آنها به طمعِ کمی ما در آن هنگام است؟

فرمودند: «بلکه در آن هنگام تعداد شما فراوان است، ولی شما همچون کفِ روی سیل هستید که قلب هایتان را سستی فراگرفته است». گفتند: منظور از سستی چیست؟ فرمود: «محبت دنیا و ناخوش داشتن مرگ».

ص:191


1- (1) طیالسی، مسند، ص 133؛ احمد ابن حنبل، مسند، ج 5، ص 278؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج 2، ص 313؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 330؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج 11، ص 132.

ص:192

فصل هشتم: فتح مکه و حوادث آن

اشاره

ص:193

ص:194

إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً؛1

«ما تو را پیروزی بخشیدیم [چه] پیروزی درخشانی!».

إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ؛2

«آن کسی که قرآن را بر تو واجب گردانید، تو را به محلّ خودت (مکه) بازخواهدگردانید».

یکی از بزرگترین فتوحات اسلام و دین توحید، «فتحِ مکّه» بود که برحسب نقل کتاب مسارالشیعه(1) و توضیح المقاصد(2) و کتب معتبر دیگر، در بیستم ماه مبارک رمضانِ سالِ هشتم هجرت اتّفاق افتاد.

تا سال هشتم هجرت، فتوحات و پیروزی های فراوانی نصیب اسلام شده بود؛ امّا شهر مکّه، این مرکز شبه جزیره عربستان و جایگاه مسجدالحرام و کعبه معظّمه و قبله گاه اسلام و مسلمین، همچنان در تصرّف بت پرستان و مشرکان باقی مانده، و بت پرستی، فساد و انحطاط اخلاقی، استثمار و استعبادِ انسان ها در آنجا رایج بود.

ص:195


1- (3) مفید، مسارالشیعه، ص 26.
2- (4) بهائی، توضیح المقاصد، ص 23.

بسیاری از مردم مکّه که ندای اسلام را شنیده بودند، آرزومند استقرارِ حکومت اسلامی و دگرگون شدن آن اوضاع پلید و ناسالم بودند.

بانگ روح بخش توحید، و ندای دلنوازِ «لا اله إلا الله» دل های آنان را تکان داده، و موقعیّت بت ها در قلوبشان سست شده، و اوضاع و احوال گذشته، و رژیم جاهلیّت در نگاه آنان محکوم گردید و دیگر زور سرنیزه نمی توانست آن وضع را استوار نگاه دارد، و از نفوذ دین خدا در دل این آرزومندان جلوگیری کند. روزبه روز اشتیاق پذیرش اسلام بیشتر می شد و همه جا سخن از اسلام و محمّد صلی الله علیه و آله بود.

ازاین رو، امثال ابوسفیان در میان چنین مردمی جایگاهی نداشتند و دلباختگان ندای اسلام حاضر به شنیدن سخنان گمراه کننده آنان نبودند.

مردم مکّه تا سال هشتم هجرت، در برابر دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله به توحید و یکتاپرستی، مخالفت و مقاومت می کردند و از خرافات و بت ها و پیکره ها حمایت می نمودند.

شاید لشکرکشی و فتح این شهر مقدّس و نجات مسجدالحرام و خانۀ کعبه و تطهیر آن از لَوثِ اصنام و پرستش بت ها، پیش از این، با یک جنگ بزرگ و خونین و دادن تلفات و کشتار زیاد، امکان داشت؛ ولی گویا تقدیر نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله این شهر مقدّس را - که یگانه دژ محکم مشرکان، و مرکز تحریکات و جنگ ها و مخالفت ها علیه اسلام بود - با چنان جنگ خونینی فتح نماید.

ص:196

مردم این شهر، تا آنجا که می توانستند رسول خدا صلی الله علیه و آله را اذیّت کردند، و مانع از پیشرفت دین خدا و آیین توحید شدند؛ و حتّی پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان را در فشار اقتصادی قرار داده و ارتباط خود را با آنان قطع کرده، و به مدّت سه سال آن حضرت را به همراه خویشاوندانش در «شعب ابی طالب» محصور کردند، و عاقبت، نقشه قتل پیامبر صلی الله علیه و آله را طرح کردند؛ گرچه آن حضرت به امر خدا با کمک و یاری و از خودگذشتگی و فداکاری تاریخی علی علیه السلام به مدینه طیّبه هجرت فرمود، و از اجرای طرح ننگین نامردمان و کفّار در امان ماند.

آیا نباید شهری که قدر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را نشناخت، هرچه زودتر فتح شود؟ و مردمش به خاطر جرایم و جنایاتی که مرتکب شدند به کیفر برسند، تا سبب تسکین آلام درونی ستمدیدگان گردد و بر آن همه زخم ها و جراحات وارده بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله مرهمی گذارده شود؟

به نظر مردم عادّی یادآوری آن دورانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی آن مردم مورد آزار و اذیّت قرار می گرفت، اقتضا می کرد که آن حضرت هرچه زودتر اهل مکّه را مجازات کرده و از آنها انتقام بگیرد و شوکت و قدرت و نیروی خود را به آنها نشان داده، و شهر و دیار و زنان و اموالشان را به عنوان غنایم جنگی میان سپاه خود تقسیم کند؛ امّا پیامبر اسلام، پیامبر رحمت بود و آیات:

ص:197

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ؛1

«و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».

وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ؛2

«و به راستی که تو را خویی والاست!».

در خطاب به ایشان نازل شده بود.

از کینه توزی و گرفتن انتقام منزّه و مبرّا بود؛ هرگز برای گرفتن انتقام یا مقابله به مثل لشکرکشی نمی کرد.

خواستار خیر برای عموم و توفیق و سعادت و هدایت برای دشمنانش بود؛ توبه وحشی را قبول کرد و با خوش رویی از هریک از دشمنانش که دین اسلام را می پذیرفت، استقبال نمود.

برای اثبات سخن خویش و حاکم کردن عرب بر عجم یا قبیله ای بر قبیله دیگر، پیکار نمی کرد. هدف تمام اقدامات وی، از قیام و جنگ و صلح، عالمگیر نمودن نام خداوند متعال بود.

وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا؛3

«تا اینکه سخن افراد کافر را پست و سخن خداوند را برتر قرار دهد».

ص:198

او برای آزادی انسان ها، گسترش حق و عدالت، رواج دین توحید و رساندن دعوت خدا به جهانیان بپاخاسته، و از اینکه در جنگ و صلح اندیشه های شخصی داشته باشد، مبرّا بود؛ و به همین جهت، در فتح مکّه شتاب نداشت و منتظر امر خدا و فرصت مناسب بود.

مکّه شهری است مقدّس؛ زیارتگاه و قبله گاه هزاران میلیون انسان در مرور قرون و اعصار بوده و خواهد بود.

قرآن مجید از این شهر، از مسجدالحرام و خانه کعبه - که به معماری ابراهیم خلیل الرّحمان علیه السلام، جدّ پیامبر صلی الله علیه و آله و همکاری اسماعیل ذبیح علیه السلام، به امر خدا ساخته شده - تجلیل کرده است؛ چرا که یکی از بزرگترین و شکوهمندترین شعائر اسلامی در این شهر و اطراف آن - عرفات و مَشْعَرُالحرام و مِنی - باید برگزار شود.

با این اوصاف، آیا بهتر نبود که این شهر، خودش تسلیم شود؟ و فتح این شهر، با فتح قلوب مردم آن توأم باشد؟! و آیا بهتر نبود که برای فتح این شهر، خون های زیادی ریخته نشود؟!

در سال حُدَیْبیّه، بعضی از افراد که از مقاصد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آگاه نبودند، اصرار داشتند که باتوجّه به قدرت سپاه اسلام و توانایی آن بر آزاد کردن مکّه، شهر را باتوسّل به جنگ هرچند خونین - فتح کنند؛ امّا پیامبر صلی الله علیه و آله که شکیبا، حلیم و بردبار بود، در آن سال چنین مأموریّتی از جانب خداوند نداشت. هرچند چشم پوشی از تسخیر مکّه بر

ص:199

مسلمانان گران بود و جاهلان و منافقان زبان به اعتراض گشودند.

پیامبر صلی الله علیه و آله تا سال هشتم هجرت - که کار اسلام در شبه جزیره بالا گرفت - صبر کرد؛ و قبایل و جماعاتی که در بیرون مکّه بودند به آن گرویده، و اسلام را از جان و دل پذیرفتند.

شهر مکّه تنها مانده و دیگر نگاهداری آن در ظلمت کفر و شرک و آن رژیم فاسد، برای مشرکانی چون ابوسفیان دشوار بود.

خورشید عالمتاب اسلام، تمام صحرا و بیرون مکّه و شهرهای عربستان را روشن کرده، و به نقاط دور پرتوافکن شده از ورای دیوارها و پرده های ضخیمی که ابوسفیان ها به دور مکّه کشیده بودند، به داخل شهر و خانه ها و دل های مردم مکّه نفوذ یافته و قلوب تاریک را روشن می ساخت.

آوازۀ جامعه آزاد و انسانی اسلام و برنامه ها و تعالیم نجات بخش آن، مردم مکّه را به قبول اسلام تشویق می کرد و مقاومت ابوسفیان و حزب وی، نمی توانست شهر مکّه را در کفر و شرک نگاه دارد.

علاوه براین قریش، در چنین موقعیّتی پیمان شکنی نموده، عهد خود را با رسول خدا صلی الله علیه و آله نقض کرده و به کمک قبیلۀ «بنی بکر» برخاسته و بر قبیلۀ «بنی خُزاعه» که هم پیمان با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، شبیخون زدند و بیست نفر از بنی خزاعه کشته شدند و «عَمْرو بنِ سالم خزاعی» با چهل تن از مردم خزاعه به مدینه آمد و شکایت خود را از بنی بکر، در

ص:200

ضمن قصیده ای به عرض رسانده، دادخواهی نمودند.

در این هنگام و فرصت مناسب، به امر خدا پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله با ده هزار نفر از مسلمانان آهنگ شهر مکّه فرمود.

ابوسفیان و گروه او از مخالفت و مقاومت ناامید شدند و مکّه بدون هیچ مقاومتِ قابل توجّهی آزاد شد، و به دین خدا و آیین جدید و قوانین آزادی بخش اسلام گروید.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درحالی که سوره «اِنّا فَتَحْنا» (فتح) را قرائت می فرمود، وارد مکّه و مسجدالحرام شد، و خانه کعبه از بت ها پاک گردید.

خانه کعبه

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ * فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ؛1

«اولین خانه ای که برای (بندگی و خداپرستی) مردم ایجاد شد، خانۀ فرخندۀ مکه (کعبه) که راهنمای همگان (به خداپرستی، قبله) می باشد و در آن نشانه های روشنی (از خداپرستی) از قبیل مقام ابراهیم است».

ص:201

کعبه، اوّلین خانه ای است که به منظور پرستش خدای یگانه و برای عموم بشر، از سیاه و سفید، عرب و عجم، زن و مرد، عالم و جاهل، فقیر و غنی و همه اصناف و طبقات و رنگ ها و نژادها ساخته شده تا در آنجا همه در عالی ترین مظاهر برادری و برابری، خدا را بپرستند و امتیازات قبیله ای و نژادی و جغرافیایی را کنار گذارده، جامه های کبر و نخوتِ امپراطوری و سلطنتی و گردنکشی و استثمار خلق خدا را از خود خلع کنند.

این خانه با همه شرافت و عظمت، به مرور زمان به صورت بزرگترین نمایشگاه بت پرستی و نیایش در برابر پیکره ها درآمده بود؛ ازاین رو رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی به مکّه رسید و از مرکب فرود آمد، پیش از هر کار به شکستن اصنام و اوثان پرداخت.

سیصد و شصت بت در اطراف خانه کعبه نصب بود که از میان آنها «بُت هبل» را بزرگتر می دانستند.

بت ها را در زمین محکم و استوار کرده بودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با چوبی به آنها اشاره می کرد، یا گوشه کمان در چشم آنها می خلانید، و این آیه را قرائت می فرمود:

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛1

ص:202

«و بگو که حق آمد و باطل نابود شد؛ به درستی که باطل، نابود شدنی است».

بت ها با آن اشاره بر روی زمین سرنگون می شدند. برحسب روایتِ الارشاد، این سیصد و شصت بت را با رصاص به هم بسته بودند.(1)

پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام مشتی سنگ ریزه گرفته و بر آنها زد و آیه قُلْ جاءَ الْحَقُّ... را قرائت نمود، همه بت ها به رو افتادند؛ سپس همه را از مسجد بیرون بردند و شکستند.

بت پرستی و پیکره پرستی

پیکره پرستی که در عصر ما رایج شده و در میادین و مواضع دیگر، پیکره اشخاص را قرار داده و در روزهای معیّنی در برابر آن پیکره، تعظیم و نیایش به جای می آورند، از همان اندیشه پستِ بت پرستی برمی خیزد؛ یعنی اگر عین بت پرستی نباشد، ریشه آن با بت پرستی در یک مزبله و مرداب قرار دارد.

آری، بدترین و زشت ترین مظهر انحطاط فکری بشر، بت پرستی و پیکره پرستی و نیایش در برابر بت و پیکرۀ افراد است که اسلام، به شدّت با آن به مبارزه برخاست.

ص:203


1- (1) مفید، الارشاد، ج 1، ص 138.

پرستش انسان و پرستش پیکرۀ او، نشانۀ پستی اندیشه و منافی شرافتِ انسانیّت است، و با توحید در عبادت - که اسلام به جهان عرضه می دارد - سازگار نیست.

در مرور اعصار و به شهادت تاریخ، افرادی مانند فرعون و شدّاد، مردم را به پرستش و تملّق گویی و کرنش در برابر خود، و ساختن پیکره هاشان مجبور می کردند.

همه پیامبران بر ضدِّ این رویّه برخاستند و بشر را هشدار داده و ندای: ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ (1) را سردادند.

انبیا علیهم السلام این اعمال را از مظاهر کبر و نخوت، خودخواهی و خودپسندی بشر و تحقیر دیگران دانسته و محکوم می کردند.

اسلام، پیکره پرستی و پیکره سازی را حرام و ممنوع ساخت، و آثار آن هم سرانجام باید به وسیله اسلام از بین برود.

پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله، در آن هنگام که این فتحِ چشمگیر و ارزنده، نصیب دین خدا شد و با ده هزار سوار، و رؤسای قبایل به مکّه آمد، بر سر سفرۀ نانِ خشک و سرکه نشست و در نهایتِ تواضع و فروتنی زندگی کرد و لباس وخوراک و مرکب وی آن قدر ساده بود که هر بیننده ای از آن، غرق در شگفتی می شد.

ص:204


1- (1) انبیاء، 52. «این مجسمه هایی که شما ملازم آنها شده اید، چیستند؟».

علی علیه السلام بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله

اَبَر دوش پیغمبرِ پاک رای خدا دست سود و خداوند پای

برای انداختن چند بت بزرگ از فراز دیوار کعبه، به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام پا بر کتف پیامبر صلی الله علیه و آله گذارد و بت ها را به زیر افکند و این گونه، پیامبر صلی الله علیه و آله را در این عمل شکوهمند و افتخارآمیز، یاری داد.

و این است آن فضیلتی که شعرای عرب و عجم آن را به نظم درآورده و نغزترین اشعار را در مورد آن حضرت سروده اند، ازجمله این اشعار است:

قیلَ لی قُلْ لِعَلِی مَدْحاً حُبُّهُ یُخْمِدُ ناراً مؤْصَدَةً

قُلْتُ: هَلْ أَمْدَحُ مَنْ فِی فَضْلِه صارَ ذُو اللُّبِّ إِلی أَنْ عَبَدَه

وَالنَّبِی الْمُصْطَفی قالَ لَنا لَیْلَةَ الْمِعْراجِ لَمّا صَعَدَه:

وَضَعَ اللهُ عَلی ظَهْری یَداً فَأرانِی الْقَلْبَ أَنْ قَدْ بَرَدَه

وَعَلی واضِعٌ رِجْلَیْهِ لی بِمَکانٍ وَضَعَ اللهُ یَدَه

«به من گفتند که در مدح علی علیه السلام شعری بگو؛ زیرا که محبّت علی، آتش برافروخته را خاموش می کند. گفتم: آیا مدح کسی را گویم که صاحب عقل از زیادی فضلش بر پرستش او رسیده و پیامبر برگزیده به ما گفت که: در شب معراج وقتی به آسمان رفتم، خداوند بر پشت من دستی گذاشت که در نتیجه آن،

ص:205

قلب من سرد شد، و علی علیه السلام دو پایش را در همان مکان گذاشت که خداوند دستش را در همان جا گذارده بود».

عفو و گذشت بی نظیر در تاریخ

همه می دانند که مردم مکّه تا چه حد، پیامبر صلی الله علیه و آله عزیز خدا و یاران و اصحاب ایشان را آزار داده و از استهزا و تمسخر و تکذیب و جسارت و بی ادبی های قولی و عملی کوتاهی نکردند. او و یارانش را در «شِعبِ ابی طالب» محصور و در فشار اقتصادی و منع آذوقه گذاردند و گروهی از مؤمنان، ناچار به حبشه هجرت کردند.

پس از آن همه آزار و اذیّت، برای کشتنِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، هم پیمان شدند و حتّی جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله ترک وطن و حَرَم کرد و به یثرب هجرت فرمود، باز هم از اذیّت او دست برنداشتند و به سوی او لشکرکشی کردند.

در این شرایط، پیامبر صلی الله علیه و آله این شهر را فتح می کند. خانه و دیار و همه چیز مردم این شهر در اختیار سپاه اسلام درآمده و هر فرمانی را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره آنها بدهد، فوراً و بدون چون وچرا اجرا می شود.

اگر بفرماید: «اَلْقَتْل»، همه اهل مکّه کشته می شوند؛ و اگر بفرماید: «اَلنَّهْب»، تمام اموالشان به غارت می رود؛ و اگر بفرماید «الْاَسْر»، همه را

ص:206

اسیر می سازند؛ ولی آن معدن حلم و گذشت و عفو و رحمت، وقتی شنید که «سعد» می گوید:

«أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِ»؛ «أَلْیَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرْمَةُ»؛(1)

«امروز روز خون ریختن و کشتار است؛ امروز حرمت اهل مکّه حلال می شود».

فرمود:

«بَلِ الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ»؛

«بلکه امروز روز مهر و رحمت است».

و به علی علیه السلام فرمود: «سعد را دریاب، و لِوا را از او بگیر و با رفق و مدارا وارد مکّه شو».(2)

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مکّه شد، بزرگان قریش گمان می کردند، همه قتل عام می شوند؛ ولی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بر در خانه معظم کعبه ایستاد و گفت:

«لا الهَ إِلّا اللهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَهَزَمَ الْاَحْزابَ وَحَدْه»؛

ص:207


1- (1) مفید، الارشاد، ج 1، ص 60، 135.
2- (2) ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 597-599؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 272.

«نیست معبودی جز خدای یکتا و یگانه، آنکه وعده اش را وفا کرد و به انجام رسانید، و بنده اش را یاری کرد، و سپاهش را عزت بخشید و دیگر گروه ها را شکست داد».

سپس خطاب به آنها فرمود:

«ماذا تَقُولُون، وَماذا تَظُنُّونَ؟»؛

«چه می گویید، و چه گمان می برید؟».

عرض کردند:

نَقُولُ خَیْراً، وَنَظُنُّ خَیْراً. أَخٌ کَریمٌ وَابْنُ أَخٍ کَریمٍ قَدْ قَدَرْتَ؛(1)

سخن به خیر می گوییم و گمان خیر و نیکویی می بریم. برادری کریم و پسر برادر کریمی هستی که بر ما قدرت یافته ای.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و مظهر رحمت، از این سخنان رقت فرمود و دیدگان وی اشک آلود شد. مردم مکّه که پیغمبر صلی الله علیه و آله را به این حال دیدند، صدایشان به گریه بلند شد و زار می گریستند. آنگاه حضرت فرمود: من آن گویم که برادرم یوسف گفت:

ص:208


1- (1) کلینی، الکافی ، ج 4، ص 225؛ ر. ک: صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 242؛ بحرانی، حلیة الابرار، ج 1، ص 304.

«لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ ؛ (1)

اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاءُ»؛(2)

«امروز بر شما ملامت و سرزنشی نیست. خدا شما را بیامرزد او رحم کننده ترین رحم کنندگان است. بروید، همه آزادید».

اعلان ِآزادی و مساوات حقوقی

پس از این اعلان عفو و گذشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه ای خواند و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و از شنوندگان خواست که سخنانش را به کسانی که غایب هستند، برسانند.

فرمود:

«إِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ بِالْإِسْلامِ نِخْوَةَ الْجاهِلِیَّةِ وَ التَّفاخُرِ بِآبائِها وَ عَشائِرِها. أَیُّهَا النّاسُ! إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ طینٍ أَلا إِنَّ خَیْرَکُمْ عِنْدَاللهِ وَ أَکْرَمُکُمْ عَلَیْهِ الْیَوْم أَتقاکُم واَطْوَعُکُمْ لَهُ...»؛(3)

«خدا به واسطۀ اسلام از شما نخوت جاهلیت و افتخار به پدران و خویشاوندان را از میان برد. ای مردم شما از آدم هستید، و آدم از گِل است، آگاه باشید بهترین و

ص:209


1- (1) یوسف، 92.
2- (2) کلینی، الکافی، ج 4، ص 225-226.
3- (3) کوفی اهوازی، الزهد، ص 56؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 293.

گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست و آنکه از خدا بیشتر اطاعت کند».

در مسجِد خیف هم خطبه ای خواند، و در ضمن آن فرمود:

«اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَکافَئُ دِمائُهُمْ، وَ هُمْ یَدٌ عَلی مَنْ سِواهُمْ، یَسْعی بِذِمَّتِهِمْ أَدْناهُمْ»؛(1)

«افراد مؤمن برادر یکدیگرند، خون های آنها باهم برابر است و آنها قدرتی علیه بیگانگان و دشمنانشان می باشند، کمترین فردشان برای امان دادن به پناه جویان کفار اقدام می کند».

و به روایتی این آیه را هم قرائت کرد:

یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ؛2

«ای مردم، به درستی که ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را گروه گروه و قبیله قبیله قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، به درستی که گرامی ترین شما در نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست».

ص:210


1- (1) مجلسی، بحارالانوار، ج 47، ص 365.

به این وسیله، مساوات همۀ اصناف و طبقات و افراد را در دنیایی که در هیچ نقطه ای از نقاط آن، برابری و مساوات وجود نداشت، اعلام کرد؛ و سیّد قریشی را با سیاهِ حبشی و عرب را با عجم در حقوق و کسب فضیلت و امتیازِ تقوا و علم و معرفت، برابر ساخت، و برنامه ای را که از روز اوّل به مردم عرضه می داشت، در مکّه نیز اعلام کرد و از همین جا کاخ های رفیع و عظیم سلاطین را که در روم و مدائن، براساس استعبادِ بشر و امتیازاتِ موهوم و با اتلافِ نفس ها و بیچاره و محروم کردن خلایق ساخته شده و همواره در آنجا، بزم های عیش و نوش و باده، گسترده می شد، ویران ساخت؛ و عالی ترین نظام انسانی را به بشریّت پیشنهاد کرد.

زنده باد محمّد، رسولِ خدا!

درود بر آن پیشوای بزرگ انسان ها!

درود بر یگانه آزادکننده بشر!

اَللّهُمَّ صَلِّ علَی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد

ص:211

ص:212

فصل نهم: شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

ص:213

ص:214

یکی از حوادث بزرگ ماه رمضان - که مسیر تاریخ اسلام را تغییر داد - شهادت مولای متقیّان، امیرمؤمنان علی علیه السلام بود.

با شهادت آن بزرگوار، اسلام تنها نگهبان دلسوز و یگانه حامی واقعی خود را از دست داد و مسلمانان از برکت وجود پیشوایی محبوب، زمامداری عادل، امامی عالم، رهبری رئوف و مهربان محروم شدند، و امواج بلایا و فتنه ها از هرسو آنها را احاطه کرد.

ضربت ابن ملجم مرادی ضربتی بود که بر پیکر اسلام، عدالت، حرّیّت و فضیلت و بر پیکر تمام اهداف عالی انسانی وارد شد.

به مناسبت این حادثه بسیار ناگوار و مصیبت جانکاه و برای آشنایی با ارزشِ تعالیم نجات بخش اسلام و مفاهیم تشیّع و برای درک بیشتر بزرگی این جنایت، چند جلوه از شخصیّت عظیم و بی نظیر علی علیه السلام را با اعتراف به قصور و عدم لیاقت خویش، زینت بخش این کتاب قرار می دهیم.

وصی و خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله

در اوایل بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز مردم، دین جدید را به عنوان یک رویداد جدّی و پایدار قبول نکرده، و تحقّق چنین وعده هایی را

ص:215

محال و غیرممکن می دانستند و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله را باور نداشتند.

در این زمان بعضی از خویشاوندان آن حضرت با او به مخالفت برخاستند و برخی دیگر از آن وضعیّت اظهار نگرانی می کردند؛ زیرا می دیدند محمّد صلی الله علیه و آله با دست تهی از مال دنیا و نداشتن اعوان و انصار و لشکر و سپاه، علیه بت ها و خدایان قبایل و رؤسا، زورمندان و توانگران، استعمارگران و ستمکاران، ساحران، رباخواران و جنایت کاران؛ و علیه فسادِ اوضاع و عادات قیام کرده و همه را به ترک این روش ها دعوت می کند و پیروزی خود را یک امر مسلّم می داند.

شاید بسیاری از آنها می پنداشتند که قطعاً صدای محمّد صلی الله علیه و آله خاموش شده و کلمه «الله اکبر» و «لا اله الا الله» دل های خیل کثیر بت پرستان را فتح نخواهد کرد، و از سرنوشتی که محمّد صلی الله علیه و آله پیش رو داشت و نیز از تضعیف موقعیّت خویش در میان قبایل دیگر، بیمناک بودند.

آنان می گفتند: چگونه گفتن کلمه «لا اله الا الله» باعث ایجاد خضوع در عرب و عجم و دستیابی به گنج های قیصر و کسری خواهد شد؟ و چگونه این همه نفاق و اختلاف و بیگانگی، به دوستی و اتّحاد و یگانگی مبدّل می شود و نظم نوین و عالی اسلامی و قانون و حکومت الهی جایگزین همه بی نظمی ها و بی قانونی ها و حکومت زور و خودکامگی خواهد شد؟

ص:216

محمّد صلی الله علیه و آله را می دیدند که نه ثروتی دارد و نه سپاه و لشکری؛ ولی می خواهد به مردم همه چیز بدهد؛ ازجمله: آزادی، عزّت نفس، استقلال، اخلاق فاضله، برادری و مساوات. می گوید: شما کلمۀ توحید را بگویید، شرک را رها کرده و پرستش بت ها را ترک نمایید، صاحب همه چیز می شوید و سروری، سیادت، عزّت، شوکت، حقوق انسانی، عدالت و... نصیب شما می شود.

آنها نمی دانستند که کلمه «لا اله الا الله» منبع تمام خیرات و مبرّات است، و از ثمرات عقیده به توحید بی اطّلاع بودند. کلمه توحید، کلمه آزادی، عدالت، مساوات، شرافت و فضیلت است؛ کلمه ای است که اخوّت و برادری را در بین مردم برقرار کرده و بهترین حکومت را که حکومت دموکراسی، در برابر آن بی ارزش است، تأسیس می کند و تمام اختلافات طبقاتی و نژادی و مالی و اجتماعی را از میان برداشته و همه را برابر و مساوی می سازد.

آنها نمی دانستند که این کلمه از زمین و آسمان سنگین تر است، و هیچ کلمۀ دیگری با آن برابری نمی کند و هر پرده ای را پاره می سازد.

بسیاری نیز این دعوت را با امتیازات و مقامات، استثمار، عادات نکوهیده و با روشی که به آن خو گرفته بودند، مخالف دیده و نمی توانستند از منافع شخصی خود دست بردارند و در ردیف سایر بندگان خدا در صف واحد قرار گیرند.

ص:217

نمی توانستند (یعنی نمی خواستند) تکبّرها و نخوت ها را زیر پا گذارده و با زیردستانِ خویش، خود را برابر قرار دهند.

به همین جهت و دلایلی از این قبیل، با پیشرفتِ دینِ توحید از همان ابتدای راه، مبارزه کردند؛ کارشکنی نمودند و پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار داده و مسخره می کردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر آن مردم، و نیز در مقابل جناح بندی ها و همه رنج ها و مصائب، پایدار ایستاد؛ و برای هدایت جامعه و برچیدن بت پرستی در کوتاه ترین زمان ممکن و آزاد ساختن انسان ها، کوشش و تلاش می کرد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در عین اینکه برای پایداری خویش در امر دعوت نیازمند کمک هیچ کس نبود، برای پیشبرد اهدافش، به همکاری دیگران احتیاج داشت؛ زیرا رسالت و بعثت او برای مردم بود. بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله نمی توانست از مردم چشم بپوشد و همکاری آنها را نادیده بگیرد.

او به یک معاون، قائم مقامِ واقعی، و کسی که فکر، رسالت و هدف او را درک کرده و دوست بدارد و در راه آن فداکاری و از خودگذشتگی داشته باشد، احتیاج داشت؛ کسی که از تمام مردم شبه جزیره عربستان و تمام مردم دنیا بهتر است.

طبعاً کسی غیر از علی علیه السلام این شرایط را دارا نبود. این نتیجه ای است که با مطالعه منصفانه تاریخ اسلام و تاریخ رجال اسلام و صحابه، به دست می آید.

ص:218

علی علیه السلام همان کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله او را از کودکی با آواز دلنواز و ملکوتی خود می خوابانید و نوازش می کرد و پرورش می داد؛ همان کسی که در غار حرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به پرستش و عبادت خدا و تفکّر مشغول بود، او را همراهی می کرد. علی علیه السلام همان کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله تمام علوم خویش را به او آموخت تا نسخه ای از اصل باشد.

او که موحّد به دنیا آمد، و موحّد از این جهان گذشت، و به پرستش بت ها آلوده نگردید. هرگز در اسلام کسی به سابقه او نمی رسد و هیچگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله و دین و روش او جدا نشد و حتّی هفت سال پیش از دیگران با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند.(1) چنانچه در روایت است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ملائکه بر من و علی هفت سال صلوات می فرستادند؛ برای اینکه با من احدی غیر از او نماز نمی گذارد».(2)

از عفیف کندی روایت شده است که گفت:

بازرگان بودم و در مراسم حج به مکّه آمدم و در خانه عبّاس بن

ص:219


1- (1) مغربی، شرح الاخبار، ج 1، ص 177-178؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 291؛ 297-298؛ ج 2، ص 16-17.
2- (2) مفید الارشاد، ج 1، ص 30؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 29؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 65؛ ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 227-228.

عبدالمطّلب منزل کردم. وقتی من و عبّاس باهم بودیم، دیدیم مردی آمد و روبه کعبه کرد، سپس پسری آمد و بر سمت راست او ایستاد، و زنی آمد و پشت سر او ایستاد، رکوع و سجود به جای آوردند؛ و سربرداشتند. من به عبّاس گفتم:

موضوع بزرگی است؟

عبّاس نیز گفت: امر عظیمی است.

این محمّد برادرزاده من است؛ می گوید: خدا او را به رسالت برانگیخته است و اینکه گنج های کسری و قیصر به دست کسانی که به او ایمان آورند، فتح می شود؛ و این پسر، برادرزاده ام، علی بن ابی طالب، است. و این زن، همسر او، خدیجه بنت خُوَیلد است.

و نظیر این حکایت را عبدالله بن مسعود نیز روایت کرده است، و در پایان آن از عبّاس روایت کرده که گفت: بر روی زمین، غیر از این سه نفر احدی که خدا را به این دین بپرستند، وجود ندارد.(1)

علیعلیه السلام از همان آغاز بعثت، به خلافت و جانشینی و وصایت و وزارت پیامبر صلی الله علیه و آله معرّفی شد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور شد خویشاوندان نزدیک خود را بخواند و انذار کند:

ص:220


1- (1) ابوعلم، اهل البیت علیهم السلام، ص 228.

«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»؛1

«و خویشان نزدیکت را هشدار ده».

برحسب روایات متعدّد و معتبر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بنی هاشم را که چهل نفر بودند، دعوت کرده و به علی علیه السلام امر فرمود که غذای اندکی که برای بیش از یک نفر کافی نبود، تهیّه کرد.

تمام چهل نفر از آن غذا خوردند و سیر شدند و از ظرف شیری که آن هم بیش از یک نفر را سیراب نمی کرد، به همه شیر نوشاند تا سیراب شدند و پیش از آنکه رسولِ خدا زبان به سخن باز کند، ابولهب خویشاوندان را متفرّق کرد.

روز دیگر آنها را باز دعوت نمود. وقتی طعام و شیر را تناول کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنها فرمود:

«ای بنی عبدالمطّلب! به خدا سوگند، من جوانمردی از عرب را نمی شناسم که برای قومش چیزی فاضل تر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام؛ خدا به من امر فرموده است شما را به سوی او بخوانم. پس کدام یک از شما به من ایمان می آورد، و مرا در امرِ رسالت یاری می کند، تا برادر، وصی، وزیر و خلیفه من در اهل من، بعد از من باشد».

ص:221

و بنابر بعضی از روایات، تا سه مرتبه فرمود و هر سه بار کسی به جز علی علیه السلام جواب نداد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّ هذا اخی، وَوَصِیّی وَ وَزیری وَخَلیفَتی فیکُم فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطیعُوا»؛(1)

«به درستی که این (علیعلیه السلام) برادر و وصی و وزیر و خلیفه من در میان شماست؛ به سخن او گوش کنید و از او اطاعت نمایید».

آن جماعت برخاستند و درحالی که می خندیدند، به ابوطالب گفتند: تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنی.(2) بدین صورت خلافت و جانشینی علی علیه السلام به همگان ابلاغ شد، و بعد از آن نیز در موقعیّت های دیگری، این انتخاب به طورصریح اعلام شد، تا زمانی که در غدیرخم سال «حجّة الوداع» پس از نزول آیه مبارکه:

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ؛3

ص:222


1- (1) طبرسی، اعلام الوری، ج 1، ص 323.
2- (2) طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص 322-323؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 24-26; بحارالانوار، ج 18، ص 163، 181، 192-193.

«ای پیامبر، آنچه را که بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، ابلاغ کن که اگر این کار را انجام ندهی، رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ می کند».

در آن مجمع عمومی نیز، به امر مؤکّد خدا مسئله خلافت و جانشینی رسماً اعلام گردید و امیرالمؤمنین علیه السلام به این سمت برگزیده و منصوب شد.(1)

سیرۀ شیخین اعتبار ندارد

مردان صریح و آزاد و حق پرست، همواره غرامت آزادی خواهی و صداقت و حقیقت خود را می پردازند و از طریق حقیقت منحرف نمی شوند و بابت حقّ و درستی و راستی، بهای سنگینی را متحمّل می شوند.

اینان برای اینکه دروغ نگویند و مردم را فریب ندهند و از مسیر تقوای سیاسی بیرون نروند یا به خُلف وعده ای ناچار نشوند، بسا می شود که از فرصت ها و موقعیّت های حسّاس و پست های بزرگ و مقام هایی که به آنها پیشنهاد می شود، صرف نظر کنند.

اسلام، دین حقیقت و عدالت و صداقت است؛ چنانچه در قرآن آمده است:

ص:223


1- (1) دراین باره رجوع کنید به: کتب و جوامع حدیث و تفسیر شیعه و اهل سنّت و عبقات الانوار و الغدیر.

کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ؛1

«در به پا داشتن عدل و داد، استوار باشید و برای خدا گواه باشید، هرچند که بر علیه خود یا پدر و مادر و نزدیکانتان باشد».

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می فرماید:

«عَلامَةُ الْإِیمانِ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ عَلیَ الْکِذْبَ حَیْثُ یَنْفَعُکَ»؛(1)

«علامت ایمان، این است که راستی را در هنگامی که به تو ضرر می زند، بر دروغ هنگامی که به تو سود می دهد برگزینی».

یکی از عللِ عمدۀ غلبه ظاهری اهل باطل، بر اهل حق این است که آنان به هر نیرنگی دست می زنند؛ مردم را فریب می دهند؛ دروغ می گویند؛ وعده های پوچ و دروغین می دهند؛ افراد را با رشوه و مقام می خرند؛ هر حقّی را پایمال می کنند؛ افراد حقّه باز وخائن و جنایت کار را به مزدوری می گیرند و به هر کار ننگ و خلاف شرافتی تن

ص:224


1- (2) نهج البلاغه، حکمت 458 (ج 4، ص 105)؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 122، ح 43؛ ج 64، ص 314.

درمی دهند. همه این اعمال را انجام می دهند، برای اینکه حریف را شکست دهند، و به هدف خویش دست یابند.

این کارها در منطقشان جایز است؛ چون مقصدشان ریاست، حکومت و غلبۀ بر حریف است. امّا اهل حق که مردمانی آزاده و صادق هستند، از به کار بردن این اعمال شیطانی خودداری می نمایند و برای اینان، نتیجه ای که با اعمال نیرنگ و فریب و کلاهبرداری به دست می آید، نه تنها پیروزی نیست، بلکه عین مغلوبیّت است.

اگر اهل حق ظاهراً شکست بخورند، مغلوبیّت شان نه به علّت ضعفِ روش و سوءسیاست آنها، و نه به علّت قوّت روش و حُسن سیاستِ اهل باطل است؛ بلکه به شرایط محیط و موقعیّت و اوضاع و احوال اجتماعی و رشد فکری و تربیتی جامعه بستگی دارد.

در جوامعی که مردم آن غافل هستند و از نظر فکری چندان رشد نیافته اند، اهل باطل می توانند با دَغل بازی و حیله گری و تزویر و ریا جلو بیفتند و مردم ساده و بی خبر را به دام اندازند.

امّا اهل حق، هرگز برای رسیدن به پیروزی، به نیرنگ و حقّه بازی و دروغ متوسّل نمی شوند و مردم را اغفال و گمراه نمی کنند و خلاف حقیقت نمی گویند، چون هدفشان بنیان حکومت حق و تربیت مردم بر آیین حقیقت است.

این حکومتی است که رهبر آن می فرماید:

ص:225

«لَوْ اعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ أَفْلاکِها عَلی أَنْ اعْصِی اللهَ فی نَمْلَة أَسْلُبُها جِلْبَ شَعیَرةٍ ما فَعَلْتُ»؛(1)

«اگر هفت اقلیم جهان را با آنچه در زیر آسمان های آن است به من ببخشند تا اینکه خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از دهان مورچه بیرون بکشم، این کار را نمی کنم».

در تاریخ پر از عبرت اسلام، یکی از مظاهر این دو روش، موقعیّت و جایگاهی بود که برای دو فرد سرشناس یعنی علی علیه السلام و عثمان پیش آمد؛ که یکی برای نپذیرفتن یک بدعت و صراحت و ترک مُسامحه و مجامله، از حقّ مسلّم خود برکنار شد و دیگری با قبول رسمی آن بدعت و تعهّدی که به آن وفا نکرد، به اجبار، والی مردم شد.

چنان که می دانیم، وقتی عمر متوجّه شد که ضربت «ابولؤلؤ» او را رهسپار عالم جزا کرده است، بدعت تازه ای به کار بست و روش بی سابقه ای را مقرّر کرد که نه زمامداری خود و نه زمامداری سلفش ابوبکر، بر آن اصل استوار بود.

توضیح آنکه چنان که می دانیم، ابوبکر به اسم انتخاب و اجماعِ (واقع نشده) روی کار آمد! ولی خودش در هنگام مرگ، از اجماع و حقّ

ص:226


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 224 (ج 2، ص 218)؛ عاملی نباطی ، الصراطالمستقیم، ج 1، ص 163.

انتخاب امّت جلوگیری کرد و عُمر را به خلافت تعیین نمود. عمر هم موقع مرگ بدعت دیگری به کار بست؛ و آن این بود که تعیین خلافت را به شورای شش نفری واگذار کرد و سایر امّت را از اظهار رأی محروم نمود.

بدیهی است که هر سه روش به این دلیل بود که خلیفه منصوب و معیّن شده ازجانب پیغمبر صلی الله علیه و آله را کنار بگذارند.

آنها نخست، مسئله بیعت و اجماع امّت را مطرح کردند؛ زیرا مشخّص بود که اگر براین اساس موضوع با حضور علی علیه السلام به مشورت گذارده شود و علی علیه السلام مداخله نماید، نمی توانند به سرعت، ابوبکر را انتخاب کنند و با وجود علی علیه السلام و راهنمایی هایی که آن حضرت می فرمود، ابوبکر انتخاب نمی شد. ازاین رو آنها موضوع را در غیاب علی علیه السلام و سایر بنی هاشم، یک طرفه خاتمه دادند، و چون ابوبکر می دانست که با اجماعِ امّت، عمر انتخاب نمی شود و علی علیه السلام روی کار خواهد آمد، حقِّ انتخاب و اجماعی را که خودش براساس آن زمان دار شده بود، از تمام امّت سلب کرد و شخصاً عمر را به ولایتعهدی خود معیّن نمود.

عمر نیز هنگام مرگ چون می دانست اگر تصمیم در مورد خلافت به مردم واگذار شود، انتخاب علی علیه السلام قطعی است، شورای شش نفره ای را پیشنهاد کرد؛ تا علی علیه السلام در آن شورا برکنار شود؛ و با این عمل،

ص:227

ضربه جبران ناپذیری را به اسلام و اهداف اسلامی وارد ساخت؛ به طوری که سیّد قطب از این مسئله اظهار تأسّف می کند که رهبر لایق و شایسته و نمونه ای مثل علی علیه السلام خانه نشین شد و مرد نالایق و ضعیف و بی شخصیّتی مانند عثمان زمامدار مسلمانان گردید.

اقدام عمر و دستوراتی که در این مورد صادر کرد، به چندین علّت، عملی غیرشرعی و جرم بود که ما در مقامِ بیانِ نقاط ضعف و تخلّفات شرعی او نیستیم.

در این قسمت می خواهیم گوشه ای از شورای شش نفری و مَظهر دو هدف و روش متضادّ آنان را شرح دهیم.

عمر، شورا را در اختیارِ عبدالرّحمن بن عوف - که شوهرخواهر عثمان بود - گذارد؛ زیرا به ابی طلحه انصاری دستور داد: اگر پنج نفر اتّفاق کردند و یک نفر مخالفت کرد، گردن آن یک نفر را بزن و اگر چهار نفر اتّفاق کردند و دو نفر رأی مخالف دادند، گردن آن دو نفر را بزن و اگر سه نفر بر یک رأی، و سه نفر دیگر بر رأی دیگر اتّفاق کردند، رأی آن سه نفری را که عبدالرّحمن بن عوف در بین آنهاست، درنظر بگیر؛ و اگر سه نفر دیگر از رأی خود برنگشتند، گردن آنان را بزن!! (واقعاً عجیب است).

در این شورا معلوم بود چهار یا پنج نفر از این شش نفر - که عمر، سوابق آنان را با علی علیه السلام خوب می دانست - به آن حضرت رأی

ص:228

نمی دهند؛ زیرا طلحه با علی علیه السلام دشمن بود و عبدالرّحمن بن عوف، علاوه بر دشمنی با آن حضرت، شوهرخواهر عثمان نیز بود.

سعد وقّاص علاوه بر انحراف از علی علیه السلام از قبیله عبدالرّحمن بن عوف و تحت نفوذ رأی او بود.

بالاخره به گونه ای این شش نفر انتخاب شده بودند که به فرض اگر سه نفر به علی علیه السلام رأی می دادند، چون عبدالرّحمن بن عوف در بین آنها نبود، رأی ایشان بی اعتبار بود.

این شورا با این شکل و ترتیب و با این برنامه عجیب و غریب و مغرضانه شروع به کار کرد. طلحه، به عثمان رأی داد و زبیر به علی علیه السلام و سعد وقّاص به عبدالرّحمن بن عوف رأی دادند. بنابراین سه نفر کنار رفتند و سه نفر باقی ماندند، علی علیه السلام و عبدالرحمن و عثمان و نقشۀ مرموز عمر کار خود را کرد.

بااین همه، عبدالرّحمن چون از وجاهت و آبروی خود می ترسید و می دانست که اگر بدون عذر و دلیل، شخص نالایق و بی علم و بی کفایتی را از بنی امیّه - که همواره قبیله ای ضدّاسلام و پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند - بر کسی چون علی علیه السلام که برادر و وصی و پسرعموی پیغمبر صلی الله علیه و آله و یگانه وارث علوم آن حضرت و فاتح غزوات و صاحب آن همه مناقب و فضایل بود برگزیند، مورد طعن و لعن و تنفّر عمومی واقع می شود و احساسات را علیه خود تحریک می کند و همه می فهمند که

ص:229

در این انتخاب، غیر از رعایت خویشاوندی، مصلحتی از مصالح اسلام و مسلمین درنظر گرفته نشده و خیانتش آشکار می شود، سرانجام برای جلب نظر قبیله «تَیم» و «عدی» و طرف دارانِ ابوبکر و عمر، دست به نیرنگ عجیبی زد تا بهانه ای به دست آورد و علی علیه السلام را کنار بگذارد.

عبدالرّحمن و گروهش که می دانستند علی علیه السلام مرد حق است و غیر از کلمه حق، چیز دیگری بر زبانش جاری نمی شود و روشی را که دین اسلام نیاورده باشد، نمی پذیرد و هیچ گونه بدعتی را امضا نمی کند و می خواهد اسلام، بی پیرایه و خالص و پاک باقی بماند. بنابراین طرحی ریختند و شرطی برای بیعت عبدالرّحمن معیّن کردند که برای علی علیه السلام به هیچ وجه قابل قبول نبود.

آنها علاوه بر شرط عمل به کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل به سیرۀ ابوبکر و عمر را نیز افزودند و همین شرط بود که برای علی علیه السلام قابل قبول نبود؛ زیرا اوّلاً، عمل به کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله کافیست و در آن نقصی نیست که با سیرۀ این دو نفر تکمیل شود.

ثانیاً، معتبر شمردن سیرۀ این دو در امور اسلام و شرع، بدعت و تصرّف در حریم دین و مآخذ احکام است.

ثالثاً، سیرۀ این دو از کجا معتبر شده است که شخصی مانند امیرالمؤمنین علیه السلام ملزم به تبعیّت از آنها باشد.

رابعاً، در سیرۀ این دو، روش های ضدّاسلامی صریحی وجود داشت

ص:230

که نمی توان روش آنها را برای دیگران حجّت و دلیل قرار داد.

خامساً، با اینکه در سیره خودِ این دو نفر، در مواردی تضاد واقع شده است، چگونه برای آیندگان، هر دو سیره معتبر می شود؟!

سادساً، مگر نه عمر بن خطّاب و گروهش، رسول خدا صلی الله علیه و آله را از نوشتن وصیّتی که امّت پس از آن هرگز گمراه نشوند، مانع شدند (چنانچه در معتبرترین کتب اهل سنّت است) و آن جسارتی را که قلم از تحریرش شرم دارد، به مقام مقدّس رسالت کرده و عذرشان این بود که «حَسبُنا کتاب الله؛ کتاب خدا ما را بس است».(1) پس چگونه اینک کتاب و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله کافی نمی شود و سیرۀ شیخین را هم اضافه می کنند؟!

آیا غیر از این است که هر شخص عادلی گواهی می دهد که این افراد، به اسلام و مسلمین خیانت کرده، و اغراض کثیف و ریاست مآبانه خود را بر مصالح عالیه اسلام مقدّم داشته اند؟

آری، قبول این شرط و صدها شرط ناحق و باطل دیگر، برای افرادی مثل عثمان آسان است؛ زیرا چه مانعی دارد؛ امروز قبول می کنند و فردا که مسلّط بر اوضاع شدند به هیچ کدام عمل نمی کنند!

در نهایت، به این صورت، این بازی سیاسی و نیرنگ آن افراد

ص:231


1- (1) احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 325-326؛ بخاری ، صحیح، ج 5، ص 138؛ ج 7، ص 9؛ مسلم نیشابوری ، صحیح، ج 5، ص 76.

اغفالگر و عوام فریب و این داستان خیانت و این صفحه سیاه تاریخ پایان پذیرفت. عبدالرّحمن، خطاب به علی علیه السلام گفت: به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سیرۀ شیخین - ابوبکر و عمر - با تو بیعت می کنم.

علی علیه السلام فرمود: «بلکه به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و اجتهاد رأی خودم». عبدالرّحمن روبه سوی عثمان کرد و همان پیشنهاد را به او داد؛ عثمان پذیرفت. عبدالرحمن بار دیگر روبه علی علیه السلام کرد، پیشنهاد و شرط عمل به سیرۀ شیخین را تکرار کرد. علی علیه السلام آن را ردّ کرد و همان پاسخ اوّل را فرمود. دوباره روبه عثمان کرد و به او پیشنهاد داد و عثمان بدون قیدوشرط پذیرفت. برای سومین بار روبه علی علیه السلام کرد و شرط بیعت را عرضه داشت. علی علیه السلام بر جواب اول چیزی اضافه نفرمود.

سپس عبدالرّحمن با عثمان بیعت کرد و گفت: السَّلامُ علَیْکَ یا امیرَ الْمُؤْمِنینَ!(1)

عبدالرّحمن می دانست که اگر هزارمرتبه آن پیشنهاد تکرار شود، علی

ص:232


1- (1) عبدالرّحمن، بزرگترین خیانت ها را به اسلام و مسلمین مرتکب شد، و خود را مصداق این حدیث که در کتب اهل سنّت روایت شده است، گردانید: قال رَسُولُ الله |:«مَنِ اسْتَعْمَلَ رَجُلاً عَلی مِن عِصابَةٍ وَفیهِمْ مَنْ هُوَ ارْضی لِلّهِ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالْمُؤمِنینَ». «هرکس مردی را بر فرماندهی گروهی به کار گمارد، درحالی که در میان آن گروه، فردی هست که خداوند به ریاست او خشنودتر باشد، به خدا و پیامبر و مؤمنین خیانت ورزیده است». حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 4، ص 92-93؛ ابن عقیل علوی، النصائح الکافیه، ص 61؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج 6، ص 25؛ غزالی، حقوق الانسان، ص 72.

علیه السلام نخواهد پذیرفت و چنین بدعت بزرگی را که تصرّف در اساس و مأخذ و متن رسالت اسلام است، قبول نخواهد کرد؛ ولی برای عثمان قبول این پیشنهاد، اشکالی پیش نمی آورد؛ چون نه مقیّد به حفظ مبانی و اصول و تعالیم اسلام بود و نه به تعهّداتی که می کرد ملزم و پایبند بود؛ بنابراین، بدعت را امضا کرد و نه تنها به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نکرد، بلکه اعتنایی به روش ابوبکر و عمر نیز ننمود. امّا در این میدان و در این جایگاه، بر همگان مسلّم و معلوم شد که علی علیه السلام تا چه حد به حفظ اصول اسلام پایبند است و هرگز پایمال شدن این اصول را وسیله ای برای رسیدن به مقام و زمامداری قرار نخواهد داد.(1)

در ضمن، علی علیه السلام با این عمل، به طوررسمی و آشکارا، به قیمت ترک خلافت و امارت، اعتبار سیرۀ ابوبکر و عمر را رد کرد و اسلام را از محدودۀ افکار و اهوای آنها خارج ساخت.

ص:233


1- (1) این است آن موقف بزرگی که نویسنده معروف مصری محمّد غزالی ، در کتاب حقوق الانسان تحت تأثیر آن قرار گرفته و آن را با موقف بسیار عالی و حسّاس دیگر از علی علیه السلام نقل نموده و به هر دو موقف افتخار کرده است. غزالی، حقوق الانسان، ص 89.

زمامداری علی علیه السلام

روش حکومت و زمامداری در اسلام و رابطه حکومت و جامعه، براساس مساوات، عدالت، احترام، رعایت حقوق همگان، توجّه به آزادی افراد و همکاری های صمیمانه و حذف تشریفات بیهوده قرار دارد.

در اسلام فردی حاکم است که مسئولیتش از دیگران بیشتر و خطیرتر باشد. حاکم مانند برادری مهربان و خادمی دلسوز و امین، وظیفه خود را انجام می دهد و حکومت را وسیله اشباع غرایز حیوانی و کبر و نخوت قرار نمی دهد. حاکم نمی تواند خود یا خویشانش را بر دیگران ترجیح دهد یا زندگی پرتجمّلی داشته باشد؛ یا الگوی زندگی اش را کسری و قیصر قرار دهد؛ یا بیش از حقّ خود از بیت المال بردارد و با این اعمال، از مردم ساده و محروم فاصله بگیرد. حاکم باید به قدری به مردم نزدیک باشد که هرکس در هررتبه و مقامی که باشد، ساده و بی پیرایه در مجلس او بنشیند و از جانب دیگران تحقیر نشود.

حکومت در جامعه اسلامی باید سرچشمه درخشان عدالت اسلام بوده و از هرگونه استبداد و استثمار، پاک و منزّه باشد.

حکومت علی علیه السلام نشان دهنده تمام این اصول و روشن ترین تجلّی حکومت به تمام معنا انسانی و معرّف حقیقی روح عدالت و مساوات اسلام بود. علی علیه السلام تنها کسی بود که بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله به اهداف و

ص:234

تعالیم اسلام آگاه بود. او آیینه تمام نمای نظام اسلام، عدالت اسلام و همه برنامه های اسلام بود. ازاین جهت، حکومتش نیز روشنگر مفاهیم اسلامی در حکومت و سیاست و اداره اجتماع و احترام به اصول آزادی و مساوات بود. او زمامداری بود که حوایج خود را شخصاً عهده دار می شد.

هرگاه امام علیه السلام به بازار می رفت و کالایی می خرید، خودش آن را به منزل حمل می کرد. گاهی اوقات در حالی که بیت المال مسلمین در اختیارش بود، شمشیر خود را در معرض فروش می گذارد.

ایشان همواره با ضعیفان و بینوایان مصاحبت داشت و از آنها دلجویی می کرد و به کارها و شکایات و مظالم، شخصاً رسیدگی می نمود. نان جو می خورد و از غذاهای لذیذ تناول نمی کرد، و می فرمود:

«عَلِّلِ النَّفْسَ بِالْقُنُوعِ وَإِلّا طَلَبَتْ مِنْکَ فَوْقَ ما یَکْفیها»؛(1)

«نفست را به صفت قناعت مداوا کن، و الاّ بیشتر از آنچه را که بسش باشد از تو درخواست می کند».

امام علیه السلام لباس خود را وصله می زد و جامه وصله دار می پوشید و می فرمود:

ص:235


1- (1) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 368؛ بحرانی، حلیة الابرار، ج 2، ص 233؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 7، ص 365؛ ج 15، ص 230؛ ج 16، ص 298.

«یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَیَقْتَدی بِهِ الْمُؤْمِنُون»؛(1)

«قلب انسان به وسیلۀ لباس مندرس، فروتنی می یابد، و نفس انسان رام می شود و دیگر مؤمنین نیز از این روش درس و سرمشق می گیرند».

هنگامی که آن حضرت به سوی شام می رفت، دهقانانِ انبار ایشان را دیدند، پیاده شدند و مراسمی انجام دادند. حضرت فرمود: این چه کاری است که انجام دادید؟ گفتند: مراسمی است که با آن به امیران (زمامداران) احترام می کنیم. امام علیه السلام فرمود:

«وَاللهِ ما یَنْتَفِعُ بِهذا امَراؤُکُمْ وإِنّکُم لتشقُّونَ عَلی أنفُسِکُمْ فِی دُنیاکُم وتشقَّونَ بِهِ فی آخِرَتِکُم!»؛(2)

«به خدا سوگند امیران شما از این کار (از این تملقات و تشریفات) سودی نمی برند. شما خود را در دنیا به رنج و زحمت می اندازید و در آخرت به این کار، شقی و بدبخت می شوید».

وقتی یکی از افراد، درحالی که حضرت، سوار بودند چند قدمی به عنوان احترام، پیاده امیرمؤمنان علیه السلام را مشایعت کرد، این عمل بر خاطر

ص:236


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 103 (ج 4، ص 23)؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص 114.
2- (2) نهج البلاغه، حکمت 37 (ج 4، ص 10-11)؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 372.

مَعدلت مآثِرِ آن حضرت گران آمد، فرمود:

«اِرْجِعْ فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلی فِتنَةٌ لِلْوالی وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ»؛(1)

«برگرد که پیاده آمدنِ مثل تو با مثل من، برای والی فتنه و برای مؤمن، خواری و ذلّت است».

یعنی این گونه رفتار و احترام، باد در بینی حاکمان و زمامداران می اندازد و آنان را به نخوت و تکبّر تشویق می کند و کرامت و شرافت و عزّت نفس مؤمن را تباه می سازد.

مدح و ثنای بی مورد

یکی از اصحاب، در مدح و ثنای آن حضرت بسیار سخن گفت مولا آن را از او نپذیرفت و به او و دیگران تذکّر داد که برنامه حکومتی او، برنامه هایی که اسلام آن را میرانده است، نیست و از این مدح ها و سپاس ها، ناراحت است و دوست ندارد از کسی این ثناخوانی ها را بشنود؛ زیرا خداوند در حمد و سپاس و نیایش و عظمت و کبریا، از هرکس سزاوارتر است.

آری، این ثناخوانی های رودررو، در حضور زمامداران، ادوار «اَکاسِرِه» و «قیاصِره» را که اسلام پشت سر گذارده، تجدید می کند.

ص:237


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 322 (ج 4، ص 76-77)؛ طبری، تاریخ، ج 4، ص 45.

ازجمله، آن حضرت فرمود: با من آن گونه که با ستمکاران وجبّاران سخن گفته می شود، سخن نگویید و از من آن گونه که در حضور پادشاهان تحفّظ کرده می شود، تحفّظ نکنید (آنچه را می خواهید با الفاظ و عبارات عادی بیان دارید) و تملّق و چاپلوسی ننمایید و گمان نکنید که من از شنیدن سخن حق ناراحت می شوم. تا به اینجا که می فرماید:

«فَإِنَّما أَنَا وأَنْتُمْ عَبیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَیْرُهُ»؛(1)

«جز این نیست که من و شما بندگان مملوکیم از برای پروردگاری که پروردگاری غیر از او نیست».

به نظر ما تمام حسن روابط حکومت با جامعه در درک همین جمله است که حاکم به راستی دریابد که در بندگی، هیچ برتری بر رعایایش ندارد و همه بنده و مملوک پروردگار جهان می باشند. اینجاست که همه توقّعات بیجا از بین می رود؛ تمام تکبّرها، خودخواهی ها، فرعونیّت ها و فخرفروشی ها نابود می شود؛ تمام تشریفات حذف می گردد و وجود حاکم، الگوی تواضع و فروتنی و ادب نسبت به

ص:238


1- (1) چون این خطبه مشتمل بر مطالب عالیة ارزنده است، شایسته است که مورد کمال توجّه و دقّت اهل معرفت واقع شود; قسمت هایی از آن در نهج البلاغه، و متن کامل آن در روضه الکافی روایت شده است. نهج البلاغه، خطبه 216 (ج 2، ص 201)؛ کلینی، الکافی، ج 8، ص 356.

رعایا می شود. و اگر رعیّت هم این معنای عالی را درک کند، وجودش سرشار از عزّت نفس و شرافت می شود و از تملّق و نیایش و نسبت دادن عناوین و القاب و مدایح بی معنا، ابا می ورزد؛ در نتیجه عالی ترین روابط بین جامعه و حکومت برقرار می گردد.

سند افتخار بشریّت و زنده ترین برنامه زمامداری

یکی از اسناد مهمّ افتخار جامعۀ اسلام مخصوصاً تشیّع، عهدنامۀ امیرمؤمنان علیه السلام به مالک اشتر است(1) که پس از قریب به هزار و چهارصد سال، همچنان معتبرترین اعلامیّه حقوق بشر است.

جملات و عبارات این عهدنامه، در هر یک از قسمت های مختلف مملکت داری و توجّه به حقوق جامعه و حفظ جنبه های مختلف، ارزنده و جالب و اعجازآمیز است.

این عهدنامه در گذشته و حال، مورد بررسی دانشمندان و حکیمان بزرگ واقع شده و شرح های بسیاری بر آن نگاشته اند که ازجمله شرح توفیق الفکیکی به نام الرّاعی والرّعیّه است.

یادی از آیت الله بروجردی قدس سره

روزی از روزها که طبق معمول به محضر استاد بزرگ آیت الله

ص:239


1- (1) نهج البلاغه، نامه 53 (ج 3، ص 82-111).

العظمی آقای بروجردی قدس سره مشرّف شدم، درحالی که از آن سرچشمه علم استفاده می کردم، آن استاد بزرگوار نامه ای را که همان روز به ایشان رسیده بود، به من مرحمت کردند. نامه را گرفتم و مطالعه نمودم. آنچه از نامه در خاطرم باقی مانده است، به طورخلاصه به این مضمون بود:(1)

شخصی مسیحی، نویسنده و استاد لبنانی، جورج جرداق به محضر آیت الله بروجردی نوشته بود: من درباره تاریخ زندگی امام علی علیه السلام مطالعات بسیار کرده ام و این حقیقت را دریافتم که همه اصولی که در دنیای متمدّن معاصر، مورد قبول و اتّفاق ملل و امم واقع شده و اساس ترقّی و زندگی انسانی شناخته می شود، از زندگی امام، دستورات، روش و رفتار آن حضرت استفاده می شود و علمای اسلام، آنچنان که باید (البتّه این نظر اوست) به این اصول برنخورده، و یا آن چنان که باید آن را تشریح نکرده اند.

علمای غرب نیز این مطلب را کتمان کرده اند؛ چون نخواسته اند قبول کنند که شخصیّتی در شرق، مظهر و مبیّن تمام این اصول باشد، و من سزاوار ندیدم که چنین شخصیّتی در شرق باشد، و شأن و منزلت و حقّش مجهول بماند؛ بنابراین، این کتاب را نگاشتم، و چون من

ص:240


1- (1) چون فعلاً نامه در اختیار حقیر نیست و اکنون سال ها گذشته است، آنچه را می نویسم، تقریباً نقل به مضمون و خلاصه مطالب نامه است.

مسیحی هستم، کسی نمی تواند مرا به تعصّب متّهم کند.

نیز نوشته بود که شما را شایسته ترین شخصیّتی یافته ام که این کتاب را به او اهدا کنم. بنابراین آن را به شما اهدا می کنم و شما پس از مطالعه، تصدیق می کنید که:

إِنّی أَنْصَفْتُ الْإِمامَ بَعْضَ الإِنْصافِ.(1)

مرحوم استاد، منتظر وصول کتاب بودند که هنوز نرسیده بود. به عرض رساندم که کتاب ان شاء الله تعالی می رسد؛ ولی همین نامه نیز از نظر مطالب و اعترافاتی که در آن است، سند مهمّی می باشد.

پس از مدتی کتاب رسید. نام کتاب الامام علیّ صوت العدالة الانسانیه بود؛ که در یک جلد چاپ شده و اخیراً به وضع فعلی در چند جلد درآمده است. حضرت آیت الله پس از آنکه اندکی فرصت یافتند، کتاب را مطالعه کردند و به من نیز امر فرمودند که از ابتدا تا پایان آن را مطالعه کنم و هرجا که اشتباهی به نظرم آمد، یادداشت نمایم. من هم به فرمایش استاد آن را مطالعه کرده و آن موارد را یادداشت نمودم و به محضرشان تقدیم کردم.

ازجمله مطالب ارزنده ای که در آن کتاب خواندم، بررسی عهدنامه مالک

ص:241


1- (1) این جمله عین لفظ جورج جرداق است: به درستی که من مرز دادگری را در داوری درباره امام مراعات کردم.

اشتر و مقایسه آن با اعلامیّه حقوق بشر بود.(1) این دانشمند مسیحی، موادّ اعلامیّه حقوق بشر را نوشته و در مقابل هر مادّه ای جمله ای از این عهدنامه را قرار داده است و می گوید: این اعلامیّه حقوق بشر است، و این هم عهدنامه امام به مالک اشتر. هر دو را که ملاحظه می کنیم، می بینیم در تمام مواد، جملات عهدنامه کامل تر و رساتر است؛ با این تفاوت که:

1. اعلامیّه حقوق بشر را در عصری که به اصطلاح، دنیا پیشرفت کرده، نوشته اند و پس از چند مرتبه تکمیل، به صورت فعلی درآمده است؛ امّا علی علیه السلام عهدنامه را بیش از سیزده قرن قبل در موقعی که این حقوق، مطرح و موردتوجّه نبوده است، مرقوم فرمود.

2. در اطراف موادّ این عهدنامه و مضمون و الفاظ و متن آن، علمای حقوق و دانشمندان کشورهای مختلف اظهار نظر کرده و بررسی ها نموده، و در روزنامه ها در معرض افکار عموم گذاردند، و با اشتراک مساعی آن را نوشتند؛ امّا امام علیه السلام شخصاً و بدون اینکه با احدی مشورت کرده باشد، هنگامی که مالک اشتر را به حکومت مصر معیّن فرمود، این عهدنامه را نوشت.

ص:242


1- (1) از آن زمان تا حال دیگر فرصت مراجعه به این کتاب را نیافته ام و اکنون هم که این قسمت را می نویسم، این کتاب را در اختیار ندارم. بنابراین آنچه را که نوشته ام، به صورت اقتباسی از آن کتاب عرضه می دارم. خوانندگان عزیز می توانند برای مطالعه بیشتر به اصل یا ترجمه کتاب مراجعه فرمایند.

3. اینان وقتی اعلامیّه حقوق بشر را نوشتند، هرچه توانستند بر سر ملل دنیا، به خصوص ملل ضعیف و استعمار زده و محروم منّت گذارده و به آن افتخار کردند؛ درحالی که امام در اعلام این حقوق برای بشر به احدی منّت نمی گذاشت، و آن را انجام وظیفه می دانست.

4. کسانی که اعلامیّه حقوق بشر را به دنیا عرضه داشتند، و خود را بنیان گذار آن (البتّه به دروغ) معرّفی نمودند، خودشان برای این اعلامیّه احترامی قائل نیستند؛ و در موقعی که پای منافعشان در بین باشد، موادّ آن را زیر پا می گذارند و به آن عمل نمی کنند؛ امّا امام علیه السلام به شهادت تاریخ، خودش در عمل به این عهدنامه پیش قدمتر بود، و از موادّ آن هرگز تخلّف نفرمود.

درباره شخصیّت عظیم علی علیه السلام هرچه کلام تعقیب شود، به نهایت نمی رسد. با اینکه هزاران کتاب در مورد شخصیّت آن حضرت نوشته شده، مرور زمان روزبه روز وسعت و عظمت آن را آشکارتر می سازد؛ و هرکس در مطالعه تاریخ زندگی و فضیلت آن حضرت وارد می شود، خود را در برابر عظمت هایی تازه می بیند که گمان می کند بر دیگران مجهول مانده است.

بنابراین ضمن عرض معذرت از خوانندگان، و اعتراف به قصور خود در اینجا کتاب را پایان می دهم و متذکّر می شوم که حوادث تاریخی ماه رمضان بیشتر از این است که ما درباره اسرار و فلسفه آن بحث کرده ایم

ص:243

و از نظر آنکه حجم کتاب زیاد نشود، به همین مقدار اکتفا شد. امید است در فرصت دیگر دربارۀ بقیّه حوادث، بحث را ادامه دهیم.

وَالْحَمْدُ لِلّهِ اوّلاً وَآخِراً وَصَلَّی اللهُ عَلی رَسُولِهِ ابِی الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

ص:244

کتاب نامه

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه، الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، الشریف الرضی، تحقیق و شرح محمد عبده، بیروت، دارالمعرفة، 1412 ق.

3. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوی، عبدالله بن محمد، تحقیق سامی غریری، دارالکتاب اسلامی، 1423 ق.

4. الاحتجاج، طبرسی، احمد بن علی (م. 560 ق.)، تحقیق سید محمدباقر موسوی خرسان، النجف الاشرف، دارالنعمان، 1386 ق.

5. الاختصاص، مفید، محمد بن محمد (م. 413 ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1414 ق.

6. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید، محمد بن محمد (م. 413 ق.)، تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، بیروت، دارالمفید، 1414 ق.

7. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله قرطبی (م. 463 ق.)، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دارالجیل، 1412 ق.

8. اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630 ق.)، بیروت، دارالفکر، 1409 ق.

9. انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی (م. 279 ق.)، تحقیق سهیل زکار، ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417 ق.

ص:245

10. الاصابة فی تمییزالصحابه، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م. 852 ق.)، تحقیق عادل احمد، علی محمد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415 ق.

11. اعلام النبوه، ماوردی، علی بن محمد (م. 450 ق.)، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1409 ق.

12. اعلام النبوة، ابن ابی حاتم رازی، عبدالرحمن بن محمد (م. 327 ق.)، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1381 ش..

13. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، فضل بن حسن (م. 548 ق.)، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1417 ق.

14. اقبال الاعمال، ابن طاووس، سید علی بن موسی (م. 664 ق.)، تحقیق جواد قیومی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1410 ق.

15. الامالی، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، قم، مؤسسة البعثة، 1417 ق.

16. الامالی، طوسی، محمد بن حسن (م. 460 ق.)، تحقیق مؤسسة البعثة، قم، دارالثقافة، 1414 ق.

17. امان الامة من الضلال و الاختلاف، صافی گلپایگانی، لطف الله، قم، المطبعة العلمیة، 1397 ق.

18. امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، مقریزی، احمد بن علی (م. 845 ق.)، تحقیق محمد نمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420 ق.

19. الانوارالبهیة فی تواریخ الحجج الالهیه، محدث قمی، عباس (م. 1359 ق.)، قم، نشر اسلامی، 1407 ق.

20. اهل البیتعلیهم السلام، ابوعلم، توفیق، القاهرة، دارلکتاب الجامعی، 1413 ق.

21. بحارالانوار الجامعة لدرراخبار الائمة الاطهار علیهم السلام، مجلسی، محمدباقر (م. 1111 ق.)، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت، داراحیاء الترات العربی، 1403 ق.

ص:246

22. البدایة و النهایه، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م. 774 ق.)، بیروت، دارالفکر، 1407 ق.

23. بشارة المصطفی صلی الله علیه و آله لشیعة المرتضی علیه السلام، طبری، محمد بن ابی القاسم (م. 525 ق.)، تحقیق جواد قیومی، قم، نشر اسلامی، 1420 ق.

24. تاج الموالید فی موالید الائمة علیهم السلام ووفیاتهم، طبرسی، فضل بن حسن (م. 584 ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1406 ق..

25. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمد بن احمد (م. 748 ق.)، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407 ق.

26. تاریخ الأمم والملوک، طبری، محمد بن جریر (م. 310 ق.)، تحقیق گروهی از دانشمندان، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق.

27. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علی بن حسن (م. 571 ق.)، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.

28. تاریخ موالید الائمة علیهم السلام و وفیاتهم، ابن خشاب بغدادی، عبدالله بن نصر (م. 567 ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1406 ق.

29. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (م. 292 ق.)، بیروت، دار صادر.

30. التبیان فی تفسیرالقرآن، طوسی، محمد بن حسن (م. 460 ق.)، تحقیق احمد قصیر عاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

31. تفسیر فرات الکوفی، فرات کوفی، فرات بن ابراهیم (م. 307 ق.)، تحقیق محمدکاظم محمودی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410 ق.

32. تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعه، حر عاملی، محمد بن حسن (م. 1104 ق.)، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء الترات، 1414 ق.

33. تمدن اسلام و عرب، لوبون، گوستاو (م. 1931 م.)، ترجمه سید محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، بنگاه مطبوعاتی علی اکبر علمی، 1334 ش.

ص:247

34. تنقیح المقال فی علم الرجال، مامقانی، عبدالله (م. 1351 ق.)، النجف الاشرف، مطبعة المرتضویة، 1352 ق.

35. التوحید، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، تحقیق سید هاشم حسینی تهرانی، قم، نشر اسلامی، 1398 ق.

36. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، تحقیق سید محمدمهدی موسوی خرسان، قم، الشریف الرضی، 1368 ش.

37. جامع البیان فی تفسیرالقرآن، طبری، محمد بن جریر (م. 310 ق.)، بیروت، دارالمعرفة، 1412 ق.

38. جامع السعادات، نراقی، محمدمهدی (م. 1209 ق.)، تحقیق سیدمحمد کلانتر، النجف الاشرف، دارالنعمان.

39. جواهرالمطالب فی مناقب الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن دمشقی، محمد بن احمد دمشقی (م. 871 ق.)، تحقیق محمدباقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1415 ق.

40. حقوق الانسان بین التعالیم الاسلام و اعلان الامم المتحده، غزالی، محمد، القاهرة، المکتبة التجاریة، 1383 ق.

41. حلیة الابرار، بحرانی، سید هاشم حسینی (م. 1107 ق.)، تحقیق غلامرضا مولانا، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1414 ق.

42. حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله (م. 430 ق.)، بیروت، دارالکتاب العربی، 1405 ق.

43. حیوة الحیوان، دمیری، محمد بن موسی (م. 860 ق.)، تهران، چاپ سنگی.

44. الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، سعید بن هبة الله (م. 573 ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدی علیه السلام، 1409 ق.

45. خصائص الوحی المبین، ابن بطریق، یحیی بن حسن (م. 600 ق.)، تحقیق مالک محمودی، قم، دارالقرآن الکریم، 1417 ق.

ص:248

46. دارالسلام فیما یتعلق بالرؤیا والمنام، محدث نوری، میرزا حسین (م. 1320 ق.)، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، قم، شرکة المعارف الاسلامیه.

47. دعائم الاسلام، مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی (م. 363 ق.)، تحقیق آصف فیضی، القاهرة، دارالمعارف، 1383 ق.

48. دلائل الامامه، طبری امامی، محمد بن جریر (م. قرن 5)، قم، مؤسسة البعثة، 1413 ق.

49. دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، بیهقی، احمد بن حسین (م. 458 ق.)، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1405 ق.

50. ذخائرالعقبی فی مناقب ذوی القربی، طبری، احمد بن عبدالله (م. 694 ق.)، القاهرة، مکتبة القدسی، 1356 ق.

51. روح الدین الاسلامی، طباره، عفیف عبدالفتاح، بیروت، 1996 م.

52. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، فتال نیشابوری، محمد بن حسن (م. 508 ق.)، قم، الشریف الرضی، 1375 ش.

53. الریاض النضرة فی مناقب العشرة (مناقب الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، طبری، احمد بن محمد (م. 694 ق.)، تحقیق محمدباقر محمودی، قم، بوستان کتاب، 1425 ق.

54. الزهد، کوفی اهوازی، حسین بن سعید (م. قرن 3)، تحقیق میرزا غلامرضا عرفانیان، قم، المطبعة العلمیة، 1399 ق.

55. سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، صالحی شامی، محمد بن یوسف (م. 942 ق.)، تحقیق عادل احمد، علی محمد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1414 ق.

56. سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، محدث قمی، عباس (م. 1359 ق.)، تهران، دارالاسوة، 1416 ق.

57. سنن ابن ماجه، ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید (م. 275 ق.)، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دارالفکر.

ص:249

58. سنن ابی داوود، ابوداوود سجستانی، سلیمان بن اشعث (م. 275 ق.)، تحقیق سعید محمد لحام، بیروت، دارالفکر، 1410 ق.

59. سنن الترمذی، ترمذی، محمد بن عیسی (م. 279 ق.)، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دارالفکر، 1403 ق.

60. السنن الکبری، بیهقی، احمد بن حسین (م. 458 ق.)، بیروت، دارالفکر، 1416 ق.

61. السنن الکبری، نسائی، احمد بن شعیب (م. 303 ق.)، تحقیق سلیمان بنداری، سید کسروی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق.

62. سنن النسائی، نسائی، احمد بن شعیب (م. 303 ق.)، بیروت، دارالفکر، 1348 ق.

63. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد (م. 748 ق.)، تحقیق شعیب الارنؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق.

64. السیرة النبویه، ابن هشام، عبدالملک حمیری (م. 8-213 ق.)، بیروت، دارالمعرفه.

65. السیرة النبویه، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م. 774 ق.)، تحقیق مصطفی عبدالواحد، بیروت، دارالمعرفة، 1396 ق.

66. شرح احقاق الحق، مرعشی نجفی، سید شهاب الدین (م. 1411 ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1409 ق.

67. شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار علیهم السلام، مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی (م. 363 ق.)، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم، نشر اسلامی، 1414 ق.

68. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، عزالدین (م. 656 ق.)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة، 1378 ق.

69. الشیعة والحاکمون، مغنیه، محمدجواد (م. 1400 ق.)، بیروت، دارالتعارف.

ص:250

70. صحیح البخاری، بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256 ق.)، بیروت، دارالفکر، 1401 ق.

71. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، مسلم بن حجاج (م. 261 ق.)، بیروت، دارالفکر.

72. الصراطالمستقیم الی مستحقی التقدیم، عاملی نباطی، علی بن یونس (م. 877 ق.)، تحقیق محمدباقر بهبودی، المکتبة المرتضویة، 1384 ق.

73. صلح الحسن علیه السلام، شرف الدین موسوی، سید عبدالحسین (م. 1377 ق.).

74. الصواعق المحرقه، هیتمی، احمد بن حجر (م. 974 ق.)، تحقیق عبدالرحمن ترکی، کامل محمد خراط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ق.

75. الطبقات الکبری، ابن سعد، محمد بن سعد (م. 230 ق.)، بیروت، دارصادر.

76. عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار علیهم السلام، لکنهوی، میرحامد حسین (م. 1306 ق.)، اصفهان، کتابخانه عمومی امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام، 1366 ش.

77. العددالقویة لدفع المخاوف الیومیة، حلی، علی بن یوسف (م. 705 ق.)، تحقیق سید مهدی رجائی، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1408 ق.

78. علل الشرایع، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، تحقیق محمدصادق بحرالعلوم، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1385 ق.

79. عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، ابن بطریق، یحیی بن حسن (م. 600 ق.)، قم، نشر اسلامی، 1407 ق.

80. عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآیات والاخبار والاقول (الامام الحسن علیه السلام)، بحرانی اصفهانی، عبدالله بن نورالله (م. قرن 12)، قم، مدرسة الامام المهدی علیه السلام، 1405 ق.

81. عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیه، ابن ابی جمهور احسائی، محمد بن علی (م. 880 ق.)، تحقیق مجتبی عراقی، قم، مطبعة سیدالشهداء، 1403 ق

ص:251

82. عیون اخبارالرضا علیه السلام، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، تحقیق حسین اعلمی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1404 ق.

83. عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، علی بن محمد (م. قرن 6)، تحقیق حسین حسنی، قم، انتشارات دارالحدیث، 1376 ش.

84. الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، امینی، عبدالحسین (م. 1392 ق.)، بیروت، دارالکتاب العربی، 1397 ق.

85. الفصول المهمة فی اصول الائمه، حر عاملی، محمد بن حسن (م. 1104 ق.)، تحقیق محمد بن محمدحسن قائینی، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا علیه السلام، 1418 ق.

86. الفصول المهمة فی معرفة الائمه علیهم السلام، ابن صباغ مالکی، علی بن محمد (م. 855 ق.)، تحقیق سامی غریری، قم، دارالحدیث، 1422 ق.

87. فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، سید مرتضی حسینی (م. 871 ق.)، تهران، انتشارات اسلامیه، 1392 ق.

88. فضائل الصحابه، نسائی، احمد بن شعیب (م. 303 ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیة 1405 ق.

89. قرب الاسناد، حمیری قمی، عبدالله بن جعفر (م. 300 ق.)، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1413 ق.

90. الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب (م. 329 ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1363 ش.

91. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630 ق.)، بیروت، دارصادر، 1385 ق.

92. کشف الغمة فی معرفة الائمه علیهم السلام، اربلی، علی بن عیسی (م. 693 ق.)، بیروت، دارالاضواء، 1405 ق.

93. کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، علامه حلی، حسن بن یوسف (م. 726 ق.)، تحقیق حسین درگاهی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ق.

ص:252

94. کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، محمد بن علی (م. 381 ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1405 ق.

95. کنزالفوائد، کراجکی، محمد بن علی (م. 449 ق.)، قم، مکتبة المصطفوی، 1369 ش.

96. الکنی و الالقاب، محدث قمی، عباس (م. 1359 ق.)، تهران، مکتبة الصدر.

97. مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، طبرسی، فضل بن حسن (م. 548 ق.)، تحقیق عده ای از محققین، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1415 ق.

98. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هیثمی، علی بن ابی بکر (م. 807 ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408 ق.

99. المحاسن والمساوی، بیهقی، ابراهیم بن محمد (م. قرن 4)، مصر.

100. المحبر، ابن حبیب بغدادی، محمد بن حبیب (م. 245 ق.)، مطبعة الدائرة، 1361 ق.

101. مسارالشیعه فی مختصر تواریخ الشریعه، مفید، محمد بن محمد (م. 413 ق.)، تحقیق مهدی نجف، بیروت، دارالمفید، 1414 ق.

102. مستدرک الوسائل و مستنبطالمسائل، محدث نوری، میرزا حسین (م. 1320 ق.)، بیروت، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1408 ق.

103. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (م. 405 ق.)، تحقیق یوسف مرعشلی، بیروت، دارالمعرفه.

104. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، علی (م. 1405 ق.)، تهران، چاپخانه شفق، 1412 ق.

105. المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، طبری امامی، محمد بن جریر (م. قرن 5)، تحقیق احمد محمودی، مؤسسه فرهنگ اسلامی کوشانپور، 1415 ق.

106. مسند ابویعلی الموصلی، ابویعلی موصلی، اسماعیل بن محمد (م. 307 ق.)، تحقیق حسین سلیم اسد، دمشق، دارالمامون للتراث.

ص:253

107. مسند ابی داوود الطیالسی، طیالسی، سلیمان بن داوود (م. 204 ق.)، بیروت، دار المعرفه.

108. مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل، شیبانی (م. 241 ق.)، بیروت، دار صادر.

109. مشکاة الانوار فی غررالاخبار، طبرسی، علی بن حسن (م. قرن 7)، تحقیق مهدی هوشمند، انتشارات دارالحدیث، 1418 ق.

110. المصباح، کفعمی، ابراهیم بن علی (م. 905 ق.)، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1403 ق.

111. مصباح المتهجد، طوسی، محمد بن حسن (م. 460 ق.)، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411 ق.

112. المصنف فی الاحادیث و الآثار، ابن ابی شیبه کوفی، عبدالله بن محمد (م. 235 ق.)، تحقیق سعید لحام، بیروت، دارالفکر، 1409 ق.

113. المصنف، صنعانی، عبدالرزاق بن همام (م. 211 ق.)، تحقیق حبیب الرحمن اعظمی، منشورات المجلس العلمی.

114. معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلی الله علیه و آله، زرندی، محمد بن یوسف (م. 750 ق.)، تحقیق ماجد بن احمد العطیه.

115. المعارف، ابن قتیبه دینوری، محمد بن مسلم (م. 276.)، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، دارالمعارف.

116. معانی الاخبار، صدوق، محمد بن محمد (م. 381 ق.)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1404 ق.

117. معاویة بن ابی سفیان فی المیزان، عقاد، محمود عباس، بیروت، دارالکتاب العربی، 1386 ق.

118. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، خوئی، سید ابوالقاسم موسوی (م. 1413 ق.)، 1413 ق.

119. المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد (م. 360 ق.)، تحقیق حمدی سلفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1404 ق.

ص:254

120. المغازی، واقدی، محمد بن عمر (م. 207 ق.)، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1409 ق.

121. مفاتیح الجنان، محدث قمی (م. 1359 ق.)، ترجمه مهدی الهی قمشه ای، قم، انتشارات آیین دانش، 1386 ش.

122. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین (م. 356 ق.)، تحقیق کاظم مظفر، قم، دارالکتاب، 1385 ق.

123. مکارم الاخلاق، طبرسی، حسن بن فضل (م. 554 ق.)، الشریف الرضی، 1392 ق.

124. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، محمد بن علی (م. 588 ق.)، تحقیق گروهی از اساتید نجف اشرف، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1376 ق.

125. المناقب، خوارزمی، موفق بن احمد (م. 568 ق.)، تحقیق مالک محمودی، قم، نشر اسلامی، 1411 ق.

126. المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی (م. 597 ق.)، تحقیق محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العملیة، 1412 ق.

127. النصائح الکافیة لمن یتولی معاویه، ابن عقیل علوی، محمد بن عقیل (م. 1350 ق.)، قم، دارالثقافة، 1412 ق.

128. نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار، حسینی میلانی، سید علی، چاپخانه مهر، 1414 ق.

129. نورالابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار، شبلنجی، مؤمن بن حسن (م. 1298 ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیه.

130. الهم و الحزن، ابن ابی الدنیا، عبدالله بن محمد (م. 281 ق.)، تحقیق مجدی فتحی السید، دارالاسلام، 1412 ق.

131. ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، سلیمان بن ابراهیم (م. 1294 ق.)، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، دارالاسوة، 1416 ق.

ص:255

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109